امام رفت،فرشته ها جیغ زدند!
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
همان روز
که خورشید و ماه گرفت
جوی خون
روی زمین راه گرفت
بچّهای
تشنه بود و شیر میخورد
پشت هم
به خیمهها تیر میخورد
آن طرف
نیزه بود و سپر بود
این طرف
فرشته بود و پر بود
خون میریخت
از آسمان میدان
امام رفت
تنها میان میدان
چند تا مرد
به روی او تیغ زدند
ناگهان
فرشتهها جیغ زدند