0

زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

 
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

زندگینامه کالین فیرث

 

کالین فیرث


کالین فیرث در سال 1960 در گری‌شورت همپشایر انگلستان به دنیا آمد

پدر و مادر کالین استاد دانشگاه بودند و او به علت تدریس پدر در نیجریه، چند سالی در این کشور زندگی کرد.

وی مدتی در مدرسه دولتی در وینچستر تحصیل کرد و بعد به کالج باتون در نیوهمپشایر رفت.

کالین فیرث در دوران دانشگاه به موسیقی رو آورد و به نواختن گیتار و ساکسیفون علاقمند شد اما نتوانست ادامه دهد. پس از آن به بازیگری رو آورد و در کلاس‌های تئاتر شرکت کرد.

وی قبل از ورود به دنیای سینما در تعداد زیادی نمایش تئاتری نقش‌آفرینی کرد و بعد به سینما گرایش پیدا کرد. و اولین فیلم خود را در سال 1984 بازی کرد.

کالین فیرث در سال ۲۰۰۹ نامزد جایزه اسکار برای فیلم یک مرد مجرد شد و در سال ۲۰۱۱ در هشتاد و سومین دوره مراسم اسکار برای بازی در فیلم سخنرانی پادشاه برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.

منبع:همشهری آنلاین

 

شنبه 25 آذر 1391  10:23 PM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

بیوگرافی لوچینو ویسکونتی

 

لوچینو ویسکونتی


لوچینو ویسکونتی دی مدرنه (Luchino Visconti di Modrone) در سال 1906 در خانواده‌ای ثروتمند در شهر میلان ایتالیا به دنیا آمد

پدرش جوزپه ویسکونتی، دوک مدرنه و مادرش کارلا اربا، دختر یک کارخانه‌دار بود. لوچینو در کودکی و نوجوانی‌ای ستیزگر بود و بارها از خانه و دبیرستان فرار کرد اما در همین دوران شیفته موسیقی بود و نوازندگی می‌کرد.

در جوانی دوستانی همچون فرهیخته همچون پوچینی، آهنگساز نامی اپرا، توسکانینی رهبر آهنگ نوازان و گابریل د آنونزیو داستان‌نویس داشت.

در سال 1936 ویسکونتی به پاریس رفت و با ژان رنوار؛ فیلمساز معروف فرانسوی آشنا شد و به عنوان دستیار او مشغول به کار شد.

چندی بعد به هالیوود رفت و پس از مدتی به رم بازگشت و به انجمن سینماگران جوان پیوست و در آنجا با ویتوریو موسولینی پسر بنیتو موسولینی دیکتاتور ایتالیا آشنا شد.

در سال 1943 او همکارانش فیلمنامه‌ای با اقتباس از داستان پستچی همیشه 2 بار زنگ نمی زند، اثر جیمز کین را نوشتند. پس از ساخت فیلم، نمایش آن در ایتالیا ممنوع شد و بعد از جنگ جهانی دوم در زمره فیلم‌های جدید به نمایش درآمد.

ویسکونتی نخستین فیلم بلندش را در سال 1954 با نام احساس ساخت. بعد از آن و در سال 1957 فیلم شب‌های سفید را با برداشت از داستانی از تئودور داستایفسکی به روی پرده سینما برد.

لوچینو ویسکونتی

وی در دوران فعالیت سینمایی‌اش ۱۴ فیلم بلند داستانی و چندین فیلم‌ گروهی ساخت. همچنین او بیش از ۲۰ اپرا و ۴۰ نمایشنامه را بر پرده نمایش برد.

لوچینو ویسکونتی در سال 1976 بر اثر سکته مغزی در شهر رم درگذشت.

برخی از آثار هنری لوچینو ویسکونتی:

  • 1943 Obsession
  • 1948 La terra trema
  • 1954 Senso
  • 1957 Le notti bianche
  • 1960 Rocco and his Brothers
  • 1963 The Leopard
  • 1965 Sandra
  • 1967 The Stranger
  • 1969 The Damned
  • 1971 Death in Venice
  • 1972 Ludwig
  • 1974 Conversation Piece
  • 1976 The Innocent

منبع:همشهری آنلاین

 

شنبه 25 آذر 1391  10:24 PM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

زندگینامه مایکل مورپورگو

 

تولد او همزمان با سال های پایانی جنگ جهانی دوم بود و همین همزمانی سبب جا به جایی و نقل مکان های مختلف خانواده ی او شد

 

مایکل مورپورگو

«مایکل مورپورگو» نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و اپرانویس بریتانیایی است که بیشتر به سبب آثارش در حوزه ی ادبیات کودکان شناخته می شود. او در سال 1943 در سنت آلبانس هرتفوردشایر انگلستان متولد شد.

تولد او همزمان با سال های پایانی جنگ جهانی دوم بود و همین همزمانی سبب جا به جایی و نقل مکان های مختلف خانواده ی او شد. مورپورگوی جوان به ورزش علاقه داشت و هرگز تصور نمی کرد که روزی نویسنده ای پرآوازه شود. او پس از دانش آموختگی در زبان انگلیسی و فرانسه از کالج کینگ لندن به تدریس پرداخت. مورپورگو در این دوران بود که نوشتن را آغاز کرد. مورپورگو پس از ده سال نویسندگی را رها کرد و به همراه همسرش مزرعه‌ای خریداری کرد و ترتیبی داد تا کودکان و نوجوانان شهری تعطیلات‌شان را در این مزرعه بگذرانند. او پس از سال‌ها تدریس و کار با کودکان به این نتیجه رسیده بود که زندگی شهری بچه‌ها را با دنیای اطرافشان ناآشنا کرده و باعث شده است  آن‌ها به اندازه‌ی کافی با طبیعت تماس نداشته باشند و در نتیجه آمدن به مزارع و کار کردن در آن جا تجربه‌ی بسیار خوبی برای بچه های شهری است.

از این نویسنده تاکنون بیش از 100 عنوان کتاب منتشر شده است و جوایز بسیاری را دریافت کرده است. مدال های کارنگی، ‌ویت برد و اسمارتیز از شانزده جایزه ای است که تاکنون به آثار این نویسنده تعلق گرفته است. از پنج داستان مورپورگو فیلم ساخته شده است.
او آثار نمایشی برای اپرا نیز نوشته است. در سال 2003 مورپورگو به عنوان سومین دارنده ی نشان افتخاری ادبیات کودک بریتانیا برگزیده شد، جایزه ای که خود به تد هیوز در برپا کردن آن کمک کرد.

این مقام به سبب خدماتی که در طول زندگی در جهت توسعه ی ادبیات کودکان و نوجوانان انجام داده است به او تعلق گرفت.از آثار او که به فارسی نیز ترجمه شده است می توان به "دوست یا دشمن"، "شیر سوسیسی تام"، وومبات کوچولو مادرش را پیدا کرد"، "شیر پروانه ای" اشاره کرد.

او در گفت‌و گو با یک سایت انگلیسی درباره‌ی خودش و نویسندگی حرف می‌زند. او معتقد است برای اینکه چیزی را بنویسی باید آن‌را حس کرده باشی و بشناسی و خیلی‌ وقت‌ها این کاری ساده نیست.

 وقتی کاری را می آفرینم، فقط به شیوه‌ای رنج می‌برم که هر هنرمند یا نویسنده‌ای آن‌را تجربه می‌کند. برای اینکه چیزی را بنویسی باید آن‌را حس کرده باشی و بشناسی و خیلی‌ وقت‌ها این کاری ساده نیست. مثلاً در یکی از کتاب‌هایم درباره‌ی آخرین شب زندگی یک سرباز نوشته‌ام که قرار است در سپیده‌دم اعدام شود. نمی‌توان به سادگی و آرامش خیال درباره‌ی چنین موضوعی نوشت.

تصویری از مورپورگو:

مایکل مورپورگو

-وقتی بچه بودم، مادرم قبل از خواب برایم کتاب می‌خواند. او مرا به داستان و دنیای موسیقی علاقه‌مند کرد.

-نخستین پیشرفتم این بود که موفق شدم کتابی را منتشر کنم. این مایه‌ی خوش‌شانسی من بود. پیشرفت دیگرم این بود که با کتاب «جنگ اسب‌ها» برنده‌ی جایزه‌ی «ویت‌برد»(که حالا نامش جایزه‌ی کتاب «کاستا» تغییر یافته است) شدم.

 وقتی این جایزه را به دست آوردم، منتقدان زیادی متوجه کارهایم شدند. موفقیت بعدی‌ام این بود که فیلمی از روی یکی از کتاب‌هایم به نام «وقتی وال‌ها آمدند» ساخته شد.

-«تد هوگز» بزرگ‌ترین الهام‌بخش من بوده است. خانه‌ی او کمی پایین‌تر از خانه‌ی ما در «دون» بود. آشنایی با نویسنده‌ای مثل او، ردوبدل کردن دست‌نویس داستان‌ها با او و به همراه داشتن تشویق‌هایش عالی بود.

-وقتی کاری را می آفرینم، فقط به شیوه‌ای رنج می‌برم که هر هنرمند یا نویسنده‌ای آن‌را تجربه می‌کند. برای اینکه چیزی را بنویسی باید آن‌را حس کرده باشی و بشناسی و خیلی‌ وقت‌ها این کاری ساده نیست. مثلاً در یکی از کتاب‌هایم درباره‌ی آخرین شب زندگی یک سرباز نوشته‌ام که قرار است در سپیده‌دم اعدام شود. نمی‌توان به سادگی و آرامش خیال درباره‌ی چنین موضوعی نوشت.

