دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گرچه آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هرکه بودم هرکه هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هرکه آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه، اشکم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجب با کوه عصیان، عفو نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذره بودم زائر شمس الشموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گرچه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالی اش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
غلامرضا سازگار (میثم)