یه عاشقانه ساده
دو دوست قدیمی، از جوانی با هم عهد و پیمانی دارند. وصلت گندم دختر امان، با کرامت پسر صفر تقدیری نیست که گندم به آن تن دهد. او عشق خودش را میخواهد، سرنوشت خودش را میخواهد. عشق چیزی نیست که به عهد بیپرسش پایبند باشد. عاشقی ساده و سخت است ...
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار