0

زندگینامه شهید چیت سازیان

 
mina_k_h
mina_k_h
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 12298
محل سکونت : زمین

زندگینامه شهید چیت سازیان

سردار شهید علی چیت سازیان سال ۱۳۴۱ در خانواده ای مذهبی در همدان دیده به جهان گشود.جرات , تیزهوشی و توانائی جسمی از خصوصیات بارز دوران کودکی او بود . علاقه زیادی به ورزش های رزمی داشت هوش و ذکاوت او درکسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای آموزشی انتخاب شد .بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد درعملیات مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را که به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را به اثبات رساند.

علی چیت سازان باتشکیل لشکر انصار الحسین (ع)به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات این یگان برگزیده شد ودر بیشترعملیاتی که از سوی رزمندگان اسلام برای مقابله با متجاوزان صورت می گرفت,شرکت کرد. از جمله عملیات والفجر۲ , والفجر ۵ , والفجر ۸ و…اوچند بار در این عملیات مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ تر به جبهه بر می گشت.

با وجود اینکه مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات وعملیات لشکر انصارالحسین(ع)را به عهده داشت ولی هیچ گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی شد ,در مواقع عملیات با اینکه اوماموریت خودرا که شناسایی مواضع دشمن بود ,از قبل انجام داده بوداما به برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی می شتافت.
علی چیت سازیان درعملیات کربلای ۴و۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر انصارالحسین (ع) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت ورشادتهایی را از خود به یادگار گذاشت.

و سرانجام در تاریخ چهارم آذر ۱۳۶۶ در منطقه ماووت عراق ،در ارتفاعات برده هوش پایین تپه پنجه ای که به همراه شهید علیرضا میرزایی مطلوب(ایشان بعدا در عملیات مرصاد به شهادت رسیدند) و برادر شمس پور  از گشت شناسایی باز میگشتند   در ساعت ۷ و نیم صبح به درجه شهادت نایل گردید و او که بی صبرانه در پی یاران شهیدش بی تاب بود به خیل دوستانش در جوار رحمت الهی شتافت.

سردار شهید علی چیت سازیان

 خیلی با ایشان دوست بودیم ،یه روز به من گفتند سعید بیا با هم جیبمون یکی باشه به هم قول بدیم که هر وقت هر کدوم احتیاج داشتیم از جیب اون یکی هر مقدار که خواست پول برداره من هم قبول کردم. یه روز که برای مرخصی آمده بودیم همدان علی آقا گفت سعید جیبت چقدر پول داری گفتم نمیدانم شاید ۲۰۰ تومن گفت بده و به شوخی خودش از جیبم برداشت و نزدیک یه مغازه ای گفت ماشین و نگهدار برم خرید ، گفتم شاید میخواد برا منزل خرید کنه ، خریدش که تموم شد گفت برو سمت خضر (یکی از محلات جنوب شهر همدان) پیاده که شدیم یه کوچه ای که ماشین رو هم نبود و خیلی کوچه مخروبه و کثیفی هم بود در یه منزلی رو زد انگار که صاحب خانه علی آقا رو میشناخت تعارف کرد بریم داخل ، داخل که شدیم صاحب خانه پیر مرد و پیر زنی نابینا بودند که توی خانه محقری زندگی میکردند ، علی آقا وسایلی که خریده بود رو به اونها داد و بعد از کمی احوال پرسی و تعریف ازشون خواست هر خواسته ای دارند بگن اصرار کرد تا اونها هم گفتند اگه میشه یه رادیو کوجکی برای ما بیارید که تو منزل ما خیلی تنهاییم ، علی آقا گفت چشم و همان شب رادیویی رو هم برای اونها فراهم کرد

ازش پرسیدم علی آقا اینها رو از کجا میشناسی آخه منزل علی آقا حاشیه شهر نبود ایشان مرکز شهر زندگی میکردند ،گفت همین جوری تو این کوچه های خضر قدم میزدم که این پیرزن و پیر مرد و تو کوچه دیدم با هاشون گرم گرفتم و تعریف کردم و از مشکلاشون جویا شدم ،حالا هر وقت که میام همدان یه سری هم به اینها میزنم و احوالی از اینها میپرسم و یه مقدار مایحتاج زندگی براشون میارم ولی سعید بین خودمان بمونه و جایی این ماجرا رو تعریف نکن . علی آقا همین طور که تو جبهه ها مراد بچه بسیجی ها بود وقتی هم که تو شهر میامدن کریمانه شمع جمع دوستان و همشهری هاشون بون و لحظه ای از مشکلات و گرفتاریهای مردم غافل نبودن.

غصه هایت را با «ق» بنویس

تا همچون قصه فراموش شوند...

 

پنج شنبه 7 دی 1391  10:30 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها