0

لطیفه های نمکی

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

لطیفه های نمکی

لطیفه‌های نمکی

لطیفه

غذا

اولی:توی فیلم، صحنه ی دلخراشی دیدم. ببرها یک گوره خر زنده را تکه تکه کردند و خوردند. به خاطر همین، من تا چند روز نمی توانم لب به غذا بزنم.

دومی: ولی تو که الان داری چلوکباب کوبیده می خوری؟

اولی: قول می دهم که از فردا شروع کنم!

 

جمله سازی

معلم: با علی، محمد، حسین جمله بساز.

رضا: علی با حسین به پارک رفتند.

معلم: پس محمد کجاست؟

رضا: محمد خواب موند، نیومد!

 

انشاء

معلم از دانش آموزان خواست که انشاء درباره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر، معلم از او پرسید: تو چرا نمی نویسی؟

دانش آموز جواب داد: نوشته ام!

معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد. نوشته بود: به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد!

 

غول

پدر، دست پسر کوچولویش را گرفت. او را توی زیرزمین تاریک برد تا نشانش بدهد که غول وجود ندارد؛ اما خودش ترسید. فرار کرد و به اتاق رفت.

پدر، کجا می روید؟... مگر نمی خواستید نشانم بدهید که غول وجود ندارد؟

خب، توی اتاق هم غول وجود ندارد!

 

دود

بیمار: دکتر! کمکم کنید. من مریضی عجیبی دارم. خیال می کنم یک ماشین هستم که همیشه دود می کند.

دکتر: من از بیماری شما سر در نمی آورم. بهتر است با یک مکانیک هم مشورت کنید!

 

سه شنبه 17 بهمن 1391  12:29 AM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
دسترسی سریع به انجمن ها