كنكور در كارتونها
راستي بهنظر شما اگر كنكور وارد دنياي كارتونهاي محبوب دوران كودكي و نوجوانيمان ميشد، چه سرنوشتي در انتظار شخصيتهاي كارتوني محبوبمان بود؟ اين مطلب را بخوانيد تا حساب كار دستتان بيايد.
1- پينوكيو: براي خود پينوكيو اتفاق خاصي نميافتاد اما پدرژپتو بيچاره ميشد! او كه قبلاً مجبور شده بود بهخاطر مدرسه رفتن پينوكيو، كت و شلوارش را بفروشد، براي تأمين هزينهي كلاسهاي كنكور فرزند چوبياش، به فروش اثاث منزل، تمامي جهاز همسر مرحومش و آيينه شعمدان و يادگاري مادربزرگش رو ميآورد و احتمالاً آخر سر بهخاطر كشيدن چكهاي بيمحل براي شهريهي ترم اول دانشگاه آزاد پينوكيو، راهي زندان ميشد و حسرت روزهايي را ميخورد كه در شكم نهنگ، در يك جاي گرم و نرم، ميخورد و ميخوابيد و از دست خرده فرمايشات كنكوري پينوكيو راحت بود!
2- ملوان زبل: اين شخصيت كارتوني وقتي ميديد در روز برگزاري كنكور، از پس جواب دادن به تستهاي عمومي و تخصصي برنميآيد ، دست به كار ميشد و از جيب كوله پشتياش مقداري اسفناج درميآورد و ميخورد... نخير! ملوان زبل پس از خوردن اسفناج نميتوانست به همه تستها جواب صحيح بدهد و رتبه اول كنكور را كسب كند چون مراقبان جلسه، او را به اتهام دوپينگ دستگير و تحويل مقامات قضايي ميدادند!
3- كنا و سرنديپيتي: آنها پس از ورود به جزيره ناشناخته بلافاصله اقدام به تأسيس دانشكدهي «آبياري گياهان دريايي جزيره و حومه» كرده و براي جذب دانشجو هم كنكور برگزار ميكردند. به اين ترتيب مردم جزيره بهجاي بازي و شادي و بالا و پايين پريدن و سربهسر همديگر گذاشتن، مشغول درس خواندن براي قبولي در كنكور دانشگاه كنا و سرنديپيتي ميشدند و طبيعتاً ديگر در جزيره اتفاق خاصي هم رخ نميداد كه به درد ساخت كارتون بخورد و اصلاً كارتوني به اين نام بهوجود نميآمد!
4- هاچ زنبور عسل: هاچ بهجاي آنهمه دربهدري و سفر به گوشه و كنار دنيا براي پيدا كردن مادرش، ميرفت چندين سال بهشدت درس ميخواند و رتبه اول يكي از رشتههاي آزمون سراسري كندويشان را بهدست ميآورد. پس از اين اتفاق، نشريات مختلف كندوي آنها مثل «نداي عسل» يا «گل شرقي» يا «بامداد گرد» بهعنوان نفر اول كنكور، با او مصاحبه ميكردند و عكسش را روي جلدشان چاپ مينمودند. اينجا بود كه مادر هاچ هرجا كه بود، با مشاهدهي تصوير فرزند دلبندش در نشريات، او را پيدا كرده، خودش را به هاچ ميرساند و اين دو در كنار هم، يك كانون گرم خانوادهاي- زنبوري- كنكوري را تشكيل ميدادند!
5- مسافر كوچولو: اين مسافر كوچك كه در دانشگاه واحد سيارهي اخترك «ب-612» در رشتهي «گل سرخ لوژي» قبول شده و دو ترم هم آنجا تحصيل كرده، بهدليل مشكلات خانوادگي (كه قرار شد ما بهعنوان نويسنده و شما بهعنوان خوانندهي اين مطلب، وارد جزئياتش نشويم!) تصميم ميگيرد براي سيارهي زمين انتقالي بگيرد ولي قبل از رسيدن به زمين، مجبور ميشود چندين ترم به سيارههاي كوچك بين راهي سفر كند و چند واحدي را در هر كدام بگذراند. مسافر كوچولو پس از رسيدن به زمين، متوجه ميشود نان در تحصيل نيست بلكه در بساز و بفروشي است! بنابراين از ادامهي تحصيل انصراف ميدهد و در اخترك «ب-612» شروع به انبوهسازي ميكند و پس از پيشفروش 600واحد از آپارتمانهاي هنوز ساختهنشدهي آنجا، سوار بر طنابي كه از گردن يك دسته پرندهي مهاجر آويزان كرده بود، متواري ميشود!
6-پسر شجاع: پسر شجاع كه ديگر براي خودش مرد شجاعي! شده، به خواستگاري خانم كوچولو كه او هم ديگر براي خودش خانم بزرگي شده ميرود ولي پدر خانم كوچولوي سابق و خانم بزرگ فعلي، معتقد است دامادش بايد تحصيل كرده باشد. مرد شجاع تصميم ميگيرد در كنكور شركت كند و اينجاست كه شيپورچي وارد ماجرا ميشود و به مرد شجاع پيشنهاد ميكند سؤالات كنكور را به او بفروشد! اما پسرشجاع گول او را نميخورد و شيپورچي را به نيروي انتظامي معرفي ميكند. پدر خانم كوچولو هم كه اينهمه صداقت داماد آيندهاش را ميبيند، با ازدواج آنها موافقت ميكند و جواني حداقل در يك كارتون ميتواند از زير بار كنكور فرار كند!