خندونک
برای این که دلش خنک شود آن را باد می زد!
هر وقت به سرش می زد سرش درد می گرفت!
آن قدر شعرهایش شیرین بود، که زنبور ها روی آن می نشستند!
به یکی گفتن با شمشیر جمله بساز. گفت: « فدات شم شیرمی خوری؟
یه کچل می ره سلمونی ، همه یه جوری نگاش می کنند. میگه: چیه بابا! اومدم آب بخورم.
تمساحه می ره گدایی،می گه: به منِ بدبختِ مارمولک کمک کنید.