راز دهکدهی متروکه قسمت 4
در قسمتهای قبلی
گفتیم دهکده ی متروکه ای بود که شایعات خوفناکی درباره ی آن وجود داشت و کسی جز یک دیوانه شهامت ورود به آن دهکده را نداشت .اتفاقا دیوانه ای که نزد همه ی مردم شهر شناخته شده بود، از تیمارستان شهر به آن دهکده گریخت. دیوانه بعد از مدتی در آن دهکده در چاهی گرفتار شد و از آنجا به سالنی زیرزمینی راه پیدا کرد که در آن سالن ،کارگرانی مشغول تهیه مواد مخدر سمی بودند. کارگران قصد آزار دیوانه را داشتند که توسط زنی که به اجبار پدرش در آن مجموعه کار می کرد، حمایت شد. دیوانه شب را در حالیکه زن به او وعده ی فرار داده بود، به تنهایی در کارخانه سپری کرد.
صبح از راه رسید و کارگران قبل از طلوع خورشید وارد سالن کار شدند. ورود کارگران زیاد طول نکشید .آنها خیلی فوری و سریع وارد شدند و بدون گفتگو مشغول کارخود شدند. به محض ورود آخرین کارگر ناگهان درب اتاقک باز شد و بیست سرباز مسلح از آن بیرون ریختند و کارخانه را محاصره کردند عده ای دیگر نیز در قسمتهای دیگر و پشت دستگاهها پنهان شده بودند که در این لحظه خودشان را نشان دادند. کارگران چنان غافلگیر شده بودند که هیچ کاری نمی توانستند بکنند همگی به دستور سربازان مسلح اسلحه های خود را روی زمین انداختند .تنها دو نفر قصد مبارزه داشتند که خیلی زود دستگیر شدند. سربازان سر و صدا ها را نیز با شلیک گلوله مهارکردند و سکوت محض بر فضا حاکم شد اکنون همه چیز آماده ی ورود فرمانده بود. فرمانده به همراه پیرمرد که او را قبل از همه دستگیر کرده بود ،از بیرون وارد شد :این فرمانده ی موفق کسی نبود جز همان دیوانه ی فراری .این دیوانه ی فراری یکی از با تجربه ترین و باهوش ترین افسران اداره ی پلیس در پایتخت بود و برای سختترین ماموریت ها انتخاب می شد.او این بار هم توانست ماموریتی را که بارها وبارها قبل از این توسط دیگران امتحان شده و با شکست مواجه شده بود،را هر چند در زمانی طولانی با موفقیت به پایان رساند .اداره ی پلیس از سالها پیش قصد داشت مافیای مواد مخدر را دستگیر کند اما تا کنون موفق به این کار نشده بود تا اینکه این افسر باهوش متوجه ارتباطی مرموز بین خلافکاران ،و دهکده ی متروکه شد و به خاطر شایعات رایج درباره ی این دهکده در حدس خود اطمینان بیشتری پیدا کرد.
او می دانست که شایعه پراکنی همیشه ریشه در منفعت طلبی تبهکاران سود جو دارد .او از سه سال قبل زحمت بازی کردن نقش دیوانه را بر خود هموار کرد تا بتواند به عنوان یک دیوانه وارد دهکده شود و از اسرار آنها قبل از اینکه به پلیس بودن او شک کنند یا برای کشتنش طمع کنند، سر در بیاورد که اتفاقا موفق هم شد . او تنها با کمک یک ردیاب کوچک ،یک سوت ساده ورزشی، یک دوربین بسیار کوچک که داخل یک دور بین اسباب بازی تعبیه شده بود و در یک قوطی کنسرو به گردنش آویزان بود کارهای مهمی انجام داده و پلیس را از جایگاه خودش و شرایط محیط مطلع ساخت
با دیدن دیوانه چند تن از کارگران با هم درگیر شدند. آنها یکدیگر را بابت نکشتن او در روز قبلی که وارد دهکده شده بود سرزنش می کردند. اما از کلامشان پیدا بود که تنها علت نکشتن او، دیوانه بودنش و قصد تمسخر و بازیچه قراردادن او بود.بعد از گذشت دقایقی افسر معروف پایتخت به آن کارگر عصبانی و خونخوار نزدیک شد و پرسید سارا کجاست ؟
کارگر می خواست از جواب طفره رود که افسر پلیس اسلحه را روی سرش گذاشت و خشاب آن را کشید .کارگر با ترس دیوانه واری فریاد زد او را روی پشت بام یکی از خانه های دهکده _ همان که یک شب خودت آنجا خوابیدی_، به حالت دراز کش روی زمین بستم و می خواستم امروز کارش را تمام کنم.
پیرمرد که تاکنون سخنی نگفته بود اکنون خطاب به کارگر گفت همیشه از نامردی و خیانت تو می ترسیدم و از اینکه سالها پیش تو رو نکشتم پشیمونم.
افسر پلیس، خود در حالیکه به قصد نجات سارا خارج می شد بقیه ی کارها را به دستیار خود سپرد و رفت . پلیس شهر بعد از دریافت پیام افسر پلیس ،مردم شهر را برای دیدن پشت پرده ی اسرار خوفناک دهکده ی متروکه جمع کرد و خلافکاران، دست و پا بسته از بین مردم عبور کرده و وارد زندان شهر شدند.
اعترافات خلافکاران بعلاوه همکاری های سارا خیلی زود موجب پاکسازی شهر از مرگبار ترین مواد مخدر جهانی شد .