4. نظريه قيام براى تشكيل حكومت
يكى ديگر از ديدگاه هاى مهم درباره قيام امام حسين(عليه السلام) كه به ويژه در سه دهه اخير مطرح شده است، ديدگاه قيام به انگيزه پيروزى نظامى وتشكيل حكومت است.
بر اساس اين نظريه، پيروزى نظامى و تشكيل حكومت اسلامى براى امام(عليه السلام) مطلوب درجه يك و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه دو و شهادت، مطلوب درجه سه بوده است. با اين تفاوت كه آن حضرت نخست براى پيروزى نظامى وبعد براى صلح فعاليت كرد، ولى براى كشته شدن هيچ گونه فعاليتى نكرد، بلكه اين كارگزاران حكومت ضد اسلام بودند كه فرزند پبامبر(صلى الله عليه وآله)را كشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام وارد ساختند."261
تأكيد بسيارى كه در اين نظريه شده است، اينكه شهادت، هدف از نهضت امام حسين(عليه السلام)نبوده است و ديدگاه قيام به انگيزه شهادت، از قرن هفتم با تأليف كتاب لهوف شايع شده است.262 اين نظريه رواياتى را كه ديدگاه تعبد به شهادت را مورد تأكيد قرار داده، مورد بررسى و نقد قرار مى دهد263 و ضمن نادرست شمردن چنين برداشتى از انگيزه قيام سيدالشهدا، يادآور مى شود كه: برخى از علما و فقهاى برجسته قرن چهارم و پنجم هجرى هم چون شيخ مفيد، شيخ طوسى و سيد مرتضى نيز براين باور بودند كه هدف از قيام امام حسين(عليه السلام)، شهادت نبوده است وحضرت نمى دانست در راه سفر به كوفه شهيد مى شود. اين قول در حدود سه قرن بين عالمان و انديشمندان شيعه مشهور بوده است و هيچ يك از عالمان شيعه با اين ديدگاه مخالفت نكرده است; اما در قرن هفتم مرحوم سيد بن طاووس با تأليف كتاب اللهوف فى قتلى الطفوف نظريه قيام براى شهادت را مطرح كرده كه با ترويج آن از آن زمان تاكنون، به يك باور مشهور تبديل شده است.264 طرفداران اين ديدگاه براى اثبات نظريه خويش، به دلايل و شواهدى، تمسك كرده اند.265
نقد و بررسى اين ديدگاه
اين نظريه اگرچه در ظاهر مترقيانه و نوگرايانه به نظر مى رسد; اما در محرّف و وارونه جلوه دادن انگيزه نهضت امام حسين(عليه السلام)، دست كمى از نظريات دنيا گرايانه افرادى هم چون: ابن عربى، ابن كثير، ابن خلدون و... ندارد. چرا كه نخست اينكه: اين نظريه بر اين باور استوار است كه اگر چه ارزيابى امام(عليه السلام) در موازنه قوا و شرايط قيام، بر اساس واقع بوده; اما از حوادث پيش بينى نشده و پشت پرده آگاه نبوده و اين امر منجر به شكست نهضت او شد.266 بنابراين امام(عليه السلام) از نگاه اين نظريه، شخصى است كه حتى به اندازه افرادى كه از روى دلسوزى از وى مى خواهند از رفتن به عراق و برپايى نهضت در آنجا منصرف شود، از قدرت لازم جهت پيش بينى حوادث غيرمترقبه برخوردار نبوده است! در حالى كه روشن است اگر حتى امام فاقد علم غيب فرض شود، باز نمى شود اورا آن قدر اشتباه كار دانست كه در مسائل بسيار مهمى كه با مصالح خود، خاندان و جامعه اش ارتباط حياتى داشته، حتى به ميزان نصيحت گويان، قدرت تشخيص حوادث آينده را ندارد. و اگر هم بشود اين مقدار اشتباه كارى را درحق امام مجاز دانست، در اين صورت ديگر نمى توان او را شايسته امامت و زمامدارى مسلمانان دانست; زيرا امامى كه از علم غيب بهره مند نباشد و درك و آگاهى ظاهريش نيز از نصيحت گويان عادى كمتر باشد، نه تنها هرگز نمى تواند رهبراصلاحات باشد، بلكه بى ترديد چنين كسى منشأ انواع بدبختى و نابسامانى است.
افزون بر اين دليل عقلى ، دلايل و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه درستى نظريه پيشين را به صراحت مخدوش و مورد انكار قرار مى دهد. براى نمونه مى توان به پاسخ هاى امام(عليه السلام) به اعلام خطرهاى نصيحت گويان اشاره كرد. حضرت در برابر هشدارهاى آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهاى شما درست نيست يا من به پيروزى ظاهرى خويش اطمينان دارم، بلكه بر عكس، اعلام خطرهاى آنان را با اين گونه جمله ها، تصديق كرد و فرمود: صَدَقْتَ267 راست مى گويى"، تكلّمْتَ بِعَقْل268 از روى انديشه سخن مى گويى و لَيْسَ يَخفى عَليّ الرأى269 (آنچه مى گويى) بر من نيز پوشيده نيست. هم چنين در منزل ثَعْلبيّه حضرت به مردى كوفى(كه ظاهراً مى خواست حضرت را از رفتن به كوفه به سبب كشته شدن در آنجا منع كند) فرمود: اى مرد كوفى! سرچشمه دانش نزد ماست. آيا آنان (مردم) مى دانند (سرنوشت آينده ما را) و ما نمى دانيم! اين امر ممكن نيست.270 اين گونه پاسخ هاى صريح به خوبى نشان مى دهد كه حسين(عليه السلام) از نظر پيش بينى مسائل خطرساز آينده، فراتر از نصيحت كنندگان بود، بلكه تفاوت اساسى حضرت با آنها در اين بود كه او به اندازه اى به حفظ مصالح اسلام و حمايت از دين جدش اهتمام مىورزيد كه حاضر بود براى حفظ خط اصيل اسلام، كه از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسيده بود وآنان به اوسپرده بودند، جهاد كند، هر چند فرجام اين جهاد به شهادتش منجر شود. از اين رو در برابر اعلام خطر آنها مى فرمود:"وَاللهِ اِنّى َلاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً ما اَراد َاللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفرْنا"271 به خدا سوگند! اميد دارم آنچه خدا درباره ما اراده كرده خير باشد، چه كشته شويم وچه پيروز شويم.
دوم آنكه: بر اساس چنين ديدگاهى، جهاد اسلامى مانند نبردهاى غيراسلامى با پيروزى ها وشكست هاى ظاهرى ارزيابى مى شود و بُعد اساسى جهاد كه هدايت انقلابى جامعه اسلامى بر ضد قدرت هاى ستمگر وفاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالى كه انسان هاى الهى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، بُعد اصلى جهاد را ملاك حركت خويش قرار مى دهند. از اين رو در شرايط ضرورى با تمام توان خويش براى تحريك مردم به جهاد، اقدام مى كنند هر چند خودشان را در معرض خطر و كشته شدن وحكومت هاى ستمگر را در ظاهر پيروزمند ببينند.272 چرا كه آنان به آثار معنوى نهضت خويش (اگرچه ديررس باشد) اهميت ويژه اى مى دهند. از ديدگاه آنان انجام تكليف در صورت فراهم بودن شرايط آن، بزرگ ترين پيروزى به شمار مى آيد، هرچند تكليف مزبور نتايج ظاهرى نداشته باشد وحتى پيامدها ومشكلهاى دنيايى فراوانى را به بار آورد. اشتباه طرفداران اين نظريه، ظاهربينى شان است كه تصور كرده اند هدف از نهضت هاى الهى، تنها رسيدن به پيروزى ظاهرى و نظامى است و براين اساس معتقدند كه ممكن نيست مردان خدا هم چون حسين(عليه السلام)بدون اطمينان به پيروزى نظامى نهضت كنند و با نثار جان خويش مردم را براى مبارزه با حاكمان دين ستيز اموى تهييج كنند. از اين رو مى كوشند سخنان،خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام(عليه السلام) را كه درباره اهداف قيامش بيان كرده يا نوشته است، با قرائن و شواهد تاريخى ضعيف و گاه توجيه هاى سست، حمل بر اطمينان حضرت به پيروزى ظاهرى و تشكيل حكومت اسلامى به شيوه پدرش على(عليه السلام)، كنند و شواهد و دلايل مخالف را تا حد امكان مردود جلوه دهند. البته ريشه اين نادرست انديشى را بايد در عدم درك حقيقت وعمق نهضت حسينى جست.
سوم اينكه: اين پندار كه امام حسين(عليه السلام) مى توانست با امكانات اندكش قدرت جهنمى يزيد را درهم كوبيده و با تشكيل حكومت ايده آل اسلامى، جامعه عريض وطويل مسلمانان را با آن همه فساد و انحطاطى كه بيشتر در عصر عثمان و به ويژه در زمان معاويه رواج يافته بود، اصلاح كند، پندار بى اساس و ساده لوحانه است كه براى آن نمى توان شاهد موافقى يافت، چرا كه صاحبان چنين انديشه اى به جوّ پراختناق و دين ستيزانه حكومت اموى كه تمام ارزش هاى الهى را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند اين واقعيت را درك و هضم كنند كه در جامعه اى كه شرك محورى جايگزين خدا محورى شده است، تشكيل حكومت عدل الهى واحياى ارزش هاى اصيل اسلامى كارى بس دشوار است. هم چنانكه اميرمؤمنان(عليه السلام)در عصر خويش به رغم ميل باطنى خويش در پذيرش خلافت (با توجه به چنين دشوارى هايى كه وجود داشت) چنين تجربه اى را آزمودند و با اين كه امكاناتشان نسبت به فرزندش حسين(عليه السلام)زيادتر بود و به جز شام بر سرتاسرقلمرو اسلامى تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تأسيس حكومت فراگير اسلامى كه در سايه آن حتى مردم فاسد و دنياگراى شام اصلاح شوند و تن به ارزش هاى الهى دهند، نشدند تا آنجا كه به وسيله برخى از مردم به اصطلاح موافق; اما كژانديش، به شهادت رسيدند.
بنابراين امكان موفقيت در تشكيل حكومت اسلامى براى حسين بن على(عليه السلام) كه به مراتب امكاناتشان كمتر و محدوديتشان بس فزون تر از پدرشان على(عليه السلام) بود و مردم نيز به سبب حاكميت بيست ساله معاويه فاسدتر و بى اعتناتر به مسائل دينى شده بودند، بسيار ضعيف بود. از اين رو نظر نويسنده كتاب تشيع در مسير تاريخ به نظر مى رسد كه:
مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث كربلا به طور كلى، اين حقيقت را نشان مى دهد كه حسين(عليه السلام) از همان آغاز، نقشه ايجاد انقلاب كامل در وجدان مذهبى مسلمين را مى كشيد. تمام اَعمال و كردار حسين(عليه السلام) نشان مى دهد كه وى كاملا از اين حقيقت آگاه بود كه پيروزى از راه قدرت و امكانات نظامى هميشه موقتى است، زيرا قدرت نيرومندترى وجود دارد كه بتواند آن را در جريان زمان نابود كند. ولى پيروزى كه از راه رنج و جانبازى به دست آيد، هميشگى است و در وجدان بشرى، اثرى جاودان مى گذارد.273