خاطرات جنگ به روايت يك تصوير
عمليات نصر 7
در ميان عكسهايم دلبسته يك عكس از يك بسيجي با نام احمد هستم، فلسطيني بود و به عشق امام خود را به جبهههاي حق عليه باطل رسانده بود، احمد از شيعيان مخلصي بود كه سعادت ديدار او در عمليات نصر 7 نصيبم شد. فارسي كم ميدانست، كلماتي را هم كه ميدانست در عشق به امام و افتخار بسيجي بودن و در ركاب امام زمان خلاصه ميشد. هرگاه از امام صحبت ميكرد، دستش روي قلبش جاي ميگرفت و اين نشان از يك عشق واقعي بين عاشق و معشوق بود.
در طول مسير طولاني كه پياده در دل خاك كردستان عراق به عمق 250 كيلومتر طي كرديم، بارها در كنارش راه رفتم يا نشستم تا از رايحه خوش بودن با يك بسيجي فلسطيني بهره ببرم. يادم است به او ميگفتم كه من هم آرزو دارم به فلسطين بروم و چقدر آرزوهايمان به هم نزديك بود، احمد فلسطين را در آن زمان در جبهههاي ما يافته بود و چه زيبا گفتهاند: «شرف المكان بالمكين»، اعتبار مكانها به انسانهايي است كه در آن زندگي ميكنند و چه زيبا ميتوان اين دو وادي را در جايگاه عشق به معبود با هم مقايسه كرد، فضاهايي كه تنها با شهدا معنا ميشوند. احمد مثل بچههاي بسيجي خودمان عاشق بود، گرچه بسيار جوان بود، اما چه روشن دريافته بود كه اين عشق در جبهههاي ما ظهور كرده است. احمد، انسي عجيب با امام داشت. اي امام تو را با خدا چه عهدي بود كه از اين چنين كرامتي برخوردار شدي كه عاشقانت از دورترين مكانها به دنبال تو ميآيند، حالا كه ميانديشم، ميبينم زمان، بستر جاري عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقيقت تمام آنچه در زمان حدوث مييابد باقي است. جبهه چه در ايران يا فلسطين حرم راز با خداست و پاسداران اين حريم شهدايند؛ شهدايي كه در آن چشم مكاشفه بر جهان غيب گشودند؛ شهدايي كه همسفران عرشي امام بودند و اكنون ميزبان اويند. هنوز نجواي حزن انگيز زيباي شعرعربي احمد در درونم طنينانداز است، نجوايي كه با اسم امام خميني و كربلا كامل ميشد. او براي من همچون بسيجيان ديگر، سربازي بود كه قلعه عشق را فتح كرده بود. اصلا جبهه ما و فلسطين قطعههايي از خاك كربلايند،هر كه ميخواهد كربلا را بشناسد بايد حقيقتي را كه شهداي ما دريافته بودند را دريابد كه در زمانه ما در حقيقتي به نام امامخميني(ره) جاري شده بود، يادم است احمد ميگفت هنوز امام را نديده است، اما مطمئنم از عطر امام سرشار بود و بقايش را نيز به بقاي امامش وابسته ميديد.