از بهار بيرون تا بهار درون
معمولاً ما آدمها وقتي نام بهار را ميشنويم، به ياد بهار طبيعت ميافتيم و سرسبزي و شكوفه و گل و باغ و بستان در ذهن ما ترسيم ميشود، اما بهار ديگري نيز هست كه بسي سرسبزتر و باشكوهتر از بهار طبيعت است و آن بهار دل است؛ بهار دلي پيراسته از ريگزار كينه و كدورتها و پاكيزه از غبار حسادتها و دشمنيها. اين بهار، روي خاك حاصلخيز فروتني ميرويد و از دل خداپرستي ميجوشد و با باران محبت و مهرورزي سيراب ميشود و به شكوفه و ميوه مينشيند. آنها كه دل را بهاري كردند و به بهار، درون رسيدند، چندان خود را نيازمند بهار طبيعت نميبينند. همانگونه كه حافظ گفته است:
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون كوي دوست هست به صحرا چه حاجت است
شمس تبريزي مينويسد:
«عارفي را گفتند: سر بر آر؛ اُنظُر الي آثار رَحمة الله. (به نشانههاي رحمت خدا در بهار نگاه كن!) گفت: آن آثارِ آثار است. گلها و لالهها دراندرون است»..2
1. ديوان، ص 107، غزل 33.
2. شمس تبريزي، مقالات، تصحيح: محمدعلي موحد، ج 2، ص 44.