باران
باز برای آسمون از راه رسید یه مهمون
یه ابر چاق سیاه با خنده های قاه قاه
ابر ِسیاه شیطون دوید توی آسمون
نشست کنار خورشید دامنشو روش کشید
آسمونو سیاه کرد خنده ای قاه قاه کرد
خورشید به ابر نیگا کرد پرنده رو صدا کرد
پرنده زود پر کشید رفت تا به ابرک رسید
پاهاشو قلقلک کرد به خنده هاش کمک کرد
ابر سیاه هی خندید اشک چشاشو ندید
خنده ی ابر بارون شد خورشید خانوم خندون شد