افسانه واقعی بهشت
مریم که توی یه روز گرم تابستونی روزه گرفته بود.مانتو، مقنعه و چادرش رو پوشید و به خونه مادر بزرگش رفت. وقتی به مقصد رسید از شدت گرمای هوا به شدت تشنه و خسته و کلافه شده بود. مریم به مادر بزرگش که معلم قران بود گفت :رعایت حجاب توی این هوای گرم ،با زبون روزه ،خیلی سخته !آیا واقعا اینهمه رنج و زحمت ما پیش خدا اجری داره ؟
مادر بزرگ مریم لبخندی زد و تا وقت افطار چیزی نگفت بعد از افطار از مریم دعوت کرد تا به مطالب کتابی که راجع به بهشت نوشته شده بود گوش بده.
مادر بزرگ مریم گفت:بهشت یه سرزمین بسیار بزرگ و زیباست .باغهایی داره پر از درختهانی افسانه ای با شاخه های بلندی که روی تموم خاک بهشت سایه می اندازن .درختای بهشتی که هزاران میوه خوشمزه دارن مثل آدمهای زنده اند و همه چیزو می فهمن .وقتی کسی بخواد میوه ای رو بچینه شاخه ی درخت پایین می یاد و میوه توی دستش قرار می گیره همون لحظه هم میوه دیگه ای جای اون درمی یاد .خاک بهشت مثل زعفرون زیبا و معطره و لباس کسی رو کثیف نمی کنه .توی بهشت رودخانه ها و نهر های آبی وجود داره که غیر از آب نوشیدنی های دیگه ای هم دارن بعضی از اونها شربتهای بسیار خوشمزه ای دارن که نظیرش توی دنیا نیست .نهرهای شیر و عسل بهشتی هم توی بهشت جاریند.رودهای بهشتی می تونن هر جایی که آدمها بخوان جاری بشن.هر جایی که مومنین بخوان و دستور بدن رودخانه و آبشارهایی از زلالترین آبها درست می شن.در روایتی نوشته شده اگه انگشتشون رو توی آب بکشن و بعد ادامه بدن تا توی هوا و جاهای دیگه ،آب دنبال انگشتشون جاری می شه و نهر ادامه پیدا می کنه.
توی بهشت قصرهایی وجود دارند که مثل ستاره ها در اوج آسمونن توی اون قصر ها خدمتکارانی هستند که عاشقانه به بهشتیان خدمت می کنند. اونها در حالیکه جامهایی از شربت و نوشیدنی های گوارا به دست گرفتند دور تختهای بهشتیان می گردند و از اونها پذیرایی می کنند . غذاهای بهشتی بسیار زیاد و بسیار خوشمزه هستند .و همشون مزه های متفاوت دارن و بوی عطر می دن .
بهشتیا هیچ غم و غصه ای ندارن و هرچی که بخوان و آرزوش داشته باشن در اختیارشون قرار می گیره از همه مهمتر اینکه خدا از اونها راضیه و باهاشون حرف می زنه و ازشون پذیرایی می کنه و این بیشتر از همه چیز برای بهشتیان لذت داره .
مادربزرگ مریم هنوز داشت براش می خوند که دید اشکهای مریم روی صورتش جاری شده، مریم رو بغل کرد و گفت دخترم از چی ناراحتی؟گفت مادرجان ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم حالا فکر می کنم هر چی در راه ایمان به خدا زحمت بکشم کمه !من هیچ وقت خسته نمی شم و تا اون روزی که همدیگر و توی بهشت ببینیم صبر می کنم .