-شهرت، بدی‌های زیادی هم دارد. نباید شهرت را جدی بگیرید. شهرت مثل آفتاب داغی است که پوست را می‌سوزاند اما خوشبختانه همسر من «کلر» به من کمک کرده است که با این مشکلات مواجه نشوم.

-سال 1983، گاردین یک نقد درباره‌ی یکی از کتاب‌های من با نام «ریسمان طلایی» نوشت. در این نقد آمده بود: «این کتابی نیست که من خواندنش را به شما توصیه کنم. علاوه بر آن پیشنهاد می‌کنم کتاب بعدی این نویسنده را نیز نخوانید.»

این حرف برای من مثل سیلی بود که به صورتم نواخته شد اما بعدها متوجه شدم که نویسنده باید حرف‌هایی مثل این را در کنار خوبی‌های نویسنده بودن تحمل کند.

-امروزه، فضا ندادن به نویسنده‌های جدید نشر کتاب را تهدید می‌کند. به خاطر اینکه به دلیل فشار بازار و علاقه‌ی ناشران برای دست پیدا کردن به فروش زیاد، نویسندگان تازه‌کار مجبورند زمان بیشتری را در انتظار بمانند تا آثارشان چاپ شود.

شنبه 25 آذر 1391  10:24 PM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

زندگینامه رومن پولانسکی

 

زندگینامه رومن پولانسکی

 

رومن ریموند پولانسکی در 18 آگوست سال 1933در پاریس به دنیا آمد.

دوران کودکی او در فضای حکومت استالینی پیش از جنگ گذشت و در 8 سالگی نازی‌ها، پدر و مادرش را روانۀ بازداشتگاه‌های مرگ کردند.

قبل از این که والدینش دستگیر شوند، پدرش او را در شکاف دیوار مخفی کرد. او بعد از دستگیری والدینش تحت سرپرستی خانواده‌ای لهستانی قرار گرفت.

پولانسکی از دوران نوجوانی به بازیگری در نمایشنامه‌های رادیویی و تئاتر و به طور کلی هنرهای نمایشی دلبستگی فراوانی پیدا کرد و در گروه‌های نمایشی مشغول به کار شد.

پولانسکی پیانیست را بر اساس رمان مرگ یک شهر اثر ولادیسلاو اشپیلمن ساخت. این رمان بر اساس داستان واقعی زندگی اشپیلمن نوشته شده است.

وی 3 ساله بود که نقش اول یک نمایش را بازی کرد و بعد از آن به بازیگری و گاهی کارگردانی تئاتر پرداخت.

پولانسكی در سال 1950 به مدرسه بوزار کراکو وارد شد تا نقاشی و طراحی و مجسمه‌سازی را فرا گیرد، اما یک سال بعد، از آن جا اخراج شد.

در سال 1954به مدرسۀ سینمایی ایالتی شهر لودز وارد شد و تا پنج سال بعد در آن جا سینما و عکاسی آموخت.

در طول پنج سالی که پولانسکی به تحصیل سینما مشغول بود در تعدادی فیلم سینمایی بازی کرد و 7 فیلم کوتاه ساخت.

 

پولانسکی در سال 1958 یک فیلم تجربی 20 دقیقه‌ای به نام دو مرد و یک گنجه بر اساس فیلمنامه‌ای از خودش ساخت که نقش کوتاهی نیز در آن بازی کرد. این فیلم پنج جایزۀ بین‌المللی گرفت و نام پولانسکی را به سر زبان‌ها انداخت.

پولانسکی پس از پایان تحصیل به فرانسه رفت و حدود یک سال در آن جا به عنوان دستیار کارگردانان فرانسوی، تجربه‌های زیادی کسب کرد.

زندگینامه رومن پولانسکی

وی یک فیلم کوتاه نیز به نام چاق و لاغر، بر اساس اندیشه‌های ساموئل بکت ساخت که فیلمنامه‌اش را خودش نوشته بود.

پولانسکی سه فیلم بعدی‌اش را در انگلستان ساخت. تنفر، نخستین فیلم انگلیسی زبان پولانسکی، بر اساس فیلمنامه‌ای نوشتۀ خودش و ژرژ براک ساخته شد.

وی با سماجت ترجیح می‌دهد آثارش نمایش دهنده انگیزه‌های فردی، فشارهای ناخودآگاه و ناراحتی‌های روحی پنهان در زندگی بشر باشند و از این كه به موشكافی در فعل و انفعالات سیاسی، اجتماعی متفاوتی بپردازد كه وی در كشور های گوناگون جهان شاهد آنها بوده، می‌پرهیزد.

وی با سماجت ترجیح می‌دهد آثارش نمایش دهنده انگیزه‌های فردی، فشارهای ناخودآگاه و ناراحتی‌های روحی پنهان در زندگی بشر باشند و از این كه به موشكافی در فعل و انفعالات سیاسی، اجتماعی متفاوتی بپردازد كه وی در كشور های گوناگون جهان شاهد آنها بوده، می‌پرهیزد.

 

در سال 2002 سرانجام پولانسکی تصمیم گرفت فیلمی درباره جنایات نازی‌ها در جنگ جهانی دوم بسازد.

در آن سال پولانسکی پیانیست را بر اساس رمان مرگ یک شهر اثر ولادیسلاو اشپیلمن ساخت. این رمان بر اساس داستان واقعی زندگی اشپیلمن نوشته شده است.

 

رومن پولانسکی  در سال 2002 به خاطر فیلم پیانیست جایزهٔ اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد

 

برخی از آثار رومن پولانسکی:

الیور توئیست (۲۰۰۵)

پیانیست (۲۰۰۲)

دروازه نهم (۱۹۹۹)

مرگ و دوشیزه (۱۹۹۴)

ماه تلخ (۱۹۹۲)

خشونت بار (۱۹۸۸)

دزدان دریایی (۱۹۸۶)

تس (۱۹۷۹)

مستاجر (۱۹۷۶)

محله چینی‌ها (۱۹۷۴)

چه؟ (۱۹۷۲)

تراژدی مکبث (۱۹۷۱)

بچهٔ رزماری (۱۹۶۸)

قاتلین بی باک خون آشام (۱۹۶۷)

بن بست (۱۹۶۶)

انزجار (۱۹۶۵)

چاقو در آب (۱۹۶۲)

 

 

شنبه 25 آذر 1391  10:25 PM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

بیوگرافی اندرو ساریس

 
نقد فیلم

اندرو ساریس كه استاد سینما در دانشگاه كلمبیا و نویسنده كتاب سینمای آمریكاست به‌قدری در فرهنگ سینما مطالعه داشت كه گاهی تصور می‌شد خود، سازنده برخی از فیلم‌های مورد نقدش بوده است.

مبارز اسبق دنیای نقد فیلم این روزها آرام در آپارتمانش در نیویورك نشسته و به مجموعه كارهایش فكر می‌كند، به تمامی جدل‌های مطبوعاتی با رقبایش و یا بحث در مورد آخرین فیلم فلینی و كوبریك كه گاهی تا نیمه شب به طول می‌انجامید. زندگی او در دهه‌1960 عمدتا در سالن‌های تاریك سینما یا پشت میز كارش برای تایپ آخرین نقدها و پیشی‌گرفتن از رقبایش می‌گذشت. در این لحظات همیشه به این نكته فكر می‌كرد كه پالین كیل درباره این فیلم چه می‌نویسد یا اینكه چطور می‌تواند برای یك بار هم كه شده پوزه جان سیمون را به خاك بمالد.

درآن سال‌ها همیشه كارگردان‌ها و فیلم‌هایی پیدا می‌شدند كه او دست به ستایش‌شان بزند و برای مثال« ماجرا» ساخته آنتونیونی را ادیسه مدرن دنیای هنر بنامد.

ولی اندرو ساریس 81‌ساله از این دوران فاصله زیادی گرفته و تنها خاطرات مبهمی را به همراه دارد او در مورد روزهای روشن سینما می‌گوید: ما همه هیجان زده بودیم و دائما سعی می‌كردیم تا در رقابت نانوشته‌مان برترین باشیم. ما می‌دانستیم كه گاهی اوقات حرف‌های احمقانه می‌زنیم ولی سینما برای همه مهم‌تر از هر چیز دیگری بود و تعجیل برای نوشتن درباره این سینمای خوب مقدم بر هركار دیگری بود.

این منتقدان عمدتا شرایط مالی خوبی نداشتند اما درگیری‌های لفظی آنها همیشه مورد توجه علاقه‌مندان سینما بود تا جایی كه روزنامه نیویورك‌تایمز در سال‌1971 دو صفحه كامل روزنامه را به جنگ لفظی سیمون و ساریس در مورد سینمای مؤلف و ارزش آن در سینمای روز اختصاص داد و ساریس در انتهای آن گفت‌وگو وقتی نتوانست سیمون را راضی به پذیرش نظرش كند آن جمله معروف را درباره او گفت: سیمون بزرگترین منتقد سینمایی قرن نوزدهم است!

ساریس كه از ماه ژوئن گذشته با احترام از كار در روزنامه نیویورك آبزرور كنار گذاشته شد یكی از آخرین بازماندگان روزهای طلایی نقد فیلم بود. این عصر طلایی نقد از اوایل دهه‌1950 و با حضور فیلم‌‌های كارگردان‌هایی چون فرانسوا تروفو، اینگمار برگمان، آكیرا كوروساوا و ژان‌‌لوك‌گدار آغاز شد و پس از ‌ 2دهه حاكمیت بی‌چون‌وچرای سینمای اروپا و آسیا، نوبت به موج جدید سینمای آمریكا در دهه‌1970 رسید كه حرف‌های تازه‌ای برای گفتن داشت. در تمامی این دوران تعداد معدودی از منتقدان- اندرو ساریس،  پالین كیل، استنلی كافمن و منی فاربر- معتقد بودند این جنبه از سینما ارزش بحث و بررسی دقیق را دارد و روندی كه آنها در دهه‌1950 آغاز كردند به تیتر سال‌1969 روزنامه نیویورك تایمز منجر شد: برای فرار از زندگی به سینما نروید، سینما حالا هنر برتر است.

با صف كشیدن علاقه‌مندان سینما در مقابل سالن‌های ویژه نمایش آثار هنری در نیویورك و منهتن، دیگر فرصت برای بحث درباره فیلم‌هایی چون بانی و كلاید، به پیانیست شلیك كن، دكتر استرنج لاو و روانی مهیا شده بود.موریس دیكستین از دانشگاه نیویورك درباره تاثیر‌گذاری این دسته از منتقدان بر فرهنگ سینمایی دهه‌های ‌1950‌تا‌1970 می‌گوید: این دوره‌ای بود كه سینما تجربه‌ای مدرن را پشت سر می‌گذاشت و منتقدان این هنر مدرن را به داخل جامعه آوردند. در این راه ساریس آمریكایی‌ها را با تئوری سینمای مولف فرانسه آشنا كرد؛ جایی كه كارگردان‌‌ همچون نویسنده ‌ای  كه با كتاب‌هایش با خواننده ارتباط برقرار می‌كند، مسائلی را با تماشاگر در میان می‌گذارد و به این ترتیب نقش كارگردان به‌مراتب مهم‌تر از ستاره سینماست. او البته اشاره كرده بود كه هالیوود در دوران اوج خود مؤلفانی چون اورسن ولز، ساموئل فولر و جان فورد داشته است.

مارتین اسكورسیزی از دیداری كه سال‌ها قبل با ساریس در خیابان چهل و دوم نیویورك داشته و طی آن در‌باره فیلم‌‌هایی كه برای ساخت‌شان دنبال سرمایه‌گذار بوده صحبت كردند، می‌گوید: اندرو ساریس برای نسل جوان آن دوره كار مهمی انجام داد و به آنها یاد داد كه سینمای آمریكا تنها كارخانه تولید فیلم نبوده بلكه سینماگران مؤلفی هم داشته كه هنر واقعی را ارائه می‌كردند.

این منتقدان عمدتا شرایط مالی خوبی نداشتند اما درگیری‌های لفظی آنها همیشه مورد توجه علاقه‌مندان سینما بود تا جایی كه روزنامه نیویورك‌تایمز در سال‌1971 دو صفحه كامل روزنامه را به جنگ لفظی سیمون و ساریس در مورد سینمای مؤلف و ارزش آن در سینمای روز اختصاص داد و ساریس در انتهای آن گفت‌وگو وقتی نتوانست سیمون را راضی به پذیرش نظرش كند آن جمله معروف را درباره او گفت: سیمون بزرگترین منتقد سینمایی قرن نوزدهم است!

اما رقابت اصلی ساریس با پالین‌كیل بود تا جایی كه بعدها طرفداران این دو منتقد در مطبوعات، ساریسی‌ها و كیلی‌ها خوانده می‌شدند.

مبارز اسبق دنیای نقد فیلم این روزها آرام در آپارتمانش در نیویورك نشسته و به مجموعه كارهایش فكر می‌كند، به تمامی جدل‌های مطبوعاتی با رقبایش و یا بحث در مورد آخرین فیلم فلینی و كوبریك كه گاهی تا نیمه شب به طول می‌انجامید. زندگی او در دهه‌1960 عمدتا در سالن‌های تاریك سینما یا پشت میز كارش برای تایپ آخرین نقدها و پیشی‌گرفتن از رقبایش می‌گذشت.

ساریس كه استاد سینما در دانشگاه كلمبیا و نویسنده كتاب سینمای آمریكاست به‌قدری در فرهنگ سینما مطالعه داشت كه گاهی تصور می‌شد خود سازنده برخی از فیلم‌های مورد نقدش بوده. او شیفته میزان‌سن و میزان ارتباط فیلم با تماشاگر بود. پالین‌كیل در مقابل معلومات دانشگاهی نداشت اما یك روشنفكر سینمایی بود و در نیویور‌كر سعی می‌كرد بیشتر به بعد بصری فیلم‌ها بپردازد و به كاركرد فرهنگی فیلم‌ها چندان اهمیتی نمی‌داد. دشمنی این دو تا جایی شدت گرفت كه وقتی در سال‌1969 ساریس با مولی هاسكل- یكی دیگر از منتقدان سینمایی- ازدواج كرد و پالین‌كیل را به مراسم عروسی دعوت كرد، كیل در جواب گفت: منتظر می‌مانم تا به عروسی دوم هاسكل بروم!

اما این دو در زمانی كه منافع منتقدان سینمایی به‌طور كلی به خطر می‌افتاد و یا اینكه موقعیت منتقدان را در رسانه‌ها ضعیف احساس می‌كردند به‌خوبی از هم حمایت می‌كردند و گاهی هم مشتركا از یك كارگردان تمجید می‌كردند. جی هوبرمن، منتقد نشریه ویلج‌وویس با ذكر این نكته می‌گوید: پالین و اندرو هر دو كارهای دپالما و اسكورسیزی را دوست داشتند. ساریس در نشریه ویلج‌وویس در دهه‌1960 چهره‌ای منحصر به فرد بود. او یك‌سال تمام با كارگردان‌های موج نو سینمای فرانسه در كافه‌ها قهوه خورده و گپ زده بود و همین آشنایی‌اش باعث شد تا بعدا سردبیر نسخه انگلیسی كایه دو سینما شود.

خاطره مهم دیگر او تماشای بر باد رفته برای چهل و هشتمین بار و لذت بردن از بازی ویوین‌لی در بار چهل‌و‌هشتم به اندازه بار اول است. در دهه‌1960 ویلج وویس از معدود نشریاتی بود كه جریان اصلی سینما را با تردید و شك دنبال می‌كرد و در عوض به اتفاقات سینمایی آن سال‌ها بعد دیگری می‌داد. ساریس درباره فیلم روانی هیچكاك نوشت: آلفرد هیچكاك آوانگاردترین فیلمساز امروز آمریكاست و روانی در كنار تكرار فضای وحشت فیلم‌های قبلی او نقدی بر دنیای مدرن است كه در آن احساس و انگیزه‌های بشری اهمیتی ندارند.

اینگونه نقدها باعث شد تا او به زعم برخی، یكی از ایدئولوگ‌های دنیای نقد فیلم باشد؛ شخصی كه همچون پادشاهی كه از قلعه‌اش در قرون وسطی دفاع می‌كند، تا آخرین لحظه از نقدها و نظراتش دفاع می‌كرد؛ هر چند كه این نوشته‌ها همچون توصیفی كه برای فیلم شب یك روز سخت داشت و آن را همشهری كین دنیای موزیكال نامید به مذاق بسیاری خوش نیاید. اما كنت جونز در سال‌2005 نقد جدید ساریس درباره ادیسه فضایی 2001 را پس از تماشای مجددش یكی از بزرگترین لحظات در تاریخ نقد فیلم تلقی كرد.

در سال‌1989 او ویلج وویس را ترك كرد و به نیویورك آبزرور رفت و تا ژوئن در آنجا مشغول به كار بود ولی این نشریه هم درگیر بحران مالی شد و به شكلی مؤدبانه عذر ساریس را خواست. سردبیران نشریه به او گفته بودند كه به شكل نامرتب نقدهایی برای نشریه بنویسد اما ساریس ترجیح داد كه این كار را برای نشریه فیلم كامنت انجام دهد؛ هرچند كه خودش اعتراف می‌كند به‌خوبی گذشته نمی‌نویسد.

او در پاسخ به این سؤال كه آیا فیلمسازی بوده كه نظرش بعدا درباره او تغییر كرده باشد می‌گوید: در بحث‌هایی كه با تروفو داشتم او وادارم كرد بیشتر در مورد بیلی وایلدر فكر كنم و خوشبختانه این فرصت را داشتم كه در نهایت از بیلی بابت نقدهایم عذر خواهی كنم.

شنبه 25 آذر 1391  10:26 PM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زندگینامه خلاصه هنرپیشه های معروف

زندگینامه گوستاو کلیمت

 

همه هنرمندان بزرگ دستخطی ویژه دارند که کمابیش شناختنی است، اما اگر هنرمندی باشد که آثار او را بتوان به راستی یکه و تقلیدناپذیر دانست، گوستاو کلیمت، هنرمند اتریشی اوایل قرن بیستم است.
کلیمت، هنرمند زرنگار

تقلید و کپی‌برداری از کلیمت، در روزگار اشباع شده از "تکثیر مکانیکی" (به تعبیر والتر بنیامین) سخت رواج دارد، اما هرگز کسی نتوانسته با آن تمرکز خیره‌کننده، توازن و تعادل هارمونیک کار این هنرمند را تکرار کند.

هنر کلیمت وجهی دوگانه و گاه متناقض دارد: او از سویی از هنرمندان پیشگام و آوانگارد زمان خود بود که با نوآوری‌های چشمگیر و تجربه‌های جسورانه بر نسلی از هنرمندان مدرنیست تأثیر گذاشت، اما از سوی دیگر هنر خود را بر دستمایه‌‌هایی ساده و آشنا استوار کرد که برای هر چشمی زیبا و نوازشگر هستند.

تابلوهای کلیمت به راحتی با هر نگاهی انس می‌گیرند و به دیوار هر اتاق خواب، سالن نشیمن یا دفتر کاری "می‌خورند". نباید فراموش کرد که این حسن و کمال با عمری تلاش و تقلا به دست آمده است.

انقلاب در هنر تزئینی

وین در آغاز قرن بیستم و دوره‌ای که به "پایان قرن" یا مرحله "انحطاط" شناخته شده است، از پایگاه‌های اصلی هنر مدرن بود. گوستاو کلیمت با شورش بر نقاشی آکادمیک یکی از نمایندگان اصلی سبک "هنر نو" است که در کنار گروهی از هنرمندان نوگرای وابسته به نمایشگاه "سسسیون" (گسست) جنبش "یوگند استیل" (سبک جوان) را به وجود آوردند.

نقاشان کلاسیک و "مکتبی" کار کلیمت را بیشتر آرایش و دکور می‌دانستند که از "مقاصد والای هنر" دور می‌شود. در برابر کلیمت و دوستان او عقیده داشتند که هنرمند باید در آفرینندگی و ذوق‌آزمایی آزادی کامل داشته باشد و هیچ مرجعی حق ندارد برای او راه و رسم تعیین کند.

گوستاو کلیمت برخلاف بسیاری از دوستان هنرمندش نه در آموزشکده هنری وین، بلکه در آموزشگاه هنرهای صنعتی و کاربردی تحصیل کرد.

در نخستین مرحله از فعالیت کلیمت که او در کارگاهی با برادر جوانترش همکاری داشت، از آمیزش آفرینش هنری و مهارت صنعتگری ترکیبی فشرده شکل می‌گیرد که هم زیباست و هم "سودمند". در مکتب "گسست" به این کارهای ترکیبی که می‌توانستند آمیزه‌ای از نقاشی و پیکره و معماری باشند، "مجموعه هنری" نام داده شده بود.

هدف این "هنرمندان صنعت‌گر" خلق فرم‌‌های هارمونیک و ترکیب‌های چشم‌نواز بود که هم در صنایع کاربردی مانند وسایل مصرفی و استیل مبل و نقش پارچه و هم در آرایش سالن‌ها، دکورهای داخلی و سبک معماری نماها قابل مصرف باشند.

 

کلیمت، هنرمند زرنگار

شعری از جنس خط و رنگ

کلیمت طراحی زبردست بود. از او بیش از سه هزار طراحی باقی مانده، که از نگاه دقیق و دست پرقدرت او خبر می‌دهند. قلم جسور و چابک او در رسم پیکرها و حالت‌های انسانی، به ویژه زنان برهنه، به گروهی از هنرمندان جوان‌تر مانند اگون شیله درس بسیار داد.

کلیمت با رشته‌ای از طرح‌ها به عنوان "استعاره" نام‌آور شد که بسیاری از آنها "سیاه مشق" برای کارهای بزرگتر و تابلوهای رنگی او هستند.

این آثار او معمولا زمینه‌ای یا مرجعی دراماتیک دارند، در اساطیر باستانی یا قهرمانان تراژیک، مانند سالومه، یودیت، دانائه و آتنه. کلیمت با صحنه نمایشی دوران خود پیوند نزدیک داشت.

در بسیاری از این کارها او به سمبولیسم گرایش دارد که از گرایش‌های اصلی در هنر روزگار بود. او تلاش می‌کند بسان شاعری پراحساس، مفاهیم کلی و انتزاعی مانند زندگی، مرگ، فلسفه، موسیقی، شهوت و حسادت را با خطوط و اشکال ظریف و نمادین مجسم کند.

در سری طرح‌ها و تابلوی رنگین "امید" زنی باردار است که به شکم برآمده خود خیره شده است.

با وجود چیره‌دستی کلیمت در طراحی، او در تابلوهای رنگین از بازنمایی دقیق دنیای واقعی دوری می‌کند. پیکرهای انسانی او همراه با موج خط‌ها و رقص فرمها شکل عوض می‌کنند. کلیمت همیشه جای موتیف "طبیعی" را با طرح‌هایی ریز و فشرده پر می‌کند، به گونه‌ای که بافت اصلی فیگورها و پیرامون آنها از روح و حرکت سرشار باشد.

کلیمت طراحی زبردست بود. از او بیش از سه هزار طراحی باقی مانده، که از نگاه دقیق و دست پرقدرت او خبر می‌دهند. قلم جسور و چابک او در رسم پیکرها و حالت‌های انسانی، به ویژه زنان برهنه، به گروهی از هنرمندان جوان‌تر مانند اگون شیله درس بسیار داد.

کلیمت این آزادی را به بیننده می‌دهد که کار را به شیوه خود ببیند و با حس و حال خود بسنجد و تفسیر کند. در هنر او چیزی پنهان با معنایی شگرف بیابد که قابل بیان نیست؛ یا تنها نگاه کند و چشم را در زوایای خط‌ها و طرح‌ها و رنگ‌ها گردش دهد و از هماهنگی آنها لذت ببرد. کلیمت برای هر دید و سلیقه چیزی دارد و نزدیک شدن به هنر او به کارشناس و متخصص نیاز ندارد.

نقاشی‌های زرنگار

بیشترین شهرت کلیمت با کارهایی است که به "دوره طلایی" معروف هستند و کمابیش در دوره بلوغ هنری او، در حوالی 40 سالگی، خلق شده‌اند.

پدر کلیمت گراورسازی باذوق بود و با طلا کار می‌کرد. می‌توان گفت که او عشق به طلا را از پدر به ارث برده بود، اما آشنایی او با کاشی‌ها و نگاره‌های بیزانسی نیز بی‌تردید در علاقه او به نقوش زرین مۆثر بود.

از شمایل‌نگاری و نقش قدیسان که بگذریم، زرنگاری یا استفاده از آب طلا ابداعی است که در هنر مدرن با کارهای کلیمت مشخص می‌شود. کلیمت شمایل بیزانسی را با دستمایه‌های زمینی آشتی داد. در کارهای او معمولا زنان زیبا و برهنه و دلفریب به جای قدیسان قرار گرفته‌اند. او شاید به پیروی از سنت پدر، هر پیکره را به سان یک "تکه جواهر" نشان داد.

کلیمت، هنرمند زرنگار

شاید معروفترین این کارها تابلوی "بوسه" باشد. در این تابلو همه چیز بر گرد یک بوسه عاشقانه شکل گرفته است. مرد و زن در فضایی زرنگار و اثیری در برابر هم زانو زده‌اند. مرد هم بر زن مسلط است و هم با بازوانی قوی او را در پناه گرفته است. روپوش مرد از نقش‌های گوشه‌دار و "سخت" است، درحالیکه جامه زن از نقش‌های مدور و "نرم" پوشیده شده است.

فضای تابلو یکسره لخت و مجرد است و هیچ چیز از شرایط و موقعیت زن و مرد را روشن نمی‌کند. آنها تنها دو انسان عادی هستند که با دو اندام متفاوت در هم فرو رفته‌اند و می‌توانند به هر زمانه و فرهنگی متعلق باشند. منتقدی این موقعیت را "تصویر بشریت" لقب داده است.

در دوره پایانی زندگی کلیمت، افسون سرد و عبوس اکسپرسیونیسم فضا را پر کرده بود، اما کلیمت بیشتر به ستایش لذت زندگی، کامرانی از عشق و نوشخواری گرایش داشت.

طبع سرزنده و زیباپسند او را بهتر از هر جا در چشم‌اندازهای طبیعت و پرتره‌های زنانه او دیده می‌شود که در دهه آخر زندگی، از حوالی 1908 تا 1918 با کمالی خیره‌کننده به روی بوم آورده است.

در این آثار کلیمت به سبکی آرام و موزون دست یافته که می‌توان آن را مثل ترنم موسیقی حس کرد. اما گاه در این ترنم لطیف و نوازشگر، حس و حال زمانه پرآشوب محسوس است، حتی در تابلوهای تغزلی مانند بوسه یا "هماغوشی"، اضطرابی پنهان حس می‌شود که به زوج عاشق نهیب می‌زند که هرگز به این لحظه بیکران پایان ندهند. اگر به پشت بنگرند مصیبتی بزرگ در انتظار آنهاست.

امروزه برخی از کارهای کلیمت در همه جا حضور دارند. بسیاری از مردم کارهای او را در خانه دارند، از هارمونی رنگ‌ها و از تعادل موزون طرح‌ها لذت می‌برند، بی‌آنکه نام او را شنیده باشند. امسال که 150 سال از تولد کلیمت می‌گذرد، نام او بیشتر به گوش‌ها خواهد رسید.

شنبه 25 آذر 1391  10:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها