1- نصیحت شیخ انصاری
شیخ مرتضی انصاری از علمای بزرگ اسلام است. روزی از یكی از شاگردان خود پرسید: چرا دیروز در جلسة درس حاضر نبودی؟
شاگرد جواب داد: كار داشتم.
شیخ فرمود: از این پس به درس نگو كار دارم به كار بگو درس دارم.[1]
[1] . بدیهه گوئیها.
2- حاضر جوابی مدرس
روزی رضاشاه از روی شوخی دست بر جیب مدرس گذاشت و گفت: آقا عجب جیب بزرگی دارد!
مدرس در حالی كه تبسم میكرد گفت: بله جیب من بزرگ است ولی ته دارد. این جیب شماست كه ته ندارد![1]
[1] . داستهانهای مدرس، ص 128
3- كاندیدای نمایندگی
شخصی میخواست وكیل مجلس شود قبل از آن كه در انتخابات به پیروزی رسد مردم با او سخن میگفتند و سؤال میكردند.
شخصی از او پرسید اگر شما در این دور انتخابات به مجلس راه یابید چه كار خواهید كرد؟ كاندیدای نمایندگی مجلس پاسخ داد: من از این لحاظ نگران نیستم، آنچه مهم است این است كه اگر انتخاب نشوم چه كار خواهم كرد![1]
[1] . گنجینه لطائف، ص 270
4- پرخوری
«بنان طفیلی» از مشاهیر ظرفا است كه به شكمپروری و پرخوری معروف بود. از او سؤال كردند: از آیات قرآن كریم كدام را بیشتر دوست داری؟
بنان جواب داد: از آیه «ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا» (یعنی شما را چه میشود كه نمیخورید؟)
گفتند: كدام دستور قرآن را بیشتر عمل میكنی؟
جواب داد: آیه « كُلُوا وَ اشْرَبُوا» (یعنی بخورید و بیاشامید)
گفتند: كدام دعای قرآن را همواره میخوانی؟
گفت: آیة « رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ» را (یعنی: ای پروردگار ما سفرة طعامی از آسمان بر ما فرو فرست.)
گفتند: از احادیث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كدام حدیث را اختیار كردهای؟
گفت: حدیث «لو دعیت الی كراع لاجبت» (یعنی: اگر مرا به پاچة گوسفندی دعوت كنند هر آینه اجابت میكنم.)[1]
[1] . لطائف الطوایف
5- گرگ و میش
در ایام صدارت میرزا تقی خان امیركبیر، روزی احتشام الدوله عموی ناصرالدین شاه كه والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور میرزا تقی خان رسید.
امیر از احتشام الدوله پرسید: وضع بروجرد چگونه است؟
والی جواب داد: قربان اوضاع به قدری امن و امان است كه گرگ و میش از یك جوی آب میخورند.
امیركبیر برآشفت و گفت: من میخواهم مملكتی كه من صدر اعظمش هستم، آنقدر امن و امان باشد كه گرگی وجود نداشته باشد كه در كنار میش آب بخورد تو میگوئی گرگ و میش از یك جوی آب میخورند؟
احتشام الدوله كه در برابر سخن امیركبیر جوابی نداشت سر به زیر انداخت و چیزی نگفت.[1]
[1] . داستانهایی از زندگی امیركبیر، ص 97
6- تأثیر شراب
روزی هارون الرشید برای تفریح به دارالمجانین (دیوانه خانه) رفت. در میان دیوانگان جوان با متانت و آرامی را مشاهده كرد. با او مشعول صحبت شد و به گمانش رسید كه آوردن این جوان به دیوانهخانه ظالمانه بوده است. در این هنگام خلیفه شرابی طلبید و خود جامی آشامید و جامی به جوان داد.
جوان از گرفتن شراب خودداری كرد.
هارون اصرار كرد تا جام شراب را بگیرد.
جوانه دیوانه گفت: تو شراب مینوشی كه مثل من شوی اگر من بنوشم مثل چه كسی خواهم شد؟
هارون خندید و امر كرد آزادش كنند.[1]
[1] . بزم ایران، ص 33
7- عصا را اژدها خواهیم كرد
«حاج ملا علی كنی» از علمای بزرگ و دارای نفوذ دوره ناصری بوده كه ناصرالدین شاه به او ارادتی كامل داشته است.
ملا علی كنی در عین موقعیتی كه داشته است بسیار وارسته بوده و به امور دنیوی و تشریفات آن بیاعتنا بوده است. از این رو اكثر اوقات كه ناصرالدین شاه به زیارت او میرفته است به ناچار روی حصیر كهنه آن مرد خدا مینشسته است و برای مدتی، بزرگی و موقعیت سلطنت را از یاد میبرد.
روزی ناصرالدین شاه از ملاعلی سؤال میكرد كه طبق حدیث شریف پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ: «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» (علمای امت من از پیامبران بنیاسرائیل برتر هستند) شما باید دستكم همان كارهایی را كه انبیاء بنیاسرائیل میكردند انجام دهید. حال شما میتوانید مانند حضرت موسی عصائی را اژدها كنید؟
حاج ملاعلی بدون تأمل میگوید: بلی! اگر شما ادعای فرعونی كنید ما هم عصا را اژدها خواهیم كرد.[1]
[1] . دانستنیهای تاریخی، ص 383
8- جواب امیركبیر به سفیر روس
یكی از معلمان مدرسه دارالفنون به نام «نظر آقا یمین السلطنه» گوید: وقتی من بسیار جوان بودم و در وزارت امور خارجه مترجم بودم میرزا تقی خان امیركبیر هر وقت سفرای خارجه را میپذیرفت مرا برای مترجمی احضار میكرد.
در یكی از ملاقاتهای بین امیركبیر و سفیر روس حادثه جالبی اتفاق افتاد. وزیر مختار روس در یك موضوع سرمرزی تقاضای بیموردی داشت. امیر كه معمولاً به این تقاضاها گوش نمیداد، وقتی مطلب وزیر مختار روس را ترجمه كردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس كه هیچ كشك و بادمجان خوردهای؟
وزیر از این سؤال تعجب كرد و گفت: بگویید: خیر.
امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانهمان یك فاطمه خانم جانی داریم كه كشك و بادمجان خوبی درست میكند و امروز هم كشك و بادمجان درست كرده است. مقداری هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چقدر خوب است. ای كشك و بادمجان، آی فاطمه خانم جان.
وزیر مختار گفت، بگویید: ممنونم! اما در موضوع سرمرزی چه میفرمایید؟
من سخنان او را برای امیر ترجمه كردم. امیر گفت: به وزیر مختار بگو: آی كشك و بادمجان، آی فاطمه خانم جان!
و همینطور ادامه داد تا بالاخره چون وزیر مختار دید كه غیر از «آی كشك و بادمجان، آی فاطمه خانم جان» جواب دیگری دریافت نمیكند، با كمال یأس از جا برخاست، اجازه گرفت، تعظیم نمود و رفت.[1]
[1] . داستانهایی از زندگی امیركبیر، ص 139 و 140
9- به اندازه معلوماتم بالا رفتهام
ابن جوزی از خطبای معروف زمان خود بود. بالای منبری رفت كه از سه پله برخوردار بود تا برای مردم سخنرانی كند. زنی از پایین منبر بلند شد و مسألهای از او سؤال كرد.
ابن جوزی گفت: نمیدانم.
زن گفت: تو كه نمیدانی چرا سه پله از دیگران بالا نشستهای؟
ابن جوزی گفت: این سه پله را كه من بالا نشستهام به آن اندازهای است كه میدانم و شما نمیدانید. من به اندازه معلوماتم بالا رفتهام. اگر میخواستم به اندازه مجهولاتم بالا بروم باید منبری درست كنم كه تا فلكالافلاك بالا میرفت.[1]
[1] . كشكول طبسی، ج 1، ص 145
10- دعای زیركانه
روزی رضا خان با وزرای خود به رامسر رفته بود. او میخواست چهره مذهبی خود را به مردم بنمایاند از این رو به مجلس روضهای كه در مسجد بود وارد شد. سخنران (آقای حبیبی قاسم آبادی) كه چشمش به رضاخان افتاد با صدای بلند گفت: بارخدایا! بارالها! شاهنشاه ایران و كابینهاش را از بهشت نجات عنایت فرما!
رضا خان و دیگر وزرا بدون این كه متوجه دعا شوند با صدای بلند آمین گفتند![1]
[1] . پاسدار اسلام، شماره 57، ص 33
http://paygahe-beheshti.mihanblog.com