0

علی شناسی

 
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

علی شناسی

در این بحث احادیث و مقالات و سخنان گهربار مولا علی (ع) قرار داده میشود.

ان شا الله که بینش شما نسبت به آن امام همام تکمیل تر شود.

یا حق.

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:16 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

3 - مسخ شدن به دست على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

از عمار ياسر نقل است كه گفت ، در مقابل على (ع ) بودم ناگاه بر آن حضرت مردى وارد شد و گفت : يا اءميرالمؤ منين من پناهنده هستم به شما و شكايت دارم از مصيبتى كه بر من وارد شده و مرا مريض كرده است . آن حضرت فرمود: قصه تو چيست ؟

عرض كرد: فلان شخص زن مرا گرفته و تفرقه انداخته است ، بين من و زوجه من جدايى انداخته است حال آنكه من شيعه شما هستم .

آن حضرت فرمان داد كه آن فاسق فاجر را نزد من بياور.

آن مرد شاكى به طلب آن مرد فاسق روانه شد او را در بازار بنى الحاضر ملاقات كرد و به او گفت : اميرالمؤ منين تو را مى خواهد و او را به حضور آن حضرت آورد. عمار ياسر مى گويد: ديدم به دست على (ع ) چوب دستى ،

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:18 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

حفظ مال و عيال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از على (ع ) روايت شده است كه : مردى از شام براى او نوشت كه : من بار عيال به دوش دارم ، و اگر از وطنم دور شوم بر آنها مى ترسم (كه معاويه آزارشان كند) و به اموالم هم علاقه مندم و دوست دارم كه خدمت شما برسم ، حضرت پيغام داد: اهل و عيالت را جمع كن ، و مالت را نزد آنها بگذار، و صلوات بر پيغمبر و آلش بفرست و بگو: خدايا همه اينها به امر بنده ات على بن ابى طالب امانت من اند نزد تو، پس برخيز به سوى من بيا. آن مرد چنين كرد، و خبر به معاويه رسيد كه او به سوى على (ع ) فرار كرده ، معاويه دستور داد عيالش را اسير كرده به غلامى و كنيزى برگيرند و اموالش ‍ را غارت كنند، پس خداوند عيال او را شبيه عيال معاويه قرار داد و آن شر را از آنها دور كرد، و ترسيدند كه دزدان اموالشان را ببرند، خدا آن مال را به صورت مار و عقرب قرار داد، و هر وقت دزدان خيال بردنش را مى كردند آنها را مى گزيدند، تا آن جا كه على (ع ) به آن مرد فرمود: مى خواهى مال و عيالت نزد تو بيايد؟

گفت : آرى .

حضرت گفت : خدايا آنها را بياور، ناگاه همه ، نزد آن مرد حاضر شدند! و چيزى از مال و عيالش مفقود نبود.

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:22 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

در آوردن دينار از زمين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از حسن بن ابى الحسن بصرى از اميرالمؤ منين (ع ) در حديثى روايت كرده كه : آن جناب با تازيانه اش خطى بر زمين كشيد و يك دينار بيرون آورد و سپس خط ديگرى كشيد و دينار ديگرى درآورد تا سه دينار، و آنها را در دستش زير و رو كرد تا مردم ديدند، آن گاه آنها را برگرداند و با شستش دفن كرد، و فرمود: بعد از من مرد نيكوكار يابد عملى صاحب اختيار تو شود، و رفت ، و ما آن جا نشانه را گرفتيم ، و زمين را حفر كرديم تا به نم رسيديم و چيزى نيافتيم .(

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:23 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

نيروى بدنى على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

خالد بن وليد، على (ع ) را در زمين هاى خود ديد، جسارتى به حضرت نمود، على (ع ) از اسب پياده شد و خالد را به سمت آسياى حارث بن كلده برد، سپس ميله آهنى سنگ آسيا را در آورد و آن را مانند حلقه اى بر گردن خالد انداخت ، در اين حال ياران و اطرافيان خالد ترسيدند و خالد نيز شروع به قسم دادن على نمود كه مرا رها كن .

على (ع ) او را رها كرد و خالد در حاليكه ميله آهنين مانند حلقه اى اطراف گردنش بود، نزد ابوبكر رفت .

