![كاروانسراي مشير، سنگ صبور برازجان!](http://www.ettehadjonoub.ir/files/1391/10/fffff.jpg)
این نوشتار حکایت بناهایی است که از درون قرون و اعصار می آیند و گَرد روزگار بر جبینشان نشسته و گاه خسته و ازپادرآمده، گاه قبراق و سرحال، گاه زخم دیده از خشم طبیعت و گاه دستخوش حرص و آز بشریت و البته زیرتیغ جانکاه زمان، به هزارویک بخت و اقبال از همهی این گزندها رستهاند و به سان لعلی گرانبها در بغچهی ما اوفتاده اند و ما این گوهر بادآورده را قدر نمیدانیم. به ویژه وقتی این لعلِ بیصاحب، از آسمان افتاده وسط شهر ما. شهرِ ما چگونه قدردان این یاقوتیِ بی مزد و منت است؟ در بطن یک بنای تاریخی تنها خشت و گِل و سنگ و ساروج نهفته نیست. یک بنای تاریخی معتبرترین و معتمدترین تاریخ نگار زمانهی خویش بوده و هست. راوی زندگی پیشینیان است. حکایتگر شیوهی زندگی مردمان زمانهی خویش است. این راوی، بسیار تشنهی گفتن است. تشنهی روایت کردن. اگر غبار چهرهاش را نمیروبیم، لااقل بگذاریم داستاناش را برایمان باز گوید. نه اینکه تیشه به ریشهاش بزنیم و این گنج بلامنازع را حیف و میل کنیم و خود را به کری زده و بعد هم بگوییم: این که اصلا حرفی برای گفتن نداشت. شهر میبایست این تحفهی ناب را پاسداری کند نه تنها برای اینکه این کار را کرده باشد، بلکه برای اینکه این تاریخ شهر و آثار به جای مانده از این تاریخ است که ماهیت شهر را شکل میدهد. اینها به شهر هویت میبخشند. چشم و چراغ شهر میشوند و چشمها را خیره میکنند. درست است که تئوریهای متعددی در باب مرمت ابنیهی تاریخی وجود دارد که یکی چون راسکین (جان راسکین) بر این پای میفشارد که به اینها نباید دست زد، میبایست به حال خویش رهایشان کرد تا به چشم خود زوال خویش ببینند و این تقدیر محتوم ایشان است و از این روی هرگونه دخل و تصرفی در این بناها به دروغی بزرگ می انجامد؛ به تعبیر وی با این کار، ما، خود و تاریخ را گول می زنیم (به گمانم اجرای این نظریه در برخی موارد لااقل در سرزمین عزیزمان میتواند مفید واقع شود، نه برای اینکه از آن دروغ بزرگ پرهیز کنیم، بلکه برای اینکه با مرمتهای ناشیانه سعیِ مضاعفی نکنیم در جهت تخریب آثار تاریخی و اینجاست که باید پندشنوی کرد از بزرگان و به آثار تاریخی دست نزد)، دیگری امثال \"ویوله لودو\" و \"بولترامی\" چیزهایی میگویند به این مضمون که باید وضعیت دقیق بنا را در زمان ساختاش بازشناخت و به کار گرفت و هر گونه دخل و تصرف و اجحافی که در طول تاریخ بنا شده را ازآن زدود و بنا را به حالت اولیهاش بازساخت، مو به مو با همان ابزارها و با همان مصالح. نظریهها بسیار است؛ اما نظریهای که امروزه روز، در جهان معاصر بسیار قابل توجه معماران، شهرسازان و مرمتگران است، همان قول معروف محقق ومعمار شهیر ایتالیایی \"کامیلو بوییتو\" است که دگرگونیها و تحولات یک اثر تاریخی را در گذر زمان، بخشی اجتناب ناپذیر از آن اثر میگمارد و آن را به مثابهی موجود زندهای میبیند که از نفس افتاده و معتقد است که میبایست روحی تازه در این کالبد بیجان دمید و به یاری فناوری و مصالح نوین بنای تاریخی را به بنایی زنده مبدل کرد که در اختیار شهر و شهروند قرار گیرد.
تعریف عملکردهایی نوین برای ابنیهی تاریخی، همگون با روح زمانه از دستورالعملهای \"بویی تو\" است. این درست همان چیزی است که در جهان مدرن در باززنده سازی بناهای تاریخی به ویژه آن دسته که درون شهرها جاخوش کردهاند به کار بسته میشود تا این سکونِ پیر و فرتوت به عنصری پویا برای شهر تبدیل شود. امروزه باززندهسازی ابنیه و بافتهای تاریخی در شهرها علاوه بر اینکه مرهمی بر زخمهای سیمای شهر میباشد و حس تعلق شهروندان را قلقلک میدهد، به شدت با معیارهای اقتصادی و گردشگری گره میخورد و به عنوان بستری درآمدزا به خدمت شهر درمیآید. این گونه است که این آثار که از دل تاریخ برون آمده و به ما رسیدهاند با ما و برای ما به حیات خویش ادامه میدهند و این بزرگترین خدمتی است که میتوان به آنها کرد که به اصالت وجودی خویش بازگردند که همانا چیزی جزساختهی دست بشر برای بشر نبودهاند. بی شک یکی از موفقترین نمونههای باززنده سازی ابنیهی تاریخی در ایران، احیای کاروانسرای عباسی در اصفهان در مجاورت میدان نقش جهان است که باری سیصد و بیست ساله را به دوش می کشد. با اینکه کاروانسرای عباسی، با حفظ ماهیت خود، امروزه هتل عباسی (مهمانسرای عباسی) خوانده میشود، به همهی نیازهای یک انسان مدرن پاسخ میدهد و در عین حال کلکسیونی بی نظیر از هنر و معماری صفویه را به رخ میکشد. مهمانسرای عباسی امروزه چون نگینی در اصفهان می درخشد و در عین حال که عملکردی همگون با روح زمانه ارائه میدهد، گفتمانی فرهنگی-تاریخی با مخاطب خود برقرار می کند و بارقههایی از شکوه و عظمت گذشتهاش را به تصویر می کشد. در یزد، گرمخانه ی نورحمامی با قدمتی دویست ساله تبدیل به رستورانی دلپذیر میشود. حمام وکیل در قلب بافت تاریخی کرمان چایخانهی سنتی میشود، عبادتگاه خصوصی زنان حرم دربار صفوی (مسجد شیخ لطف الله)، تبدیل به موزهای عمومی می شود و درهای همیشه بسته اش به روی شهروندان گشوده میگردد.
آن چه بحث باززنده سازی را به مقولهی شهر گره میزند، یکی تبیین مسئلهی کاربری بنای تاریخی است و دیگری موقعیت بنا در ارتباط با عناصر پیرامونی آن در شهر. اینکه آیا بنا میتواند همچنان به کاربری اصیل و نخستین خویش ادامه دهد؛ اتفاقی که در مورد بناهای مذهبی عموماً میافتد. اگر بنا بر تغییر کاربری باشد، مقیاس بنا و موقعیت آن در بافت شهری در انتخاب کاربری آن بسیار مؤثر است- هرچند که در عمل، تغییر کاربری بناهای تاریخی صرفاً متأثر از این دو نیست و ساختارهای سیاسی و اقتصادی نقش عمده ای در این مهم بازی میکنند. بنای شاخص تاریخی به عنوان کالبدی تثبیت شده و مستحکم در شهر ریشه دوانده و میبایست به موقعیت آن در بافت شهری توجه شود. توجه به درون و جسم بنا بخشی از این فرآیند است. میبایست گفتمان پوستهی بیرونی بنا با شهر را در نظر گرفت. این که چگونه به ساختارهای ارتباطی شهر پیوند میخورد؟ حوزهی نفوذ به آن چگونه در شهر مشخص می شود؟ چگونه این بنا با شهر دیالوگ برقرار میکند؟ چگونه با شهر حرف میزند؟ شهروندان را چگونه به خویش میخواند؟ هستی مقّدرانهی بنای تاریخی در شهر، حتی میتواند امکاناتی را برای بازتعریف بافت شهری مرتبط با آن ایجاد کند؛ تا آنجا که گاهی پلازاها و میادین شهری در جوار بناهای شاخص تاریخی شکل میگیرند. در جهان معاصر حضور شکوهمندانهی بنای تاریخی بهانهای میشود برای شکلگیری فضاهای باز شهری در پیرامون آن. اگر نخواهم از رم، پاریس، لندن، بارسلون، سیهنا، بولونیا، بَث، ادینبرو و هزارویک شهر ریز و درشت اروپایی شاهدی بر این مدعا بیاورم؛ قناعت میکنم به آنچه که در راستای طرح توسعهی \"مجموعهی زندیه\" در قلب بافت تاریخی شیراز به کار بسته شد که از منظر ایجاد یک فضای باز شهری در پیرامون بناهای تاریخی در ایران نمونهای قابل توجه است. این پروژه با همهی کاستیهایش به هر جهت به لحاظ ایجاد یک فضای باز شهری در پاسخ به حضور محتوم و مسلوب بناهای تاریخی در جوار خویش و همچنین به لحاظ احیای یک حلقهی گمشدهی ارتباطی مابین بناهای تاریخی موجود، تا حدودی موفق عمل کرده است.
