بیماری و شفا
یک روز بسیار
بیمار بودم
رنجور و خسته
تبدار بودم
یک دکتر خوب
حال مرا دید
فوری برایم
یک نسخه پیچید
چند دانه قرص و
چند دانه کپسول
یک شیشه شربت
یک دانه آمپول
با آن که بسیار
از درد آمپول
بیزار بودم
آمپول به من زد
خانم پرستار
تا که نباشم
رنجور و بیمار
خوردم دوا را
با میل و رغبت
هم قرص و کپسول
هم شیشه شربت
بیماری من
تا شد مداوا
گفتم سپاس و
شکر خدا را
دکتر که دائم
فکر مریض است
نزد خداوند
حتماً عزیز است
اما پرستار
بس نازنین است
مثل فرشته
روی زمین است
پروردگارا
نامت دوایم
یادت همیشه
داده شفایم