ابوبكر به آهنگران دستور داد كه حلقه آهنين را از اطراف گردن او باز كنند، آنها گفتند: ميله آهنين فقط توسط آتش بريده مى شود و خالد طاقت و توان آتش گداخته را ندارد و مى ميرد. ميله آهنين در گردن خالد بود و مردم با ديدن آن مى خنديدند تا اين كه حضرت از سفر بازگشتند، مردم شفاعت خالد را نمودند، آن حضرت قبول كرده و حلقه آهنين را مثل خمير قطعه قطعه كرد و بر زمين ريخت

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:24 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

حجت خدا بر زمين و آسمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مقداد بن اسود كندى روايت كرده ، است كه : مولايم اميرالمؤ منين (ع ) روزى به من فرمود: شمشير مرا بياور، آوردم روى زانويش گذاشت و به جانب آسمان بالا رفت ، و من به او نگاه مى كردم تا از چشمم پنهان شد، و فرمود: جمعى از آسمانيان باهم نزاع و خصومت داشتند، و من بالا رفتم و آنها را تطهير كردم يعنى

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:24 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

تبديل سنگ به طلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخص منافقى از مؤ منى مالى طلب داشت . اميرالمؤ منين (ع ) براى او دعايى كرد تا او بتواند قرض خود را ادا كند، سپس به او امر كرد سنگ يا كلوخى را از روى زمين بردارد، آن شخص سنگ را برداشت و ديد سنگ در دست حضرت تبديل به طلا شده است ، على (ع ) طلا را به آن مرد داد آن مرد دين خويش را ادا كرد و صد هزار درهم نيز برايش باقى ماند

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:26 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

يا على ، جبرئيل كجاست ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روايت شده كه حضرت على (ع ) روزى بر منبر كوفه خطبه مى خواند و در ضمن خطبه فرمود: اى مردم از من بپرسيد، قبل از اينكه مرا از دست بدهيد. از راه هاى آسمان ها بپرسيد كه من به آنها داناتر از راه هاى زمين هستم . پس مردى از بين آن جماعت برخاست و گفت : يا اميرالمؤ منين ، جبرئيل الآن كجاست ؟

فرمود: مرا بگذار تا بنگرم . سپس نگاهى به بالا و بر زمين و به راست و چپ نموده ، فرمود: تو جبرئيل هستى . پس جبرئيل از بين آن قوم پرواز كرد و با بالش سقف مسجد را شكافت و مردم تكبير گفتند و عرضه داشتند: يا اميرالمؤ منين ، از كجا دانستى او جبرئيل است ؟

فرمود: من به آسمان نظر انداختم و نظرم به آن چه بر بالاى عرش و حجب بود رسيد. وقتى به زمين نگاه كردم ، بينايى من در تمام طبقات زمين تا ثرى (قعر آن ) نفوذ كرد و هنگامى كه به راست و چپ نگاه كردم ، آنچه را خداوند آفريده ديدم ، ولى جبرئيل را در بين مخلوقات نديدم ، به همين علت ، دانستم كه اين (سؤ ال كننده ) همان جبرئيل است

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:27 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

پنجاه درهم سود در برابر پنج درهم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مقداد حضرت على (ع ) را ديد و گفت : سه روز است كه چيزى نخورده ام .

حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) رفت و زره اش را به پانصد درهم فروخت و مقدارى از آن پول را به مقداد داد و برگشت ، در راه شخصى را ديد كه شترى به دستش گرفته و از حضرت خواست تا آن را به صد درهم از او بخرد. على (ع ) شتر را خريد و در بين راه شخصى آمد و از حضرت خواست تا آن شتر را به صد و پنجاه درهم به او بفروشد.

على (ع ) شتر را فروخت و در آن حال ، حسن و حسين را صدا زد تا به دنبال آن شخص بروند.

رسول خدا(ص ) صحنه را ديد و فرمود:

(( اى على ! كسى كه شتر را به تو فروخت ، جبرئيل و شخصى كه شتر را از تو خريد ميكاييل بود. پنجاه درهمى كه از خريد و فروش شتر سود كردى ، در مقابل پنج درهمى بود كه به مقداد دادى . (( من يتق الله يجعل له من امره يسرا.

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:28 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

دعاى على (ع ) در حق زاذان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعد خفاف مى گويد: به زاذان گفتم : تو قرآن را خوب تلاوت مى كنى ، چگونه ياد گرفتى ؟

تبسمى كرد و گفت : روزى اميرالمؤ منين از كنار من مى گذشت و من شعر مى خواندم و اخلاق خوبى داشتم . از صدايم خوشش آمد. فرمود: اى زاذان ! چرا قرآن حفظ نكرده اى ؟

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:30 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

تعليم قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

رميله مى گويد: على (ع ) شخصى را در حال خياطى و آواز خوانى ديد و فرمود: (( اى جوان ! اگر قرآن بخوانى براى تو بهتر است )) .

گفت : خوب نمى توانم بخوانم ، دوست داشتم خوب قرآن مى خواندم .

حضرت فرمود: (( نزديك بيا )) .

جوان نزديك على (ع ) آمد و على (ع ) آهسته چيزى در گوش او گفت كه تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ كل قرآن شد

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:32 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

گريه على در مرگ مادر

يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص ) آمد و مى گفت : *((*انا لله و انا اليه راجعون *))*. رسول خدا (ص ) به او فرمود: اى على چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرد. پيغمبر گريست و فرمود: اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و به زنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است . پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را، و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت ، و على و حسن (ع ) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد به على و حسن فرمود: از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود: اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند:

پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من پسرم امام و ولى من .

