حضرت خضر(ع) از پیامبران معاصر حضرت موسی(ع) بود. او همان عالم الهی بود که حضرت موسی(ع) به دیدارش رفت. در قرآن بدون ذکر نام با عبارتی درخشان ستوده شده است: ... او از بندگان ما بود که رحمت خویش را به سویش فرو فرستادیم و از نزد خویش به او علم آموختیم.
در بارهی حضرت خضر(ع) غیر از توصیف بالا و داستان همراهی حضرت موسی(ع) با او، چیز دیگری ذکر نشده است. امام صادق(ع) فرمود؛ حضرت خضر(ع) را خدا به سوی قومش مبعوث فرمود. وی مردم را به سوی توحید، انبیاء(ع)، فرستادگان خدا و کتابهای او دعوت میکرد. از معجزاتش این بود؛ روی هر زمین خشکی مینشست، زمین سبز و خرم میگشت. دلیل نامش، خضر(سبز) نیز همین است. نام اصلی خضر "تالیا بن ملکان بن عامر بن أرفخشید بن سام بن نوح (ع)" است.
ملاقات حضرت موسى(ع) و خضر(ع)
پیامبر اكرم(ص) در جمع قریش داستان حضرت خضر(ع) و یا همان دانشمندى را گفت كه خداوند به حضرت موسى(ع) امر نمود، تا از وى تبعیت کند و پاسخ پرسش های خود را از او دریافت نماید. حضرت موسى(ع) به شاگردش "یوشع بن نون" گفت: پیوسته در جستجوى حضرت خضر(ع) خواهم بود تا به محل تلاقى دو دریاى فارس و روم برسم یا زمانى دراز را سفر خواهم كرد تا او را بیابم».
روزى حضرت موسى(ع) بر فراز منبر مردم را به وسیله آیات تورات پند مىداد. در آن حال با خود گفت: یقینا خداوند بندهاى را دانشمندتر از من خلق نفرموده است.
در همین لحظه جبرئیل فرود آمد. از حضرت موسى(ع) خواست تا كنار صخرهاى در منطقه تلاقى دو دریا با مردى كه بسیار دانشمندتر از اوست ملاقات نماید و از علم او بهره جوید.
حضرت موسى(ع) نیز به همراه یوشع بن نون در حالى كه ماهى نمك سودهاى** را برای توشه راه برداشتند، سفرشان را آغاز نمودند.
** ماهی دودی.
در جست و جوی خضر(ع)
حضرت موسى(ع) به همراه یوشع بن نون وقتى به مكان مورد نظر رسیدند، مردى را دیدند كه به پشت خوابیده است. آن ها وى را نشناختند. در همین لحظه یوشع ماهى نمك سوده را در آب شُست. آن را روى تخته سنگى قرار داد. آن ها بى توجّه بودند. آب رودخانه "آب زندگى جاودانه" بود. ماهى با آب رودخانه زنده شد و در آن جهید. آن ها به مسیر خود ادامه دادند. حضرت موسى(ع) گرسنه شد. از یوشع خواست تا غذایى را براى خوردن مهیا نماید. غذایى
برایمان بیاور تحقیقا كه سفر سختى را پشت سر نهادهایم.» در این موقع یوشع به یادش آمد كه ماهى را روى تخته سنگى قرار داده است. « من داستان فرو رفتن ماهى را در آب فراموش كردم. شیطان آن را از یاد من برد.»
حضرت موسى(ع) به یوشع گفت: آن مردى را كه ما در كنار صخره دیدیم همان حضرت خضر(ع) بود. آن ها با دنبال كردن جاى پاى خود از همان راهى كه آمده بودند، بازگشتند تا به نزد حضرت خضر(ع) رسیدند.
حضرت موسی بن عمران(ع) نزد حضرت خضر(ع) آمد. از حضرت خضر(ع) خواست تا از دانشى كه در اختیار دارد وى را بهرهمند سازد. حضرت خضر(ع) به او گوش زد نمود كه وى تحمّل آموختههاى وى را ندارد. آن گاه از مصیبت هایى كه بر محمّّد و آل محمّّد(ص) وارد می شود، برایش سخن گفت و وى را آگاه ساخت. گریه و ناله هر دو به آسمان رسید. دو بار حضرت خضر(ع) این آیه را «دل ها و دیدگان مشركان را بر مىگردانیم تا به مانند اولین بار باز هم به معجزات پیامبر(ص) ایمان نیاورند.» براى حضرت موسى(ع) گفت. حضرت خضر(ع) او را از همراهى با خود نهى مىكرد. وی می داتنست، صبر حضرت موسى(ع) در برابر آن چه به آن احاطه علمى ندارد، غیر ممكن است.
پذیرفتن شرط خضر(ع)
حضرت موسى(ع) در پاسخ حضرت خضر(ع) گفت: به خواست خداوند مرا شكیبا خواهى یافت. در هیچ كارى خلاف میلت عمل نخواهم كرد. حضرت خضر(ع) خواسته وى را پذیرفت تا در كنارش باشد، به شرط آن كه تا برای او حكمت كارها را بازگو نكرده است او حقّ هیچ گونه سؤالى را ندارد و نباید لب به اعتراض گشاید.
حضرت خضر(ع) و حضرت موسى(ع) به اتفاق یوشع سفر را آغاز كردند. ابتدا به ساحل دریایى رسیدند. در آن جا كشتى مملو از سر نشینى را یافتند. با کشتی سفر خود ادامه دادند. بعد از مدتّى، كشتى به منطقه كم عمقى رسید. حضرت خضر(ع) كشتى را سوراخ كرد. منفذهاى ایجاد شده را با چند تخته پاره مسدود نمود. حضرت موسى(ع) از كار حضرت خضر(ع) خشمگین شد. لب به اعتراض گشود. حضرت موسى(ع) گفت؛ دست به كارى شگفت انگیز زدى. تو مىخواهى همه را غرق سازى.
حضرت خضر(ع) گفت: به تو گفتم كه در برابر كارهاى من شكیبا نخواهى بود.
حضرت موسى(ع) با عذر خواهى از حضرت خضر(ع) خواست تا با تكالیف دشوار امتحانش نکند. همگی از كشتى خارج شدند. حضرت موسى(ع) پسری را دید. پسر چهرهاى درخشنده هم چون ماه داشت. او در میان كودكان به بازى مشغول بود. حضرت خضر(ع) در میان حیرت حضرت موسى(ع) او را به قتل رساند. حضرت موسى(ع) سریع به حضرت خضر(ع) حمله کرد. حضرت خضر(ع) نقش بر زمین شد.
حضرت موسى(ع) گفت؛ آیا بی گناهى را می کشى؟!... بدان كارناپسندى به جا آوردى!... .
این بار نیز حضرت خضر(ع) نا شكیبایى و بی صبری حضرت موسى(ع) را به وی یاد آور شد.
ردّ شدن موسى(ع) در شرط
حضرت موسى(ع) از حضرت خضر(ع) گفت؛ در صورت تكرار مجدد اعتراضش بدون هیچ گونه عذرى از او جدا می شود.
آن ها به راه خود ادامه دادند. شبانگاه به قریهایى نصرانىنشین به نام "ناصره" رسیدند. گرسنگى بسیار آن ها را واداشت تا در جست و جوى غذایى باشند. هیچ یك از مردم آن منطقه حاضر نشدند خوراكى در اختیارشان قرار دهند.
آن ها كنار روستای ناصره رفتند. حضرت خضر(ع) دیوارى در حال فرو ریختن را دید. بی درنگ به پى ریزى مجدد و تعمیر آن پرداخت. دیوار بر جاى خود قرار گرفت. حضرت موسى(ع) اعتراض كرد. مىبایست از این مردم اجرتى را براى كار خویش طلب مىكردى.
حضرت خضر(ع) گفت؛ دیگر هنگام جدایى من و تو فرا رسید. بزودى تو را از حقیقت آن چه در موردش شكیبایى نورزیدى، آگاه خواهم ساخت.
خضر(ع) پاسخ می دهد
حضرت خضر(ع) گفت؛ ... كشتى برای تهیدستانى بود كه با آن در دریا كار مىكردند. پادشاهى ستم گر در آن جا هر كشتى که سالم باشد، آن را به زور مىستاند. سوراخ كردن كشتى آن را از دسترس پادشاه ستم گر خارج ساختم.
حضرت خضر(ع) گفت؛ ... آن پسر، پدر و مادرى مؤمن و صالح داشت. من در چهرهاش خواندم به زودى كافر خواهد شد. با تاثیر روحى بر پدر و مادرش،آن ها را نیز به كفر و سركشى خواهد كشانید. خواستم خداوند فرزند شایستهترى را از نظر ایمان و نیكو كارى به آن ها ببخشاید. همین گونه شد. خداوند بارى تعالى دخترى را به آن ها هدیه كرد. از نسل او 70پیامبر در میان بنى اسرائیل براى راهنمایى مردم مبعوث گردید.
حضرت خضر(ع) گفت؛ ... آن دیوار كه تعمیرش كردم، متعلق به دو یتیم مىباشد. پدرشان مرد. او مرد صالحى بود. در زیر آن دیوار گنجى وجود دارد. آن گنج بخشایشى از جانب پروردگار است. خداوند خواست تا زمان رشد آن دو كودك یتیم، دیوار پا بر جا بماند، تا آن ها گنج خود را كه از آن جا بیرون بیاورند. این ها حقیقت ماجراهایى بود كه تو در برابرش صبر و شكیبایى نورزیدى.