حاج ملا آقاجان زنجانی
مرحوم حاج ملا آقا جان در سال 1252 شمسی در روستای « آق کند» از توابع زنجان متولد شد و در سال 1335 در شهر زنجان وفات یافته است .
دوران تحصیلات علوم دینیه را در زنجان مدرسه « سید» در محضر علمای بزرگ مانند آیة الله فیاض دیزجی که از مراجع تقلید بوده و آقای آخوند ملا قربانعلی و سائر علمای بزرگ به پایان رسانده و انصافا" از فقه و اصول و علوم فلسفه و عرفان و علوم غریبه اطلاع کافی داشت .
شاید به دلیل شیوه خاص زندگی ایشان ، اطلاعات جامعی از مراحل مختلف تحصیل و تهذیب ایشان موجود نباشد ، اما همین مقداری هم که باقی است از عمق اخلاص و ارادت ایشان به اهل بیت - ع - حکایت می کند .
حکایات زیادی از شیفتگی و ارادت ایشان به اهل بیت در منابع مختلف نقل شده است از جمله به نقل بزرگانی چون آیت الله محمد جواد انصاری همدانی و جناب شیخ جعفر مجتهدی که شرح حالشان پیشتر از نظرتان گذشت ، دیدار با جناب حاج ملا آقا جان برای آنان از نقاط مهم و تاثیر گذار زندگی بوده است .
توسل مثال زدنی ایشان به اهل بیت - ع - از جمله ویژگی های بارز و شاخص ایشان است که در جای جای این سطور ملاحظه میشود .
جمعی از علمای بزرگ معاصر ایشان مانند آیة الله مصطفوی ،علامه طباطبائی و آقای حاج شیخ موسی زنجانی به علم و دانش وی اعتراف نموده و ایشان را از نوابغ عصر خود دانسته اند.
حکایاتی که در ذیل از ایشان مطالعه خواهید فرمود ، از زبان و قلم یکی از آخرین شاگردان ایشان ، آیت الله سید حسن ابطحی نقل شده است .
اگر چه این سطور به هیچ رو نمی تواند این انسان وارسته معرفی نمایند ، اما حداقل ادای دین و احترامی است ، نسبت به دوستان و ارادتمندان اهل بیت - ع - که خداوند همه ما را از آن جمله قرار دهد .
انسان واقعی
یک روز از او سؤال شد :
شما از علم کیمیا و علوم غریبه هم اطلاع دارید؟
دیدم با یک نگاه تأسف آوری گفت:
اگر انسان برای این گونه از امور خلق شده بود،خیلی کم بود،انسان بیشتر از این ارزش دارد که حتی درباره این گونه از مطالب فکر کند. اگر انسان،انسان بشود همه این علوم و فضائل خود به خود به سراغش می آید و او به آنها اعتنائی نمی کند.
مرشد واقعی
از ایشان نقل شده که مکرر توضیح می داد و سفارش می کرد و می گفت:
از هرگونه بت پرستی و قطب پرستی و عقب مرشدهائی رفتن که از جانب خود به آن سمت رسیده اند دوری کنید.
ائمه معصومین ما ( علیهم السلام) زنده اند، خودشان واسطه بین خدا و خلق اند،آنها دیگر واسطه نمی خواهند؛ زیرا هر قطب و مرشدی را که شما تصور کنید دور از خطا و اشتباه نیست، در حالی که ائمه اطهار ( صلوات الله علیهم اجمعین)،اشتباه و خطا ندارند، آنها واسطه وحی اند،آنها واسطه فیض اند.
یکبار یکی از همراهان، وسط کلام ایشان می دود و گوید:
اگر این چنین است پس جمله :
« هلک من لیس له حکیم پرشده» ( هلاک است کسی که برای او حکیمی، مرد داشنمندی نباشد که او را ارشاد کند)
چیست؟
ایشان در پاسخ فرمودند:
اگر حدیث صحیحی باشد و از امام ( علیه السلام) رسیده باشد، منظور خود امام بوده است؛ زیرا در آن زمانها مردم با بی اطلاعی کامل خودسرانه به برنامه های اسلامی عمل می کردند، حتی در آن زمان مرجع تقلید هم نداشتند، چون خود ائمه ( علیهم السلام) بودند.
و شاید هم درا ین روایت راهنمائیهای معمولی منظور باشد که البته در این صورت چنان که من الان با شما صحبت می کنم برای هر فردی مذکر و رفیق و استاد و مرشدی در راه رسیدن به کمالات لازم است اما اگر من گفتم: فلان عمل را با تأثیر نفس من انجام دهید که مؤثر خواهد بود غلط است. بیائید خود را به من بسپارید و با من بیعت کنید و من بر شما با آنکه معصوم نیستم و یا نائب معصوم نیستم ولایت داشته باشم غلط است.
بهره مندی از فیض حضرت علی ( ع )
یکی ازهمراهان در جلسه ای به ایشان گفت:
شنیده ایم که روزی ملای رومی با شمس تبریزی در بیابانی می رفتند به شط آبی رسیدند شمس گفت: « یا علی» و از آب گذشت ولی ملای رومی در آب فرو رفت، شمس از او سؤال کرد: مگر تو چه گفتی؟
گفت: همان که تو گفتی.
شمس گفت: نه تو هنوز به آن مقام نرسیده ای که علی دستت را بگیرد، تو باید بگوئی « یا شمس» و من باید بگویم « یا علی».
ایشان از نقل این قصه ناراحت شد به دوست ما گفت:
من برای شما حدیث و روایت می خوانم،شما برای من قصه می گوئید.
از خصوصیات علی ( علیه السلام) این بود، در زمان حیات دنیائیش که امام همه بود دربان و حاجب نداشت، حالا که از دنیا
رفته و دستش بهتر باز است، واسطه لازم دارد؟!
آنها نه این را بگویند و نه در کلماتشان تصریح کنند که انسان به مقامی می رسد که مستقلا" از جلال و جمال الهی استفاده می کند و به وساطت انبیاء و ائمه ( علیهم السلام) کاری ندارد.
خود در عرض پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) واقع می شود و آنچنان که پیامبر و امام ( علیهم السلام) در احکام و شریعت و طریقت و حقیقت و فیوضات ظاهری و معنوی از خدا استفاده می کنند،او هم استفاده می کند.
روش و سلیقه معنوی
روش حاج آقا جان این بود که تنها وسیله ای که انسان را سریعتر به مقاصد معنوی و ترقیات روحی می رساند توسل به خاندان عصمت ( علیهم السلام) به معنی عام آن و تکمیل محبت و ولایت آنها در دل است.
او می گفت:
بعد از واجبات، بهتر از هر چیز، زیارت امامان و بلکه امامزاده ها و احترام به سادات و اظهار عشق و علاقه به آنها است.
شغل خودش روضه خوانی بود ولی نه به عنوان آنکه آن را به عنوان شغل مادی انتخاب کرده باشد، بلکه حتی اگر چند نفر در یک محل جمع می شدند او یک مقدار از فضائل اهل بیت ( علیهم السلام) سخن می گفت و بعد روضه می خواند و اشکی می گرفت.
هیچ کجا برای روضه خواندن،از کسی تقاضای پول نمی کرد مگر جائی که مصالح اهمی را در نظر گرفته بود.
اخلاص در ماموریت
آیت الله ابطحی نقل می کند ، یک روز ایشان در مشهد به من گفت:
در صحن نو مردی هست که اشتباهی دارد، بیا برویم اشتباه او را رفع کنیم. وقتی نزدیک یکی از حجرات فوقانی صحن رسیدیم، دیدم به طرف اتاق یکی از علمائی که من او را می شناختم رفت.
گفتم: این آقا از علمای محترم است.
گفت: اگر نبود که ما مأموریت برای رفع اشتباه او نمی داشتیم.
من گمان می کردم که حاج ملا آقا جان با او سابقه دارد و یکدیگر را می شناسند. دیدم وقتی به در اتاق رسید مرا وادار کرد که بر او مقدم شوم؛ ( زیرا هیچگاه بر سادات مقدم نمی شد). طبعا" ناشناس وارد اتاق شد، آن عالم به خاطر آنکه حاج ملا آقا جان لباس خوبی نداشت و اساسا" ظاهر جالبی از نظر لباس به خود نمی گرفت، زیاد او را مورد توجه قرار نداد و فقط به احوالپرسی از من اکتفا کرد و با یکی از علما و اهل منبر معروف مشهد که قبل از ما در اتاق نشسته بود، گرم صحبت بود.
حاج ملا آقا جان سرش را بلند کرد و گفت:
« مثل اینکه شما درباره فلان حدیث که در علائم ظهور وارد شده، تردید دارید و حال آنکه معنی حدیث این است و شرح آن این چنین است و مفصل مطالب را برای آن عالم شرح داد».
من در چهره آن عالم نگاه می کردم اول اعتنائی نمی کرد ولی کم کم سرش را بالا آورد. یک مرتبه گفت: تو کی هستی؟ جانم به قربانت از کجا مشکل مرا دانستی؟! و چه خوب این مشکلی که کسی از آن اطلاع نداشت حل کردی!
از جا بلند شد و حاج ملا آقا جان را در بغل گرفت، او را می بوسید و می گفت: از تو بوی بهشت را استشمام می کنم.
زیارت ائمه (ع)
یکی از شاگردان مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند :
در مسافرتی که با ایشان به زیارت ائمه عراق ( علیهم السلام) مشرف شده بودم یک روز در نجف به من گفت:
بیا برویم بصره که در آنجا مسجدی است باید در آن دو رکعت نماز بخوانیم.
من چون در آن روز نمی دانستم بصره با نجف چقدر فاصله دارد، فکر می کردم بصره هم مانند کوفه است که نهایت یک فرسخ بیشتر فاصله ندارد، لذا گفتم: برویم.
با هم حرکت کردیم چند قدمی از شهر نجف بیشتر بیرون نرفته بودیم که وارد بصره شدیم در آنجا به مسجدی رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم و بیرون آمدیم باز به همان ترتیب چند قدمی که از بصره بیرون آمدیم وارد نجف شدیم.
من بعدها که فهمیدم بصره با نجف فاصله زیادی دارد به بصره رفتم تا ببینم آن مسجد در بصره است و آیا آن شهری که دیده ام حقیقتا" بصره بوده است،یا خیر؟ با کمال تعجب دیدم بدون کم و زیاد و با جمیع خصوصیات، بصره همان بصره و مسجد هم همان مسجد است....
توصیه به میزبان
مرحوم حاج ملا آقا جان سفارش می کرد :
در زندگی طوری رفتار کن که میهمان، خودش بدون دعوت به منزلت بیاید.
هدایت اهل بیت (ع)
یکی دیگر از شاگردان نقل می کند :
روزی در حرم حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) جمعی بودیم که در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان قصد داشتیم گوشه خلوتی را انتخاب کنیم و از محضر او استفاده نمائیم .
پس از تحقیق، حرم حضرت امامزاده طاهر که در گوشه صحن حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) است انتخاب نمودیم، او نشسته بود و ما هم دور او نشسته بودیم، برای ما از کلمات حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) درباره کیفیت ترقیات روح و عقل سخن می گفت،من حالم منقلب شده بود سرم را روی زانویم گذاشته بودم و قطعا" به خواب نرفته بودم ولی در عین حال دیدم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) در کنار حرم ایستاده اند و آنچه حاج ملا آقا جان برای ما می گوید آن حضرت به او تلقین می فرماید.
وقتی سرم را برداشتم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) را ندیدم ولی می دیدم که حاج ملا آقا جان به همان محلی که امام ایستاده بودند نگاه می کند و برای ما حرف می زند.
دوباره سرم را روی زانویم گذاشتم باز هم امام ( علیه السلام) را دیدم که به حاج ملا آقا جان مطالب را تلقین می کنند و او همان کلمات را می گوید.
این موضوع چند مرتبه تکرار شد وقتی مجلس تمام شد و از حرم امامزاده بیرون رفتیم خواستم مشاهده خود را به حاج ملا آقا جان بگویم دیدم قبل از آنکه من حرف بزنم این شعر را خواند:
در پس آینه طوطی صفتم داشته است
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
مخالفت با کشیدن سیگار
ایشان هیچ وقت دوست نداشت در مجلسی که منبر می رود کسی سیگار بکشد. روزی در مجلس با عظمتی که درمنزل مرحوم « آیة الله میلانی» در مشهد برقرار بود،از ایشان تقاضای منبر شد، ایشان به درخواست آیه الله میلانی منبر رفت.
در وسط منبر که تمام علما مبهوت سخنان علمی او بودند، ناگهان سخنش را قطع کرد و به گوشه ای نگاه کرد، معلوم شد یکی از علما سیگار می کشید که ایشان به او نگاه می کند. سپس گفت:
اگر انسان بتواند تمام حواسش را به جنبه های روحی بدهد بیشتر استفاده می کند.
پرهیز از غلوّ در مورد اهل بیت(ع)
ایشان می گفت:
درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) تنها اعتقاد به چهار چیزنه بیشتر و نه کمتر غلو است.
« یعنی نباید درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) غلو کنیم ، و منظور از غلو این است که معتقد به آنچه در آنها نیست ( یعنی زیاده روی است و غلط است) و خود آنها آن را نهی کرده اند باشیم. و این غلو که نباید به آن معتقد بود در اعتقاد به چهار چیز درباره آنها است.»
اول آنکه: معتقد شویم یکی از آنها و یا روح آنها خدا است و خدای دیگری جز آنها وجود ندارد،این غلو است و غلط است.
دوم آنکه: معتقد باشیم که آنها را خدا خلق نکرده و همیشه بوده اند و اعتقاد به ازلی بودن آنها را داشته باشیم. این هم غلو است.
سوم آنکه: معتقد باشیم که خدا تمام کارها را به آنها واگذاشته و خود کناری نشسته است. این هم غلو است و معنی تفویض همین است و غلط است.
چهارم آنکه: مقام نبوت را به آنها نسبت دهیم و آنها را هم پیغمبرانی مانند خاتم الانبیاء ( صلی الله علیه و آله) بدانیم. این هم غلو و غلط است.
از این چهار موضوع که بگذریم می توانیم آنچه از فضائل و مقامات کمالیه که عقلمان محال نداند و می پذیرد در حق آنها بگوئیم.
دست خدا !
روزی حاج ملا آقا جان عرق چهل گیاه را که شاید بدمزه ترین داروها باشد، می خورد و مثل کسی که عسل می خورد، لذت می برد. از او سؤال کردند:
این چه حالت است؟
فرمود: این چیزی است که خدای محبوبم خواسته ایجاد شود و به وسیله دستش آن را ایجاد کرده پس هر چه باشد لذت بخش و شیرین است.
او می گفت:
دست خدا به تصریح روایاتی که در تفسیر آیه: « ید الله فوق ایدیهم» آمده نور مقدس چهارده معصوم ( علیهم السلام) است، یعنی همچنان که ما هر اظهار قدرتی را به وسیله دستمان انجام می دهیم، خدا هم هر کاری را تشریعا" و تکوینا" به وسیله این انوار مقدسه انجام می دهد.
زیارت امامزاده ها
او می گفت :
هر کجا امامزاده ای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلا" کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد،زیارت کن؛ زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) ساخته و معرفی شده است.
اساسا" ما روح امامزاده را زیارت می کنیم حال می خواهد بدنش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد چه فرقی می کند؟
آیت الله ابطحی نقل می کند :
من خودم با مرحوم حاج ملا آقا جان، حضرت امامزاده حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) را در شهر ری زیارت کردیم و تصادفا" در همان سفر به قم مشرف شدیم و باز مرقد مطهر این امامزاده را در خیابان چهارمردان قم که به همین نام معروف است زیارت نمودیم، وقتی از ایشان سؤال کردم که آیا حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) اینجا دفن است یا در شهر ری؟
فرمود:
چه فرقی می کند ما که نمی خواهیم جسد او را زیارت کنیم و از جسدش حاجت بخواهیم، بلکه منظور استمداد از روح مقدس آن بزرگوار است. که ممکن است در هر دو جا در یک زمان حاضر باشد.
حتی فرمود:
بعضی می گویند: حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام ) در کاشمر مدفون است، اگر برای من میسر می شد آنجا هم می رفتم و ایشان را در آنجا هم زیارت می کردم.
ملاقات با اولیا خدا
یکی ازعلمای بزرگ از مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند و می گوید:
ایشان روزی در تشییع شخصی شرکت کرده و بی تابی زیادی می کردند ، و از آنجا که به ظاهر شخص فوت شده را نمی شناخت باعث تعجب همگان گردید .
مرحوم حاج ملا آقا جان در این مورد به من فرمود:
در سفر کربلا وارد شهر کرمانشاه شدم، دستور رسید با آقائی ملاقات کنم، رفتم بازار، سراغ آن آقا را گرفتم، در بازار گفتند: آن آقا دیوانه است و قابل اعتنا نیست .
گفتم: شما آدرس ایشان را بدهید،آدرس را گرفته رفتم و پیدا کردم.
وقتی که وارد حجره محقرش شدم گفت:
« سرزده داخل مشو، میکده حمام نیست»
اجازه خواستم ، اجازه ورود داد و گفت: بایست. ایستادم. گفت: من مأمورم به تو چهار چیز را بگویم:
1- طوری زندگی کن که کسی شما را نشناسد.
2- از این تاریخ دیگر اینجا نیائی.
3- سلام مرا به اولیائی که می شناسی برسان.
4 - بلند شو یکی از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) که فوت کرده تشییع می شود، در تشییع او شرکت کن.
از حجره بیرون آمدم و به سراغ تشییع رفتم، وقتی که به قبرستان رسیدم موقع دفن بود. به خاطر گفته آن ولی خدا که گفته بود: فوت شده از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) است گریه می کردم و از گریه من اولیاء میت تعجب می کردند.
تشرف به خدمت حضرت ولی عصر - عج
حاج آقای مظفری نقل می کنند :
روزی من از مرحوم حاج ملا آقا جان سؤال کردم که آیا شما در این تازگی
خدمت حضرت بقیه الله ( روحی و ارواح العالمین له الفداء ) رسیده اید؟
گفت: بله، چند روز قبل که خدمت آن حضرت رسیدم دیدم با روی بشاشی این جمله را می گویند:
« منم که شرق دو عالم و غرب دست من است»
و به روی من تبسم می کنند.
من هم در جواب، در حالی که اشک شوق می ریختم و به پای مقدسش برای بوسه زدن می افتادم گفتم:
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
روضه سید الشهداء -ع
مرحوم حاج ملا آقا جان می گفت:
روزی دیدم دو نفر پیرزن در مسجد کنار یکدیگر نشسته و با هم صحبت
می کنند یکی از آنها می گوید: پا و کمرم درد می کند. دومی با کمال اخلاص و جدی به او گفت: مگر تو روضه نمی روی؟
گفت: چراگاهی می روم.
گفت: خوب آسان است از اشک چشمت بگیر به محل درد بمال خوب می شود. مگر نمی دانی که شفای تمام دردها به دست خدا است و وقتی تو برای سید الشهداء حسین بن علی ( علیه السلام) که ولی خدا است گریه کردی خدا تو را دوست خواهد داشت و هیچ وقت نمی خواهد که دوستش از درد بنالد.
عنایت اهل بیت -ع - ونهی از منکر
آقای سید محمد موسوی واعظ مکرر برای همه نقل کرده بود روزی در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان با آیت الله مصطفوی به امامزاده « داوود» رفتیم شب رسیدیم و چون آقای مصطفوی و حاج ملا آقا جان خسته بودند استراحت کردند و من چون جوان بودم با توجه به پریشانی ام منقلب شدم و حالی پیدا کردم و در حرم امامزاده کنار قبر نشستم و گریه و زاری می نمودم و سه حاجت از آن حضرت خواستم .
وقتی به حجره ای که آنها در آنجا بودند رفتم حاج ملا آقا جان وقتی مرا دید همان گونه که به پشت خوابیده بود دست مرا گرفت و روی سینه اش گذاشت و گفت: نشد که شما فرزندان فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) چیزی بخواهید و به شما داده نشود.
سید جان تو که سه حاجت برای خود خواستی می خواست لااقل برای من هم یک حاجت می خواستی سپس گفت: تو سه حاجت که یکی وضع مالی خوبی داشته باشی و دوم از آینده خوبی برخوردار شوی و سوم لکنت زبانت برطرف شود .
همه اش را به تو دادند ولی من در سیمای تو یک خطر احساس می کنم و آن این است که تو شاه ظالم را دعا می کنی.
حکایاتی از عنایت سید الشهدا ء -ع - و حضرت ابوالفضل - ع
مرحوم حاج ملا آقا جان می فرمود:
در سفر کربلائی که چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ایوان حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می خوابیدم و معمولا" اول شب به زیارت حضرت اباالفضل ( علیه السلام) می رفتم، در یکی از شبها وقتی وارد صحن حضرت ابا الفضل ( علیه السلام) شدم، دیدم دو نفر جوان مثل اینکه با هم نزاعی دارند و در مقابل حرم به طوری که ضریح دیده می شد ایستاده اند، یکی از آنها خواست کلامی بگوید که به زمین خورد و بیهوش شد. دومی هم فرار کرد.
مردم دور او که به زمین خورده بود جمع شدند و او را شناسائی کردند و گفتند: از فلان قبیله است، رئیس آن قبیله را خبر کردند آمد پیرمردی بود.
به او گفتم: او اشاره به قبر حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نمود و می خواست چیزی بگوید که دیگر نتوانست و به زمین افتاد.
رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده؛ زیرا بدنش کبود شده و استخوانهایش خرد گردیده است. او را ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) که اگر راه نجاتی داشته باشد از آنجا خواهد بود.
دوستانش او را به دوش کشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بردند.
دو شبانه روز در کنار یکی از غرفه ها به حال اغما افتاده بود، شب سوم که من هم نزدیک او می خوابیدم و منتظر بودم که امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیدا کند؛ زیرا شخصی که مورد غضب واقع شده،بیشتر از سه شبانه روز زنده نمی ماند.
ناگاه دیدم به خود تکانی داد و برخاست و نشست. افرادی که محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه می خواهی؟
گفت: ریسمانی بیاورید و به پاهای من ببندید و مرا به طرف حرم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بکشید.
این کار را کردند در بین راه نزدیک صحن حضرت اباالفضل ( علیه السلام) درخواست کرد که فلان مبلغ را به فلانی بدهید. و همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء اتفاق کنید.
دوستانش این عمل را تعهد کردند که انجام دهند سپس از در صحن دستور داد ریسمان را به گردنش ببندند و با حال تذلل عجیبی او را وارد حرم کردند.
وقتی مقابل ضریح حضرت اباالفضل ( علیه السلام) رسید، کلماتی به زبان عربی گفت که خلاصه اش این است:
آقا از تو توقع نبود که این گونه آبروی مرا ببری و مرا بین مردم مفتضح نمائی.
مضمون این شعر را می گفت:
من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من و تو چیست بگو
در این موقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالی کرد. مردم از اطرافش پراکنده نمی شدند و نسبت به او که دوباره مورد لطف حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده بود،ابراز علاقه می نمودند.
من صبر کردم تا کاملا" دورش خلوت شود،به او گفتم: من از اول جریان تا پایان آن با تو بوده ام بعضی از قسمتهای سرگذشت تو را نفهمیده ام، مایلم برایم تعریف کنی.
گفت: آن جوان که با من وارد صحن شد مدتی بود از من مبلغی پول طلب داشت، آن شب زیاد اصرار می کرد که باید طلب مرا همین الآن بپردازی، من ناراحت شدم به او گفتم: از من طلبی نداری.
گفت: به جان اباالفضل ( علیه السلام) قسم بخور، من بی حیائی کردم خواستم قسم بخورم که دیگر نفهمیدم چه شد تا امشب که درد و ناراحتی و فشار فوق العاده ای داشتم.
درهمان عالم بیهوشی می دیدم که برای تشریفات عبور شخصی به حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مراسمی قایل می شوند ، سئوال کردم چه خبر است ؟ یکی از آنها گفت حضرت ابالفضل ( علیه السلام) به زیارت برادرش حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می آید.
من برای عذرخواهی خود را آماده می کردم که دیدم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با نُک پا به من می زند و می فرمایند :
برخیز، به در خانه ای آمده ای که اگر جن و انس به آن متوسل شوند، محروم بر نمی گردند.
از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر این گونه جسارت به مقام مقدس حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نکنم.
ملائک روز و شب
خطیبی که در مراسم ترحیم ایشان سخنرانی می کرد بعد از اینکه دید اطرافیان می خواهند حاج ملاآقا جان را به او معرفی کنند در منبر گفت :
از شما تعجب است که می خواهید او را به من معرفی کنید، من خودم یک کرامت از او دیده ام که نقل آن شما را هم به عظمت روحی این مرد بزرگ بیشتر آشنا می کند.
شب جمعه ای که من و او در حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بیتوته کرده بودیم ،من منتظر اذان صبح بودم و ساعت دقیقی هم نداشتیم، از حاج ملا آقا جان سؤال کردم: صبح شده یا نه؟
اشاره ای کرد و گفت: ببین ملائکه صبح پائین می آیند و ملائکه شب بالا می روند.
آن واعظ در منبر نگفت که من در آن موقع چه دیدم ولی قسم خورد و گفت: به خدا قسم می دید و می گفت: و وقتی دقت کردیم و تفحص نمودیم متوجه شدیم که همان لحظه اذان صبح و طلوع فجر بوده است.
آخرین نامه
فرازی از آخرین نامه حاج ملا آقا جان خطاب به شاگردشان:
تو تنها فردی بودی که مرا تا حدی شناختی،اسرار مرا به نااهل نگو و فکر کن که « محمود» در دنیا نبوده است؛ مگر آنکه مصلحتی در نقل آنها به نظرت برسد.
تا می توانی دست توسل از دامن مقدس حضرت بقیه الله ( عجل الله تعالی فرجه) برندار؛ زیرا تمام سعادت در همین موضوع خلاصه می شود.
به معلمین و اساتید و علما بالأخص مراجع تقلید احترام بگذار؛ زیرا علی بن ابی طالب ( علیه السلام) فرمود:
« من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا" »
یعنی: کسی که یک جمله از علم را به من تعلیم دهد مرا بنده خود کرده است.
به دروایش و متصوفه اعتماد نکن و حتی از علما و مراجعی که با آنها هم مذاق هستند بپرهیز.
و فراموش نکن که امام عسکری ( علیه السلام) فرمود:
« علمائهم شرار خلق الله علی وجه الارض لأنهم یمیلون الی الفلسفه و التصوف».
فلسفه قدیم آفت دین و دنیای تو است، اگر خواستی اطلاعاتی از فلسفه داشته باشی بیشتر از فلسفه جدید استفاده کن.
روش وهابیت را اگر چه به اسم تشییع جلوه کرده باشد،بزرگترین مخرب اعتقادات تو است از دوستی با معتمدین به مبانی آن بپرهیز.
و مرا از دعا فراموش نکن و برای من طلب مغفرت کن.
آیت الله شیخ عبدالکریم زنجانی
آیت الله عبدالکریم زنجانی درهشتم ماه مبارک رمضان سال 1304ق. درروستای«بارئت آغاجی» درشهرزنجان به دنیا آمد. پس از نشو و نما درخاندان علم وفضیلت، درمدارس مختلف شهرشروع به تحصیل کرد ونیزبه همّت جدّش درمنزل شخصی، نزد معلّم خصوصی تحت تعلیم وتربیت قرارگرفت. وی براثر هوش و زیرکی، استعداد ذاتی وحافظه قوی، در درسهای بزرگان زنجان، همانند آخوند ملا قربان علی مجتهد زنجانی ، میرزا مجید حکمی، میرزا ابراهیم مسگرزنجانی وسید حسن قنادّی حاضرشد و فقه، اصول، الهایات، طبیعیات وعلوم ریاضی را به خوبی آموخت و دربعضی ازمسائل دینی وفلسفی با پدروامام جمعه به بحث علمی میپرداخت که مودپرد تشویق آنها قرارمی گرفت.
تدریس
زنجانی پس ازپایان تحصیلات، در«مسجد زرگرها»به تدریس خارج رسائل و مکاسب همّت گماشت و با بیان عالی و نافذ تدریس میکرد.
خصوصیات اخلاقی
صفات و خصوصیات آیتالله زنجانی را درچهار مورد زیرمی توان خلاصه کرد:
1.وی در برآوردن احتیاجات مردم و مخصوصاً زائران امام حسین(ع)کوشا بود و از ارادتمندان خالص اهل بیت عصمت(ع) محسوب میشد.
2. او از مدافعان سرسخت مذهب امامیه بود و در سفرهای خود به بلاد اسلامی، با قدرت علم و بیان، ازحقانیت شیعه دفاع میکرد و فرهنگ تشییع را به عالمیان شناسانید.
3. وی در هرسه وقت صبح، ظهر و شب درحرم مطّهرامیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب (ع) اقامه نمازجماعت داشت و قبل از طلوع فجر به حرم مطّهرمشرف میشد ونوافل شب را درآن مکان به جا می آورد و آن گاه نماز جماعت را اقامه میکرد. زندگانی وی درنجف اشرف، در کمال زهد و سادگی سپری میشد؛طوری که تا آخرعمر برای خود منزل شخصی تهیه نکرد و در منزل استیجاری وفات یافت. یکی ازعلاقمندانش دراین خصوص ازقول وی چنین نقل میکند:
«می خواهم به دنیا ثابت کنم یک آدم روحانی میآید که با وجود اقتدارش که همه چیزدرقبضه اش باشد، مع ذالک به دنیا بی اعتنا باشد ولذا بعد فوت آن مرحوم فهمیدند که ایشان دربی اعتنایی به دنیا تنها شخص بوده وآن اتهامات درباره اش بی اساس بوده است.»
وی درمجلس آرایی کم نظیر، درفصاحت وبلاغت نابغه روزگار، درفنّ خطابه بی نظیروبیانی قوی وسحرآمیزداشت؛ به طوری که پس ازسخنرانی دردانشگاه الازهرمصر، همه دانشمندان حاضردرجلسه، در مقابل جلالت وعظمت اوسرفرود آوردند ودکترطه حسین بر دستان وی بوسه زد وگفت:
«کنت اذا سمعت محاضرة الامام الزنجانی؛ ظننت آن ابن سینا حّی یخطب؛ زمانی که سخنرانی امام زنجانی را شنیدم، گمان کردم که ابوعلی سینا زنده شده وسخن میگوید.»
همچنین وی خطابهای درحضور40 هزارنفردردمشق مرکزحکومت سوریه، درمسجد اموی ایراد کرد که اهل این شهردراین باره میگفتند:
«غیرازحضرت زینب خاتون که برروی این منبرخطبه ایراد کرد و دراثر فشاریزید موفق به اتمام آن نشد، ازآن عصرتا کنون کسی جزآیتالله زنجانی بر روی این منبرنرفت و در حقیقت خطبه حضرت زینب خاتون را آیتالله به پایان رسانید.»
سفرهای وحدت آفرین
آیتالله زنجانی به منظور ایجاد وحدت دربین مسلمانان جهان و پیکارهمه جانبه علیه استعمار، ازسال1345ق. راهی بلاد مسلمین شد و درمناطقی چون مصر، سوریه، لبنان، فلسطین، شرق اردن، هندوستان، قفقاز و ایران با شخصیتهای برجسته سیاسی و علمی دیدارکرد و با ایراد سخنرانیهای پرشور، درمحافل مختلف علمی ومذهبی، همچون دانشگاه الازهر و مسجد جامع اموی دمشق، همبستگی مسلمین درقبال استعمارگران را خواستار شد. به سخنرانیهای وی نیزاشاره میشود.
دردانشگاه الازهر
شیخ الازهر، شیخ محمّد مصطفی المراغی در2شعبان 1355ق. جشن باشکوهی برای نکوداشت این دانشمند برجسته اسلامی ترتیب داد که درآن صدها نفرازشخصیتهای سیاسی وعلمی حضورداشتند وازخدمات آیتالله زنجانی تجلیل به عمل آوردند. دراین محفل باشکوه، آیتالله زنجانی با زبانی فصیح درمورد حقانیت شیعه امامیه سخن گفت وسپس درمورد حوزه علمیه نجف اشرف ودانشگاه الازهرگفت:
«نجف اشرف قلب بیدارعالم اسلام ودانشش عالم گیروچراغ تابناکش ادوارمختلف را فرا گرفته وقرون متمادی است که انوارعلوم وایمان وپرهیزگاری وسجایای اخلاقی به مشرق ومغرب پخش میکند.
به همّت وکوشش علمای آن، روحانیت اسلام دراطراف واکناف کره زمین انتشاریافته است وجهان اسلام به راه خیروصلاح هدایت گردیده اند& آری، قرون متمادی براین امت گذاشت؛ درحالی که نورهدایت خود را ازشموس عالم بشریت، یعنی عامای برجسته نجف اشرف اکتساب میکرده اند واعمال خود را باقوانین علوم ومعارف الهّیه وفرامین آنها منطبق میساخته ودرمشکلات وشداید به آنها پناه میبردند.
آقایان میدانند که بغداد مدّتها مرکزعلوم ودانش سراسرگیتی بود؛ ولی پس ازسقوط آن وبه تاراج رفتن جواهرات گرانبهای علم ودانشش، دوستاره تابان ازافق معارف اسلامی طلوع کرد؛ طوری که یکی چون دیگری قبله گاه شیفتگان علم ودانش بوده وآنرا کعبه آمال خود ساخته ازاکناف بلاد مملکت اسلامی بدان روی نهاده اند؛ یعنینجف اشرف که به دست شیخ طوسی بنا نهاده شد ودیگری جامع الازهرشریف مصر.
هدف این حوزه بزرگ علمی ودینی، یعنی نجف اشرف والازهرشریف یکی بود وآن تعلیم اسلام وترویج شریعت غرّاء رسول اعظم، خاتم انبیاء محمّد (ص) ومؤسّس هردوی آن نیزشیعه بوده است. آیا اثری بزرگتروجاویدتر ازاین دواثر، ازشیعه انتظارتوانداشت؟گرچه این دوپس اززمانی ازیکدیگرجدا شده، درطریقت ومذهب، هریک راه مستقل درپیش گرفته اند؛ به اجباروسیاست؛ امّا هردو درحفظ واشاعه معارف اسلامی تاکنون کوشا بوده اند.»
درمسجد جامع اموی
«برادران! دراین زمان بیش ازپیش، نیازمند به کسب آرای یکدیگریم؛ چون یکدیگررا خوب بشناسیم، بیشتربه یکدیگرنزدیک میشویم وبرادری ما راسختر میشود. »
آیتالله زنجانی این پیک همبستگی وهماهنگی، به دعوت عالمان بزرگ دمشق، راهی این کشورگردید ودرسال13شوال 1355ق. بعدازاقامه نمازجمعه دربین 40 هزارنفر ازمسلمانان دمشق به سخنرانی پرداخت وآنها به اتّحاد وهمبستگی دعوت کرد. وی دربخشهای ازسخنان خویش گفت:
«آنچه سینه را مالامال اندوه میسازد ومرا سخت نا شکیبا کردهچیزی است که میبینم امربه معروف ونهی ازمنکربه جای گره گشایی، مایه ایجاد اختلاف بین مسلمین گردیده... شگفتا! گروه ومجتمعی که پیرامون پرچم اسلام جمع گردیده وسنگ آن را به سینه میزنند وافتخارشان پیروی ازاین دین پاک است... شمشیرها به دست گرفته، دندانها به یکدیگرنشان میدهند وبه جدّیت درفنا ونابودی برادران اسلامی خویش میکوشند وچون بدان نرسند، نوک سرنیزه اتّهام فسق وفجوروتکفیروارتداد را به آنها متوّجه میسازند؛ شگفت ترآن که خانوادههای اسلامی، بلایی به سریکدیگرآرند، که دشمنان به یکدیگرنپسندند.
آن چه آشکارا درمیان شیعه وسنّی به چشم میخورد، جدایی واختلاف است که فیما بین آنها وجود دارد وآن زاییده زمانی بس طولانی است. به این دعا که منصوب به امام سجّاد (ع)پیشوای شیعیان ومربوط به اواسط قرن اوّل هجری و روی سخن ودعا بیشترمتوجّه سران اهل تسنّن است، نه شیعه، به نیکوترین وجهی بنگرید به مضامین عالیه آن ازپیکاربا دشمنان وپیروزی برآنان وتقویت روحیه سربازان دلیراسلام و وسعت کشور و حفظ وحدود سرزمینهای اسلامی (دقیقاً توجّه کنید).پیشوای ما چگونه ازحضرت باری میخواهد که اجتماع مسلمین فشرده ترگردید وپیروزیهای بزرگ نصیب عموم مسلمین اعم ازشیعه وسنّی گردد. آیا معنی اتّحاد اسلامی واعتلای شخصیت وعظمت مسلمین غیراین است؟ بدانید که دعوت ما برای اتّحاد ویگانگی مسلمین وازبین بردن نفاق و دودستگی وعداوت واختلاف، امری تازه نیست که ما برای پیشرفت مقاصد شخصی واهداف خویش آن را به شما پیشنهاد میکنیم وآن را برای مسلمین اعم ازشیعه وسنّی امری ضروری وفوری تشخیص داده ایم؛ بلکه این روشی است که شیعیان برای تشبید مبانی وارکان توحید وعظمت اسلام ازابتدای آن تا کنون به پیروی ازامام وپیشوای خود حضرت سجّاد(ع)و... دنبال کرده اند. »
این سخنرانی آن قدرجذاب وپرشوربود که محمّدعلی کرد رئیس علمی دمشق بردستان وی بوسه زد وآیتالله سید محسن امین دراین باره گفت:
«تاریخ به خاطرندارد که ازابتدای بنای مسجد اموی دمشق تا کنون، جزحضرت امام سجّاد(ع)برای ایراد خطبه وسخنرانی برمنبرآن صعود کرده باشد ومتأسّفانه سیاست بنی امیه خطبه آن حضرت را قطع کرد که شایسته است با کلمات نورانی ودرخشان درصفحات تاریخ نقش گردد که افتخارختام خطبه حضرت امام سجّاد(ع)پس ازگذشت1295سال نصیب قائد ورهبرشیعه امامیه، حضرت آیتالله شیخ عبدالکریم زنجانی گردید.»
درسرزمین فلسطین
آیتالله زنجانی سپس به دعوت سید محسن حسینی، مفتی کشورفلسطین جهت زیارت مسجد القصی ودیداربا مردم مظلوم آن دیاربه آن سرزمین سفرکرد ومورد استقبال مردم وعلمای آن جا قرارگرفت وآنگاه درجمع حاضرآن چنان سخنرانی غراء وشیوایی علیه صهیونیزم واستعمارگران جهانی ایراد کرد که این سخنرانی دربین مردم به«خطبه نارّیه»یعنی سخنرانی آتشین معروف گردید. وی درقسمتی ازسخنرانی اش سران اسرائیل ودولتهای استعمارگررا مورد خطاب قرارداد وگفت:
«...آیا باخدا میجنگید؟درحالی که پیروزی خدا حتمی است. آنان که برای تأسیس دولتی به نام اسرائیل درفلستین کوشش میکنند ومی خواهند برای یهود سلطنت وعزّت کسب نمایند وبا عرب ومسلمین برای نیل به این هدف پیکارمی کنند، باید بدانند با خدایی که برای یهود ذلّت ومسکنت مقرّرفرموده، درپیکارند؛ درآن جایی که حضرت باریتعالی میفرماید:
«وضِربَت عَلَیهُم الذَّلَّةُ والمَسکنةُ وَبَاءُ وبغضب من الله.»
امّا شکی نیست که دراین پیکار، پیروزی با ایزد متعال است؛ درآن جا که میفرماید:
«لاَغلبَین اَنَا وَ رُسُلی.»
«به شماای کسانی که خون عرب درعروقشان میجوشد!به شماای گروه مسلمانان!نگذارید که اهریمن پلید، نهال خیانت خود را درسینه سرزمین شما بنشاند وآن را برویاند وبارورنماید؛ چه آنگاه که میوه شومش فرا رسد، گلوهایتان را سخت فرو گیرد وعواطفتان را بی رحمانه جریحه دارسازد؛ آن گاه فریادهای دردناک ازدل برآورید؛ ولی...درآن هنگام پیکارتان برعلیه او ومصیبت وبلای بزرگی که به شما روی آورده، بس دیرشده است. نوش دارو پس ازمرگ بیمارآورده باشد.
ای امیران عرب و...واین مسلمانان باحمیت! درآن هنگام که ادول استعمارگرپیروز، دندانهای خون آشام خود را درحال حمله به شما نشان میدهد، نیت شوم وپلیدش را اعیان میبینید که ایده وآرزوهای شما درقاموس عدل وانصافش محّلی ندارد وقربانگاه خود را درزوایای تاریک ونکبت باردلش آشکارا مینگرید، چراسرگردانید؟به یقین بدانید دراین روزگار پرآشوب وغوغا، برای بقای موجودیت خود وجلوگیری اززوال وانقراض خویش ازلوح وجود گیتی، جزاین وسیلهای ندارید که دست اتّفاق واتّحاد یکدیگررا نیکو بفشارید تا درسایه هماهنگی واتّحاد کلمه، به دفاع جدّی ازمیهن عزیز وقطع شرارت صهیونیزم وکامیابی درمقابل مخاطرات، ازآن شما باشد وگرنه درآن حال، ذلّت دائمی ومرگ حتمی دراین سرزمین، برای اسلام وعرب درکمین شماست.
ای یهودیان! بدانید که کرکس مرگ برگرد سرتان پروازمی کند. به شما اخطا ر می کنم که هرگاه فلسطین را رها نکنید، بدبختیها ومرگ فلاکت باردرکمین شماست. اگرچه دراین مورد زیاد حرف زده شد، ولی با این حال، برای آخرین باردراین مکان وازراه دلسوزی وعواطف بشریت واسلام، با گفتاری کاملاً روشن وصریح ودلایل حسّی وآشکارازآن جا که سخت پایبندیم که به کنه اغراض وبه عقل بازگردید وبه گذشته وحال خود تأمل کنید ونیکو بیندیشید که فتنه انگیزی وجنگ طلبی درفلسطین برای شما جزاتلاف نفوس واموال نخواهد داشت.
تألیفات
بی شک آیتالله زنجانی ازمعدود فرزانگانی است که درزمینههای مختلف علمی، مثل فلسفه، منطق، کلام، فقه، اصول فقه، تفسیر، حدیث، رجال، علوم ریاضی، ادیان ومذاهب، سیاست وعلوم غریبه، کتابها ورسالههای سودمندی تألیف نموده که بیشترآنها به زبان عربی میباشند. درمورد تألیفات آیتالله زنجانی محمّد مصطفی المراغی، شیخ دانشگاه الازهرمصرمی گوید:
«من سفارش میکنم به جمع جوانان وملّت اسلام که میخواهند منظورومقصود شریعت ودیانت واجتماع را طوری بفهمند که ضمیروجدان آنها راحت باشد وبه هیچ گونه تردیدی گرفتارنشوند، سفارش میکنم که خواندن خطبهها وکلمات ومؤلّفات زنجانی را ازاحاطه به اسرارتشریع اسلامی وفلسفه دیانت مقدارروزی ارزانی داشته که به هچکس ازبزرگان وائمه وپیشوایان ومتبحّین عالمان نداده است.»
بیشترآثارقلمی وی خطی بوده وهنوزبه چاپ نرسیده اند
رحلت
سرانجام رادمرد منادی وحدت وهمبستگی مسلمین، براثرکسالت وسوء تغذیه، درشب چهارشنبه، نیم ساعت بعدازاذان مغرب، درتاریخ 17 جمادی الثانی سال 1388ق. برابربا 18شهریورماه 1347ش. درشهرمقدّس نجف اشرف دیده ازجهان فرو بست وروح پاکش به ملکوت اعلی پیوست. پیکرپاکش درمدرسه حاج محمّد تقی اتفاق تبریزی، تغسیل وتکفین گردید وصبح روزچهارشنبه با حضورمراجع تقلید وطلّاب علوم اسلامی، سفیران ونمایندگان کشورهای اسلامی ازقبیل ایران وپاکستان ونماینده رئیس جمهورعراق، تشییع وپس ازاقامه نمازمیت به امامت شاگرد فاضلش، آیتالله سید ابوالقاسم خویی رحمةالله درمقبرهً آیتالله آقا سید محمود امام جمعه زنجانی درآرامگاه ابدی آرمید. با انتشارخبررحلت این عالم وارسته، رادیوهای کشورهای ایران، عراق، شوروی، پاکستان، عربستان وانگلستان درمورد شخصیت علمی وی به پخش گزارش پرداختند وحوزه علمیه نجف اشرف قریب به یک ماه درسهای خود را تعطیل کرد به پاس تجلیل ازخدمات علمی، فرهنگی، سیاسی واجتماعی وی، مجالس یادبودی درشهرهای نجف اشرف، تهران، اردبیل، ابهر، هیدج، صائین قلعه، خرمّ دره، ابهر و زنجان برگزارگردید وسخنرانان درفضائل وی به ایراد سخنرانی پرداختند.
حکیم هیدجی
حكيم محمد « هيدجى» در زمره دانشوران اسلامی است كه با وجود كسب كمالات گوناگون علمى هيچ گاه خود را بى نياز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل نديد و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضيلتى كه با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ايمان را مكمل و متمم هم نمود و به همين دليل به جاى آنكه در درّه خوديت به بام غرور برود، دامنههاى ديانت را پيمود و خويشتن را به قله كرامت انسانى رسانيد و در اقيانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواريدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنيايى و پيوستگىهاى فناپذير پيراست.
زادگاه
استان زنجان از جمله نقاط باستانى ايران است كه در سال ۲۴هجرى توسط لشكر اسلام به فرماندهى براءبن غارب از اصحاب رسول اكرم (ص)فتح گرديد. اين ناحيه و توابعش در طول تاريخ داراى سوابق علمى و فرهنگى درخشانى بوده است و رادمرانى خردمند و وارسته از آن و پيرامونش برخاستهاند.
يكى از شهرستانهاى مهم اين استان ابهر است. اين شهر در منطقه معتدل كوهستانى در دره وسيعى در جنوب غربى زنجان و بر سر راه تهران به تبريز قرار گرفته و ۳۲۷۵كيلومتر مربع مساحت دارد.
از ويژگىهاى مهم ابهر اين است كه در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علويان قرار گرفت.اثيرالدين مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان رياضى قرن هفتم كه در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسی همكارى مىكرد، از اهالى اين ديار است.
در چهارده كيلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر هيدج واقع شده كه اهالى آن شيعه هستند و به زبان تركى سخن مىگويند.
در هر حال حكيم الهى و فيلسوف جهان تشيع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در اين آبادى ديده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.
حكيم هيدجى دوران طفوليت را در خانوادهاى متديّن و نيكوسرشت سپرى كرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمينههاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خويش از آخوند ملا محمد فرا گرفت.
اقامت در تهران
ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى كه ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوين ترك نمود و در اين شهر ادامه تحصيل را پى گرفت و از خرمن انديشه سيد على خوئينى قزوينى صاحب حاشيه بر قوانين ميرزاى قمى توشهها برچيد، او كه در هيدج زندگى ساده و عارى از تكلف داشت، در قزوين و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مىگذرانيد، اينكه در برخى منابع ادعا شده كه نامبرده مقدمات علوم دينى و حكمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعيت ندارد. وى پس از هشت سال اقامت در قزوين و تكميل معلومات نزد استادان برجسته اين شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى كه ۳۵ساله بود به تهران عزيمت نمود، در شرح حالى كه خودش نوشته چنين مىخوانيم،
« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قريه مزبور ( هيدج) چند گاهى در قزوين به آموختن علوم رسميه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بيان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقاميرزا حسين سبزوارى كه سرآمد شاگردان دانشور يگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى عليه الرحمة البارى بود، بحرى از علوم كلاميه و رسوم رياضيه استفاضه نموده…»
سبزوارى استاد هيدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبيات فقه و اصول تدريس مىكرد و شهرت بيشتر او به مهارت وى در رياضى، نجوم و هيئت است و میرزا ابراهیم حکمی زنجانی از تلاميذ اين دانشور است. موقعى كه حكيم هيدجى به تهران رحل اقامت افكند حكيم ميرزا میرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى ( ۱۳۱۴ - ۱۲۳۸ه. ق) آخرين دهه تدريس حكمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مىكرد و نيز انسانى سالخورده به نظر مىرسيد، حكيم هيدجى موقعيت اين حوزه درسى پر فيض را مغتنم شمرد و چنين محفلى را درك كرد و مدتى در اين مدرسه به تحصيل و تكميل معارف تشيع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به اين موضوع اشارهاى روشن دارد:
« در محضر حكيم بارع و متأله شامخ آقا ميرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصيل فنون حكميه كرده ساير علوم را از فقه و اصول و حديث از هر كدام به لياقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»
از مختصات روحى اين حكيم حالت شهامت در بررسى افكار قدماى حكمت و فلسفه است و گويى اين صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به ديد انتقاد مورد بحث قرار مىداد.
برخى تراجم نويسان خاطر نشان ساختهاند كه حكيم هيدجى براى تقويت آموختههاى خود به عتبات عاليات رفته، از محضر اساتيد عراق مستفيض شده است. مهدى مجتهدى نوشته است:
« به عتبات عاليات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنجها كشيده است.»
شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز از نجف رفتن وى سخن گفته است. و معلم حبيب آبادى اظهار داشته است: حكيم هيدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت و شهيد مطهرى مىنويسد:
« ملا محمد هيدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تكميل معلومات رفت و در آنجا نيز ضمن تحصيل علوم نقلى به تكميل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حكمت از محضرش استفاده مىكردند…»
جواد محقق ذيل تذكره علماى شاعر و شعراى عالم از آية اللّه حاج ملامحمد حكيم هيدجى سخن به ميان آورده و ادعا كرده است:
« اين حكيم زاهد و فقيه مجاهد و عالم عامل و عارف كامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تكميل تحصيلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصيل فقه و اصول و تفسير حديث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نيز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزيد، وقتى به ايران بازگشت در تهران ساكن شد»
كه در اين نوشتار حتى اشارهاى به تحصيلات حكيم هيدجى در قزوين و تهران هم نشده است، هيدجى شرح حال خويش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصيلات اشاره نكرده است و چنين مستفاد مىگردد تا آخر عمر در تهران ساكن بوده و حظّ آفاقى كمتر داشته است وى مىگويد:
« جز حج بيت اللّه الحرام و زيازت مشاهد مشرف ائمه (ع) به جايى مسافرت نكردهام»
و قطعا اگر چنين موضوعى واقعيت داشت، آن هم تحصيل چندين ساله در نجف و مانند آن امكان نداشت از آن بگذرد زيرا در همين زندگى نامه خود نوشت به پارهاى مسايل جزيى هم اشاره دارد.
بر كرسى تدريس
حكيم هيدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حكمت و فلسفه و فقه و حديث در مدرسه منيريه اين شهر اقامت گزيد، اين مكان كه چندين دهه در آن تدريس مىنمود از بناهاى امير نظام حاكم تهران بود كه خواهرش منيرالسلطنه - همسر ناصرالدين شاه - آن را تكميل كرد و از اين جهت آن را منيريه ناميدهاند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سيد ناصرالدين از اولاد حضرت امام زينالعابدين (ع)جد سادات طالقان واقع شده است كه حكيم هيدجى ضمن تبيين معارف عميق در قلمرو حكمت از فضاى معنوى اين مكان مسكين نيز نصيبى داشت. گفته شده وى مدت سى سال در اين مدرسه، معقول تدريس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خويش نوشته است.
« مدت بيست و پنج سال است در مدرسه منيريه واقع در جنب سيد ناصرالدين به عنوان تدريس معقول به درس و بحث با طلاب مشغوليم».
منوچهر صدوقى شها چنين نگاشته است:
« شيخ العلماء العاملين مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنيدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش كه آن بزرگوار (حكيم هيدجى) صاحب روحانيتى بود عظيم، مدام روى به قبله جلوس مىفرمودى و نافله شب ترك نگفتى و (كتاب) كافى (در حديث) و امثال آن بر زير مغنى و امثال (آن) نهادى…»
حكيم هيدجى تا آخر عمر به تدريس مشغول بود و هر كس از طلاب علوم دينى هر درس مىخواست، او مىگفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سينا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بيان مىكرد و از اين برنامه هيچ دريغ نداشت و همه را مىپذيرفت.
شاگردان
برخى از تربيت شدگان حوزه درسى اين حكيم والا مقام عبارتند از: آقا ميرزا احمد آشتيانى آقا شيخ محمد تقى آملى، ميرزا ابوالحسن شعرانى، آقا جمال نورى، شريعت سنگلجى، آقا ميرزا محمد همدانى، آقا نورالدين شريعتمدار رفيع، آقا شيخ جعفر لنكرانى،آقا سيد جعفر مرتضوى، حاج ملا نظر على هيدجى، آخوند ملا على همدانى مرحوم خرّمشاهى.
تراوش انديشه
حكيم هيدجى عمر با بركت خويش را به تحقيق، تأليف و مطالعه آثار فلسفى و روايى صرف نمود و به كتاب اشتياق شگرفى داشت، در سرودهاى زيبا اين علاقه را به طرز جالبى در شيوايى وصف كرده است:
من مونسى گزيدهام از بهر خود مرا
يك لحظه در مفارقتش صبر و تاب نيست
خوش رو و نغز گو ادبآموز و نكته دان
هرگز نياورد سخنى كان صواب نيست
گويند بى زبان سراينده بى صدا
رأيش به مثل و قال و سؤال و جواب نيست
حكيم هيدجى ضمن بررسى منابع تاليف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعليقات آموزنده و ارزنده مىنگاشت و خود نيز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، كلامى و ادبى به رشته تحرير در آورد. از آثار وى كه مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حكمت واقع شده، تعليقهاى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حكمت. رساله دخانيه و كتاب كشكول كه به طبع نرسيده، ولى سروده هايش چاپ شده است.
طبع لطيف
حكيم هيدجى از دوران طفوليت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و تركى پرداخت. او در سنين بالاتر كه دانستههاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حكمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلكه همچون تلاشى ذوقى مىدانست و در كنار ساير اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مىپرداخت؛ بيشتر اشعارش از استحكام موضوع و مضمون حكايت دارد و به دليل پرداختن به اين مورد اهتمام به جنبه محتوايى كمتر به آرايشهاى هنرى و شعرى و جنبههاى تخيّلى مبادرت ورزيده است.
نخست در اشعار « مغنى» تخلص مىنمود، چنانچه در اين شعر مىگويد:
من مونسى گزيدهام از بهر خود مرا
يك لحظه در مفارقتش صبر و تاب نيست
خوش رو و نغز گو ادبآموز و نكته دان
هرگز نياورد سخنى كان صواب نيست
گويند بى زبان سراينده بى صدا
رأيش به مثل و قال و سؤال و جواب نيست
نمونهای از اشعار ترکی حکیم هیدجی
ساقی گئتیر ، نه دن ؟ او می خوشگواردن
می هانسی می ؟ او می کی فرقی یوخدی ناردن
گلدی نمه ؟ باهار ، گئدیبدی نمه ؟ قرار
جان دیر نئجه ؟ نزار نه دن ؟ هیجر یاردن
ائلیه ردیم آرزی، هارانی ؟ طرف گلشنی
گویلوم ائده ردی یاد ، هاچاقدان ؟ بهاردن
قوشلار گئنه اوخور هاردا ؟مرغزارده
کهلیک سسی گلیر هاردان ؟ کوهساردن
من سالمیشام الیمدن نمه نی ؟ مال و شوکتی
من ال گوتورموشوم ، نمه دن ؟ ننگ و آردن
مطرب ،بلی بویور ! من اولوم بیر ایاقه دور
نئیلیم ؟ آپار غمی ،نه و تایله ؟ چنگ تاردن
خلق و خوى
حكيم هيدجى بعد از رحلت والدش علايق ارثى را از ملك و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زيست و جز سفر حج و زيارت مشهد ائمه هدى (ع) مسافرت ديگرى ننمود. او به آنچه عمل مىكرد، ديگران را توصيه مىنمود و به هر چه مىگفت، عامل بود:
حكيم جلوه، استاد حكيم هيدجى موت اختيارى را به عنوان دليل بارز تجرد نفس قبول داشت و يك بار هم موت ارادى در خويش پديد آورد. ولى مرحوم هيدجى منكر مرگ اختيارى بود و خلع و لبس اختيارى را محال مىدانسته، در بحث با شاگردان انكار و رد مىكرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فريضه عشا رو به قبله مشغول تعقيبات نماز بود كه مردى روشن ضمير وارد شد، سلام كرد آنگاه عصايش را در گوشهاى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه كار دارى به اين كارها؟ آن مرد كه صفاى نفس و نورانيت دل داشت، گفت: موت اختيارى، هيدجى گفت اين وظيفه ماست بحث و نقد و تحليل كارمان است، بى دليل و برهان نمىگوييم، آن مرد بار ديگر گفت راستى قبول ندارى، حكيم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر ديدگانش پاى خود را رو به قبله كشيد و به پشت خوابيد و گفت انا للّه و انا اليه راجعون و گويى كه مرده است، حكيم هيدجى نگران شد در حال اضطراب و تشويش دويد و طلاب را خبر نمود، آنها نيز از ديدن اين وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گرديد خادم مدرسه تابوتى بياورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردايش براى استشهادات و تجهيزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحيم و رو به هيدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور كردى، وى گفت: به خدا باور كردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پير مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طريق درس خواندن به دست نمىآيد، عبادت نيمه شب، تعبّد، راز و نياز و مانند اينها هم لازم است، اينكه تنها بخوانيد و بنويسيد و بگوييد كفايت نمىكند، از همان شب هيدجى روش گذشته را عوض نمود، نيمى از اوقات را براى مطالعه و تدريس و تحقيق قرار داد و نيم ديگر را براى تفكر در قدرت و آفرينش الهى، ذكر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدىتر انجام مىدهد و به جايى مىرسد كه دلش به نور خداوند منور و سرّش از غير و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هايش اين حالات زاهدانهو عابدانه هويداست.
مرتضی مطهری از تهذيب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است. اهل مزاح و خوشرويى هم بود و با آخوند ملا قربانعلی زنجانی فقيه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت.
از دامگاه تا آرامگاه
حكيم هيدجى از آن دسته انسانهاى بود كه به دنيا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مىنگريست و كوشيد تا در ايام كوتاهى زندگى دنيوى توشه هايى براى جايگاه ابدى و خانه جاويدان تدارك ببيند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد كه ديگر به امور فناپذير هيچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خويش را قفسى مىديد كه روان او را در بند كرده بود.
در فرازهايى از وصيّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختيار جنازهام با آقاى حاج سيد حسن لاجوردى است، تتمه وصايا از دوستان و رفيقان خواهش دارم كه هنگام حركت جنازهام عمامهام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار كوشند، هياهو لازم نيست، براى برقرارى مجلس ختم براى كسى اسباب زحمت پديد نياورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا كه از زندان محنت و بلا رهايى جستم و از دار غرور به سراى سرور پيوستم و به جانب مطلوب خويش شتافتم، حيات جاويدان يافتم اگر جهت مفارقت از يكديگر محزون و افسرده مىباشيد، به زودى تشريف آورده انشاء اللّه خدمتان مىرسيم، هر گاه وجهى مىداشتم وصيت مىكردم شب دفن كه ليله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به ياد ايشان من نيز خوشحال شوم، بارى با اين همه اظهار دليرى نهايت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولياء حق اميدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خير از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمايند.
طلاب مدرسه منيريه نقل كردهاند: مرحوم هيدجى هنگام شب همه طلاب را جمع كرد و نصيحت و اندرز مىداد و به اخلاق اسلامى فرا مىخواند و بسيار شوخى و خنده مىنمود و ما در شگفت بوديم مردى كه شبها پيوسته در عبادت و تهجد بود، چرا اين مزاح مىكند و ما را به عبارات نصيحت مشغول مىنمايد و از حقيقت امر خبر نداشتيم، هيدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرميد پس از ساعتى كه در حجره را گشودند، ديدند رو به قبله خوابيده، رحلت نموده است.
زمان ارتحال اين عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربيع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشتهاند. ، مرتضی مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مىداند، جنازهاش را بر حسب وصيت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز ميت توسط آية اللّه حاج شيخ عبدالکریم حائری در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نيز ساختهاند و مادر او در جوار قاضى سعيد قمى دفن شده است.
اخی فرج زنجانی
ابی الحسن علی بن عثمان بن ابی علی الجلابی الهجویری الغزنوی در کتاب کشف المحجوب که در قرن پنجم تالیف کرده در ص 215 می نویسد : شیخ شقیق فرج معروف به اخی زنگانی، مردی نیکو سیرت و ستوده طریقت بود. شیخ اندرین زمان از بزرگان این طریقت است، و از وی خیرات بسیار است.
یک مطلب عجیب.جعفر بن محمد بن حسن معروف به جعفری در تاریخ کبیر خود که از ابتدای خلقت تا سنه 845 ه.ق را شامل میباشد چنین مینویسد: شیخ ابوالفرج زنجانی از بزرگان دین بود اول مکاری می کرد و چهار پایان را رنجانیدی ، یکبار چوبی محکم بر دراز گوشی زد و درازگوش با وی در سخن در آمد و گفت: چنان بزن که باز توانی خورد. او را حالی بدین سخن دست داد و ترک چهارپایان بداد و همه عمر را در راه حق صرف کرد و مستجاب الدعوه بود و بسیاری از بزرگان دین متابعت او نمودندی و صاحب کشف و کرامت شد و مدفن او در زنجان مشهور است.
طریقه نسبت اخی فرج در تصوف و عرفان
طریقه شیخ به عرفای مشهور تصوف و عرفان بوسیله ابوالعباس نهاوندی از مشایخ قرن چهارم - شیخ جعفر خلدی متوفی در سنه 348 ه.ق (بنا به روایتی مرید ابوعبدالله محمد ابن خفیف شیرازی متوفی در حدود سنه 371) محمد رویم بغدادی متوفی در سال 303 محمد بن عبدالله عمویه _ احمد اسود دینوری _ ممشاد دینوری...
خانقاه شیخ اخی فرج زنجانی
شیخ در تاریخ 425 ه.ق در زنجان خانقاهی ساخت و مریدان و طالبان و سالکان و زائران و جوانمردان از نقاط مختلف ممالک اسلامی جهت استفاده و استفاضه و تبرک و تمین به خدمتش می شتافتند و دست ارادت و نیاز به سویش دراز می کردند و زائران از همت والای او ، استجابت دعا و برکت و آسایش خاطر و پند و موعظه طلب می نمودند. در خانقاه شیخ پیوسته جماعتی از فضلا و عباد و زهاد اعتکاف کرده و به عبادت اشتغال داشتند و مطابق رسوم و آدابی که از رباطات و خانقاه های قدیم در دست است ، خانقاه شیخ محل ورود و منزلگاه علماء و فضلا و عرفای اطراف و اکناف عالم بود که در هنگام سیر و سلوک و ریاضت وارد شهر نجان میشدند و در خانقاه او منزل میکردند. این موضوع از داستانی که عبدالرحمن جامی در کتاب نفحات الانس ذکر کرده بهتر معلوم میگردد. بطوریکه هنوز هم در میان مردم شهر مشهور است ، شیخ اخی فرج در دامنه کوه معروف به "چله خانه" که در سمت شمال شهر فعلی زنجان واقعست وبه لفظ محلی کوه چله خانه میگویند.مسجد مانندی در آنجا موجود بوده. میگویند که خود شیخ و مریدانش در آنجا چله می نشستند و به درک معضلات و کشف حقایق می پرداختند.
داستان گربه شیخ اخی فرج زنجانی
در کتاب هفت اقلیم امین احمد رازی ، کتاب عقول عشره محمد براری و بحیره ، خزینه الاصفیاء و در تعلیقات کتاب حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی به نقل از کتاب نفحات الانس نوشته شده است که : گویند شیخ را گربه ای بود ، هرگاه جمعی از مهمانان به خانقاه او توجه میکردند آن گربه به عدد هر یک از ایشان ، بانکی میکرد و خادم خانقاه به هر بانکی کاسه آبی در دیگ میریخت.یک روز عدد میهمانان بیش از بانک های گربه شد.اخوان تعجب کردند ، ناگاه گربه به میان جماعت در آمده ، یکان یکان را استشمام نمود و بر یکی از ایشان بول کرد. چون تفحص کردند از دین بیگانه بود.
روزی خادم مطبخ مقداری شیر در دیگ ریخت تا برای اصحاب ، شیر برنج طبخ نماید ، ماری سیاه از سر بخاری (دودکش) در دیگ افتاد و گربه آنرا بدید و گرد دیک می گردید و فریاد میکرد و اضطراب می نمود. خادم چون از این معنی غافل بود وی را زجر میکرد و دور می انداخت و ناراحت می کرد.چون خادم به هیچ نوعی متنبه نشد.گربه خود را در دیگ انداخته حلاک ساخت.هنگامیکه شیر برنج را ریختند ، ماری سیاه از توی آن ظاهر شد ، وقتی که این خبر را به شیخ دادند فرمود: که آن گربه خود را فدای درویشان ساخت. ویرا در قبر کنید و محلی بسازید و زیارت کنید.میگویند اکنون (هنگام تالیف نفحات الانس) حاضر است و مردم آن را زیارت میکنند.
با توجه به گفته جامی بعد از بالغ بر چهار قرن و اندی هنوز محل دفن گربه شیخ سالم بوده و در قرن نهم زیارتگاه معتقدین به طریقت و قول شیخ اخی فرج زنگانی بوده است.
شیخ اخی فرج در آخر عمر منکر سماع صوفیان شد
امیر عنصرالمعالی کیکاوس در باب چهل و چهارم کتاب معروف قابوسنامه که از مولفان قرن پنجم هجری قمریست ، در صفت اهل تصوف ، شیخ اخی فرج را از صاحب نظران و بزرگان طریقت تصوف شمرده و عقیده وی را در مورد منع سماع چنین می نگارد:
شیخ اخی فرج زنجانی رحمه الله در آخر عمر سماع را منع کرد و گفت : سماع آب است . آب آنجا باید که آتش باشد. آب بر آب ریختن تیرگی و وحل افزاید.اگر قومی که پنجاه مرد بود یکی با آتش بود و چهل و نه تن را از بهر یک تن تیرگی نتوان افزود.شکیب از آن یک نتوان خواست که از آن دیگران صدق.
وفات شیخ اخی فرج زنجانی
نویسنگان تاریخ و تذکره ها ، در مورد تاریخ فوت این عارف نامی مانند اکثر دانشمندان و بزرگان علم و ادب و عرفان اختلاف نظر دارند.البته باید گفت ، در تعیین نامش نیز دچار لغزش شده اند.
آذر بیگدلی ابی فرج زنجانی نوشته و داراشکوه در سفینه الاولیاء و غلام سرور در خزینه الاصفیاء بترتیب آخی فرج زنجانی و شیخ فرج زنجانی و عبدالرحمن جامی مینویسد: شیخ اخی فرج زنگانی در روز چهارشنبه غره رجب سنه457 ه.ق از دنیا رفته و در شهر زنگان مدفون گردیده است. و فصیحی خوافی در ضمن وقایع سنه 427 می نویسد: وفات اخی ابوالفرج الزنجانی ،بزنجان و قیل سنه سبع و خمسین و اربعمائه.و سید محمد نور بخش بطوریکه قبلا نوشتم ،می گوید (454 ه.ق) باز همانطور که گذشت ، صاحب تاریخ کبیر در در چهارصد و دو نوشته در کتاب شاهد صادق می نویسد: خواجه عبدالخالق غجدوانی و اخی فرج زنجانی ، در سنه 557 در گذشتند. و امین احمد رازی در ص 196 ج 3 هفت اقلیم و مولف کتاب آتورپاتکان در ذیل ص 417 قول مولف شاهد صادق را ذکر کرده اند . و حمدالله مستوفی و شاهزاده دارا شکوه تاریخ 457 را نوشته اند. اینک با در نظر گرفتن قول صاحب تاریخ کبیر و شاهد صادق اختلاف بالغ بر 155 سال میباشد ، و تفاوت قول صاحب تاریخ کبیر با نفحات الانس در حدود 100 سال و این هر دو قابل تعمیق و تامل است . بدیهی است از اینگونه لغزشها و نا برابری ها در شرح حال رجال بزرگ این مرز و بوم مثل سایر نقاط ایران و جهان بسیار میبینیم و خواهیم دید.
در هر صورت به نظر این بیمقدار ، قول الانس و تاریخ گزیده به حقیقت نزدیکتر است و همان چهارشنبه غره رجب سنه 457 صحیح میباشد.
محل آرامگاه شیخ اخی فرج زنگانی
طبق تحقیقی که بعمل آورده ام و اکثر محققین و معمرین مطلع شهر زنجان که بعضی مستقیما و برخی از قول اجداد و افراد سلف خود نقل میکردند ، آرامگاه شیخ اخی فرج در قسمت شمالی غرب میدان چهارراه پهلوی سابق (میدان انقلاب ) شهر زنجان ،بین ساختمان دکاکین و حمام علیمردان خان قرار داشته و زیارتگاه اهل دل و دردمندان بود.که بعد از کشیدن خیابان و احداث چهارراه و ایجاد دکاکین ، آثار آن بکلی از بین رفته است آن آرامگاه مرکب بوده از مرقد و مسجد و بعضی حجره ها که زایرین و نیازمندان در آنها سکونت میکردند.