سپس فرمود: خدايا فاطمه را به قول حق بر جا دار و از قبر او بيرون آمد و چند مشت خاك روى آن پاشيد و دو دست بر هم زد و آن را تكانيد و فرمود: به آن كه جان محمد به دست او است فاطمه دست بر هم زدنم را شنيد.

عمار بن ياسر از جا برخاست و عرض كرد: پدرم و مادرم قربانت يا رسول اللّه نمازى بر او خواندى كه بر احدى پيش از او نخواندى ؟ فرمود: اى ابويقظان او لايق آن بود ابوطالب فرزندان بسيار داشت و خير آنها فراوان و خير ما كم ، اين فاطمه مرا سير مى كرد و آنها را گرسنه مى داشت مرا جامه در بر مى كرد و آنها برهنه بودند و مرا با صابون مى شست و آنها ژوليده بودند، عرض كرد: چرا چهل تكبير بر او گفتى ؟ فرمود:

به راست خود نگريستم چهل صف فرشته حاضر بودند براى هر صفى تكبيرى گفتم ، عرض كرد: بى ناله و حركت در قبر دراز كشيدى ؟ فرمود: مردم روز قيامت برهنه محشور شوند و من از خدا بر اصرار خواستم كه او با ستر عورت محشور كند به آن كه جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نشدم تا ديدم دو چراغ نور بالاى سر او است و دو چراغ نو برابر او و دو چراغ نور نزد پاهاى او و دو فرشته بر قبر او موكلند كه تا روز قيامت برايش آمرزش جويند

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:36 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

شفاعت ابوطالب

هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار على (ع ) (اواخر سال دهم بعثت ) از دنيا رفت ، على (ع ) به حضور پيامبر (ص ) آمد و به او خبر داد.

پيامبر (ص ) از اين خبر، فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر (ص ) را فرا گرفت ، به على (ع ) فرمود: *((*برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده ، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى ، مرا با خبر كن *))*.

على (ع ) اين دستورات را انجام داد وقتى كه جنازه ابوطالب را در تابوت گذارد، به حضور پيامبر (ص ) آمد و جريان را به عرض رساند.

وقتى كه پيامبر (ص ) كنار جسد ابوطالب آمد و چشمش به تابوت افتاد، سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشم هايش سرازير شد، و خطاب به ابوطالب گفت : *((*تو به خوبى صله رحم كردى ، و به جزاى خير نايل شدى ، سرپرستى از كودك يتيم كردى ، و او را بزرگ نمودى و از بزرگ ، حمايت و يارى كردى *))*، سپس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود:

*((*لا شفعنّ لعمى شفاعة يعجب بها الثقلين *))*.

*((*قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جنّ و انس ، از آن ، تعجب كنند*))*.

امام حسين (ع ) نقل مى كند: پدرم على (ع ) در رحبه (ميدان معروف كوفه ) نشسته بود، و مردم به گردش حلقه زده بودند، مردى برخاست و به على (ع ) گفت : *((*اى اميرالمؤ منان ! تو در چنين مقام ارجمندى از ناحيه خدا هستى ولى پدرت در آتش دوزخ است ؟*))*.

اميرمؤ منان فرمود:

فض الله فاك ، و الذى بعث محمدا بالحق نبيا لو شفّع ابى فى كلّ مذنب على وجه الارض لشفّعّه اللّه ...

*((*خدا دهانت را بشكند، سوگند به خداوندى كه محمد (ص ) را به حق به پيامبرى برانگيخت ، اگر پدرم از همه گنهكاران زمين شفاعت كند، خدا شفاعت او را مى پذيرد...*))*.

سپس فرمود: *((*آيا پدرم در آتش است و پسر او تقسيم كننده بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ است

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:37 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

نوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع )

اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد شما هم گريان باشيد.)(

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:37 AM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:علی شناسی

 

گريه على (ع ) در نينوا

ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟ گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .

فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى عبداللّه كه پدرت مى بيند آن چه را تو مى بينى از آنها.

سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .

گفتم : من حاضرم .

فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم .

گفتم : خواب ديدى خير است انشاءاللّه .

گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاك مى روند و آن در آسمانها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن پشك آهو جستجوى كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.

ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آنها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.

فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين پشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مردم (ع ) بوييده و اين براى آن است كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اين جا گرد هم مى گريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه مى كنند و چرا نشستند. حواريون گفتند: اى روح خدا و كلمه او، چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: شما مى دانيد اين چه زمينى است ؟ گفتند: نه ، گفت : اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى كشند.

چهارشنبه 26 آبان 1389  2:38 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها