0

من تو را میخواهم...

 
kamelia
kamelia
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1389 
تعداد پست ها : 465
محل سکونت : گلستان

من تو را میخواهم...

الهی و ربی من لی غیرک...

 

تا تو صورتگر دنیای منی؛ شاه منی؛ سرور و سالار  منی...

دگر از زشتی این مردم و این شهر دروغ

 به  تنم راه نیابد دردی...

تا تو آرامش شب های منی؛ روشنی روز منی؛ یار منی..

دگر از چرخه ی تشویش و از اندوه و غم و فاصله ها

   به دلم راه نیابد ترسی...

تا تو لیلای منی؛ عشق منی؛ شور غزل های منی..

دگر از وهم فروپاشی و درماندگی ی قافیه ها، خاطره ها

                                                    به لبم راه نیابد آهی...

تا من از روح توام؛ از تو و ازعشق توام؛ از تب آن جان توام....

میکشم درد همه عالم و با صوت رسا... میگوییم:

ای خدا، ای همه ی هستی من!

من تو را بیشتر از فهم  فرومایه ی خود میخواهم...

من تو را میخواهم،

        من تو را میخواهم،

                    من تو را میخواهم.....

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست

چهارشنبه 26 آبان 1389  3:35 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها