مثل یک مرغابی
در کنار ده ما
دیده می شد یک رود
رود ما دور و بَرَش
پُر مرغالبی بود
من خودم می رفتم
در کنار آن رود
توی آب خنکش
چند تا ماهی بود
تک و تنها لب آب
می نشستم گاهی
در خیالم با دست
می گرفتم ماهی
آسمان وقتی بود
صاف صاف و آبی
می پریدم در آب
آه، این رود الان
نیست دیگر در ده
چون که یک سالی هست
آب آن خشکیده
نیست دیگر اینجا
ماهی و مرغابی
مانده توی ده ما
غصه ی بی آبی