* * *
در خبر است که تا به امروز 176 اثر تاریخیِ ریز و درشت در دشتستان شناسایی شده و 73 مورد از آنها در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. بیش از هفتاد درصد آثار باستانی استان بوشهر در قلمرو دشتستان واقع شده و پرسش اینجاست که واقعاً چه عواملی یک منطقه را واجد ارزش تاریخی می کند؟ آیا دشتستانِ منزوی به استناد همین آمار و ارقام، میراثدار بخش قابلتوجهی از تاریخ این سرزمین نیست؟ آیا نمیبایست پرونده ای جداگونه و جدی از منظر باستان شناسی برای این خطه گشود؟ آیا دشتستان نیازمند یک تصمیم متقن در خصوص وارسی آثار باستانی خویش نیست؟ قطعاً این مهم از کوروش و داریوش و اردشیر بر نمی آید. یعنی به لحاظ زمانی و مکانی بار مسئولیت از این بندگان خدا ساقط است و الّا شاید این کار آن قدرها هم دشوار نمینمود! طلایهدار آن منشور کهن، کاخ زمستانی خویش را پانصد سال قبل از میلاد مسیح همین جا بنا میکند که هنوز هم تکه پارههایی از آن را میتوان در منطقهی چرخاب در جنوب غربی برازجان به چشم دید. دشتستانِ خسته و فرتوت به کدامین زبان هوار کشد که او نیز بخشی از پارههای این سرزمین کهن را پرورانده و در دل خویش جای داده است؟ خدای را هزار مرتبه شکر که تازه «تهران را راضی کردیم که دشتستان به موزه نیاز دارد»؛ منطقهای که از ایلامیها، هخامنشیان و ساسانیان یادگار کم ندارد. کاخ بردک سیاه در جوار «گوردختر»، کوشک اردشیر، تل خندق در شمال برازجان و غار چهلخانه در شمال سعدآباد تنها چند سطری از این مثنوی هفتاد من کاغذ است.
در قلب برازجان در مجاورت میدان \"شهید چمران فعلی\" یا \"شهرداری سابق\" یا همان میدان معروف به \"دژ\"، بنایی سترگ به مساحت 7000 مترمربع جا خوش کرده که بیش از صدوچهل سال سنگ صبور این شهر بوده است. بارویی از سنگ و گچ و ساروج متصل به چهار برج با 68 حجره و اتاق که به گِرد حیاطی جمع آمدهاند. هیچ کس نیست که اسم «دژ برازجان» را نشنیده باشد. آن چه که در افواه هنوز هم به «دژ» معروف است، به گواه تاریخ کارونسرایی قجری بوده که به سال 1250 خورشیدی حاجیِ خیّرِ شیرازی - میرزا ابوالحسن خان مشیرالملک- چهل هزار تومان سلفید تا معمارباشی \"حاج محمد رحیم شیرازی\" سنگ بنای آن نهَد که مأوای بازرگانان و مسافران باشد که البته تا پنجاه سالی هم چنین بود. از بد روزگار به سال 1301هجری شمسی به برکت چکمهی قزاقها شد دژ و قلعه و البته دستخوش تغییرات گشت تا بشود نظمیه و شهربانی و دخانیات و مالیه که عاقبت به سال 1335 خورشیدی شد «زندان برازجان» و شهرهی آفاق گشت از آنجا که سیاهچال «بازرگان»ها بود و با این که در سال 1362 در فهرست آثار ملی به ثبت رسید، هنوز پانزده سال زمان می بُرد که زندانبان دست از «کاروانسرای مشیر» بشوید و به جای دیگری برود. تلخ تر این که اگر کسی آن سوی این سرزمین پهناور، آن دورها، اسم برازجان گوشش را احیاناً نواخته بود از صدقهی سر همین دارالتأدیب یا شاید هم دارالتبعیدِ مذکور بود و بس. القصه که در سال 1377 زندان تخلیه شد و کاروانسرا مهیای مرمت. هر چه به در و دیوار کوفتم، هر چه بیشتر جُستم کمتر یافتم که در این قریب به پانزده سال – از زمان تخلیهی زندان تا کنون- سیر مرمتی دژ چگونه بوده و بر آن چهها گذشته است؟ امید است بزرگواری پیدا شود حقیر را از جهل مرکب به در آورد که نگارنده ابداً قصد ندارد زحمات بیشائبهی صاحبان امر را به هیچ پندارد یا شائبهای اصولاً ایجاد کند که مبادا خلقِ دعاگوی خاطر پریشان کنند که این یاوهگو چه میگوید؟ اخیراً برگزاری کلاسهای آموزش هنری و برگزاری نمایشگاههای عکس در کاروانسرا بسیار درخور توجه است. کافی ست نظری بیفکنید به دفتر یاداشتی که نظرات بازدیدکنندگان از نمایشگاه عکس واقع در دژ برازجان ( فروردین ماه 1391) را در خود جمع کرده و البته یکی از همین نظرات، شده عنوان مقالهای به قلم بانو \"فریده فهیمی\" که فلان بازدید کنندهی طناز در وصف کاروانسرای قجری چنین نگاشته بود که: «خرابهی قشنگی بود».
به گمانم اولیای امر در ادراک مبحث نه چندان ثقیله ی تقدّم و تأخّر اندکی دچار لغزشاند. برگزاری این گونه کلاسها و نمایشگاهها که خود فینفسه ضرورتی برای شهر است، در بنای در طول سالیان- زخم خوردهای که هنوز زیرساختهای بهرهبرداری از آن مهیا نیست همان حکایت دیرینه ی \"غوره نشده مویز گشتن\" است. در مرمت بنایی با این اهمیت تاریخی میبایست همهی تلاشها در وهلهی نخست بر باززنده سازی و احیای بنا معطوف شود، نه بر تصمیمات هرهری و مقطعی.
در 29 تیرماه 1390، \"خبرگزاری مهر\" از قول احمد دشتی مدیرکل وقت میراث فرهنگی و گردشگری استان بوشهر، از پیشرفت 70 درصدی مرمت کاروانسرای مشیر برازجان خبر میدهد. شانزده ماه بعد به تاریخ 28 آبان ماه 1391 \"اتحاد جنوب\" از قول جناب بسارده، مدیر دفتر میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری دشتستان مینویسد: «مرمت کاری زمانبَر است، چون نوسازی نیست و اگر در مدت 2 تا 3 سال تمام شود، جای ایراد دارد» [!] و ادامه میدهد: «با این حال 60 درصد از مرمت داخلی و خارجی کاروانسرا تمام شده» و من با خود فکر می کنم که حرفها مدتهاست که دیگر باد هوا نیست؛ به ویژه حرفهای آدمهای خیلی مهم. اتفاقاً این روزها حرفهای آدمهای مهم روی هوا به اشارتی ثبت و ضبط میشود، نگاشته میشود، منتشر میشود، شنیده میشود، دیده میشود، خوانده میشود. به هر جهت در طی شانزده ماه، طبق آنچه خود گفتهاند مرمت بنا هیچ سیر صعودی نداشته که هیچ تو گویی پسرفت هم کرده است؛ مثلاً ممکن است احیاناً یک جاهایی که مرمت شده از اولش هم بدتر شده باشد یا اصلاً یک جاهای دیگری ریزش کرده و نیاز مجدد به مرمت داشته باشد. این گونه است که هفتادِ پارسال به شصتِ امسال قانع است. قطعاً در مورد چگونگی، فرآیند و کیفیت بازسازی این بنا میبایست متخصصین و کارشناسان مرمت اظهارنظر کنند؛ هر چند که دژ سالهاست جلوی چشم شهروندان روزگار میگذراند و درک خیلی چیزها نیازی به متخصص و اهل فن ندارد. البته نگارنده مطلع است که از قضا سند این بنای تاریخی پشت قبالهی ادارهی محترم اوقاف است و قریب به سی سال پس از ثبت این اثر در فهرست آثار ملی، سازمان میراث فرهنگی استان بوشهر هنوز در کش و قوس تملک بنا می باشد و پرواضح است تا بنا تمام و کمال جزء داراییهای \"میراث\" محسوب نگردد گرفتن اعتبارات مربوطه جهت مرمت آن بسیار سخت می نماید.
در خصوص کاربری پروژهی مورد بحث ما بر همگان روشن است که کاروانسرای مشیر در نود سال اخیر، همه چیز بوده جز آنچه که باید. گویا بناست دژ تبدیل به موزه شود؛ موزهای که یک بازارچهی صنایع دستی و یک رستوران سنتی را نیز در خود جای میدهد. تبدیل آثار تاریخی به موزه از رایج ترین برخوردها با این بناها در سرتاسر جهان است و البته بسیار ارزنده و مفید. قطعاً پیش از این تصمیم، مدیران شهر با توجه به کاربری اولیهی این بنا، از پتانسیل بالقوهی آن برای تبدیل شدن از کاروانسرای مشیرالملک به هتل (مهمانسرای) مشیرالملک آگاه بودهاند و با توجه به ارزیابیهای همهجانبه چنین تصمیمی اتخاذ کردهاند.
چنان که پیشتر بر اهمیت موقعیت بناهای تاریخی در شهر سخن رفت، قرارگیری کاروانسرای مشیر در مرکز شهر و در مجاورت دو گره مهم شهری – میدان شهرداری و میدان امام- با فاصلهای کمتر از هزار متر از محور بازار، بسیار قابلتوجه است. این مسئله پتانسیل لازم را برای بازتعریف ساختاری و رفتاریِ هستهی مرکزی شهر ایجاد میکند. قطعاً مقصود نگارنده کاشتن چند مجسمهی کریهالمنظر و احیاناً آبنمایی در وسط \"میدان شهرداری\" نیست. بزک کردن پایانناپذیر فلکههای ترافیکی به زور مجسمه و آبنما درمان این درد نیست. ساماندهی بافت هستهی مرکزی شهر، یک پروژهی شهری تمام عیار است که عزم راسخ همهی دستگاههای مسئول در شهر و البته مشارکت شهروندان را طلب میکند. نمونهها در سطح جهان در این رابطه بسیار است. محلهی قدیمی «پوتسدامِرپلاتز» در مرکز برلین که بعد از جنگ جهانی دوم با خاک یکسان شده بود و به ویرانهای میمانست، بعد از سقوط آن دیوار شوم در 1989میلادی به تکاپوی بازسازی و احیای خویش افتاد. در اوایل دههی نود، برلین طرح رنزو پیانو معمار شهیر ایتالیایی را برگزید و ساخت و ساز یکی از مهمترین پروژههای شهری قرن بیستم کلید خورد. اگر فرض را بر این بگذاریم که \"برلین\" قیاس معالفارقی در بحث ماست، خوب است بدانیم که \"برزیل\" به عنوان کشوری جهانسومی از پیشروان توسعهی شهری در دهههای اخیر بوده است و حتی به اروپاییها بعضاً درسهایی هم داده است. به هر جهت در مرکز شهر برازجان این پتانسیل به علت وجود دو گره حیاتی - میدان شهرداری و میدان امام- و ارتباطش با عناصر شاخصی چون بازار و کاروانسرا وجود دارد. تحقق این امر پیش از هر چیز مستلزم بازنگری جدی طرح جامع شهر میباشد. عواملی چون ساماندهی نظام حرکتی سواره و پیاده، ایجاد زیرساختهای حمل و نقل عمومی، تعریف یک میدان شهری به جای فلکههای صرفاً ترافیکی، اولویتبخشی به حرکت پیادهها در مرکز شهر، ساماندهی و بازتعریف فضاهای سبز و مبلمان شهری، بازسازی و مرمت جدارههای شهری، توجه به خط آسمان مرکز شهر و پیشنهاد کاربریهای فرهنگی، تجاری، اداری و مسکونی جدید با توجه به نیاز شهر؛ می تواند روحی تازه در کالبد بیجان هستهی مرکزی شهری چون برازجان بدمد و آنرا به فضایی زنده و پویا برای شهروندان مبدل کند.
دیماه1391