سیر و پیاز
سیر توی سفره ها بود
کنار هر غذا بود
سفید بود و تمیز بود
خوش مزه، تند و تیز بود
یه روز پیاز بی خبر
آمده بود از سفر
همین که سیره را دید
دوید و او را بوسید
یک دفعه سیر بد بو
پرید و دور شد از اوداد زد و با حال بد
پیازه را کنار زد
گفت که چه بویی! پیف پیف
برو برو دورشو! ایف ایف
پیاز یواشی خندید
صداش تو سفره پیچید:
سیر که خودش بو داره
ببین چه قدر رو داره
با فیس و با افاده
می گه پیاز بود داره