الهی و ربی من لی غیرک...
تا تو صورتگر دنیای منی؛ شاه منی؛ سرور و سالار منی...
دگر از زشتی این مردم و این شهر دروغ
به تنم راه نیابد دردی...
تا تو آرامش شب های منی؛ روشنی روز منی؛ یار منی..
دگر از چرخه ی تشویش و از اندوه و غم و فاصله ها
به دلم راه نیابد ترسی...
تا تو لیلای منی؛ عشق منی؛ شور غزل های منی..
دگر از وهم فروپاشی و درماندگی ی قافیه ها، خاطره ها
به لبم راه نیابد آهی...
تا من از روح توام؛ از تو و ازعشق توام؛ از تب آن جان توام....
میکشم درد همه عالم و با صوت رسا... میگوییم:
ای خدا، ای همه ی هستی من!
من تو را بیشتر از فهم فرومایه ی خود میخواهم...
من تو را میخواهم،
من تو را میخواهم،
من تو را میخواهم.....