0

سایه کمان توی لیوان

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

سایه کمان توی لیوان

سایه کمان توی لیوان

 

در دوره امپراطوری چین قرن سوم تا پنجم میلادی شخصی بود به نام ""له گوان"" که حکمران منطقه "خه نان" بود. او دوستی داشت که گاهی برای نوشیدن گپ زدن به خانه وی می آمد.

مدّتی بود که آن دوست به منزل "له گوان" نیامده بود، لذا ""له گوان"" شخصی را به سراغ او فرستاد تا از وضعش با خبر شود. او خبر یافت که دوستش بیمار شده است. "له گوان" پس از اطلاع از بیماری به سراغ او رفت. هنگام عیادت از او متوجّه شد که دوستش واقعا مریض است، لذا از او سوال کرد که چه ناراحتی دارد، دوستش جملاتی مبهم و سخنانی در هم گفت و با همه کوششی که کرد نتوانست علّت بیماری خود را توضیح دهد.

"له گوان" سوال خود را چند بار تکرار کرد. سر انجام علّت بیماری را دریافت، به این گونه که وی روزی در منزل دوستش "له گوان" از یك نوشیدنی می نوشیده است. هنگامی که لیوان خود را بلند می کند که بنوشد ناگهان در داخل لیوان چشمش به ماری در حال پیچ و تاب خوردن می افتد. با دیدن آن مار، وی فوق العاده می ترسد و خود را می بازد. وی تصوّر می کند بوی چیز گندیده ای به طور مستقیم در گلویش می پیچد، حالت استفراغ به او دست می دهد، می خواهد لیوان را زمین بگذارد ولی به علّت حضور اشخاص دیگر از این کار منصرف می شود و در ضمن رویش نمی شود که موضوع را بیان کند، ناگزیر لیوانش را تا آخر می نوشد. پس از نوشیدن احساس ناراحت کننده ای به او دست می دهد و پس از باز گشت به منزل بیمار می شود. مسئله بیماری عجیب و شگفت آور بود.

"له گوان" در حالی که به سخنان دوست بیمارش گوش می داد با خودش فکر کرد که در داخل لیوان چگونه می تواند ماری جا بگیرد؟!. این کار امکان ندارد، پس آن چیز که دوستش در لیوان دیده چه بوده است.

به محض ورود به منزل به سالن خانه رفت و جواب مسئله را پیدا کرد. "له گوان" فرستاد دوستش را به منزلش آوردند و پس از ورود او را به سالن خانه برد و از او خواست که در همان محلی که قبلا نشسته بود بنشیند و سپس لیوانی را پر از نوشیدنی کرد و به دستش داد. اما دوستش با سابقه ای که داشت از گرفتن لیوان و نوشیدن آن خودداری کرد.

"له گوان" به دوستش گفت من به تو نمی گویم که از نوشیدنی بخور، فقط از تو می خواهم که به هیولای داخل لیوان نگاه کنی. دوستش وقتی به داخل لیوان نگاه کرد همان مار را دوباره دید.

"له گوان" شروع کرد به قهقهه خندیدن و در حالی که به کمان روی دیوار اشاره می کرد، گفت: دوست من این کمان است که خود را به عنوان مار جا زده است. مرد وقتی سر خود را بلند کرد و کمان روی دیوار را دید متوجّه شد که مار توی لیوان انعکاس تصویر کمان بوده است. دوست "له گوان" وقتی موضوع را فهمید با خوشحالی تمام شروع به خندیدن نمود. دیری نگذشت که بیماری او بهبود یافت.

این داستان در کتاب "تاریخ چین" تنظیم شده در قرن هفتم میلادی به ثبت رسیده است و در مورد ترس و وحشتی به کار می رود که از شک و تردید بی جا ناشی شده باشد.

 

شنبه 14 بهمن 1391  5:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها