لطیفه های بانمک
گل
معلمّ: چرا زنبورها گل می خورند؟
شاگرد: حتما دروازه بانیشون خوب نیست.
استخوان و بشقاب
کله پوک سر سفره با عصبانیت به پسرش نگاه کرد و گفت:«مگه صد دفعه نگفتم وقتی غذا می خوری استخوان ها را بذار گوشه ی بشقابت؟»
پسر کله پوک سرش را انداخت پایین و جواب داد:«چرا گفتید. ولی بشقاب من گرده، اصلاً گوشه نداره.»
سطل آشغال
کله پوک به پسرش گفت:«ببین اتاقت چه قدر شلوغه. همه جا آشغال و خرت و پرت ریختی. تو چرا این قدر شلخته ای؟»
پسر کله پوک به آرامی جواب داد:«عوضش سطل آشغال اتاقم تمیز تمیزه. ببین پدر.»
جاروبرقی
کله پوک از پسرش پرسید:«پسرم چرا گریه می کنی؟»
پسر کله پوک همان طور که گریه می کرد، جواب داد:«داشتم قفس قناریم رو تمیز می کردم که قناری ناپدید شد.»
کله پوک با تعجب گفت:«قفس قناری رو با چی تمیز می کردی؟»
پسر کله پوک با خونسردی جواب داد:«با جاروبرقی!»