پدرم روستانشین مردی است
سادهدل، مهربان و با ایمان
چشم پرمهر او چراغ من است
دوستش دارم از دل و از جان
مرد مرد است مرد زحمت و کار
مرد بذرافکن است و مرد درو
دستآورد کار و همت او
خرمن گندم است و خرمن جو
آی کودکان شهرنشین
سبزهزاران روستا زیباست
پشت آن تپه لب چشمه
خانه خوب و پاک روشن ماست
شب مهتاب برآب چشمه
پدرم شاهنامه میخواند
رستم شاهنامهی ما اوست
رسم همکار و کار میداند