0

نهضت حسينى، ستيز با پايه‌گذاران ظلم (4)

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

نهضت حسينى، ستيز با پايه‌گذاران ظلم (4)

اشرافى‏گرى كارگزاران و خواص‏

زمزمه‏هاى اشرافى‏گرى از دوران حكومت خليفه دوم بگوش مى‏رسيد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد. بطوريكه علاوه بر درباريان و بنى‏اميه، كسانى نظير طلحه و زبير، ابوموسى اشعرى و... چنان به دنياگرايى گرايش پيدا كرده بودند كه در هنگام خلافت عدل‏گستر اميرمؤمنان نتوانستند از آن زندگى اشرافى دل كنده و در خدمت رهبر خود باشند. نه تنها آن جهادگران ديروز با امام خود همكارى ننمودند بلكه رو در روى امام قرار گرفتند.

گوستاولوبن در كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» مى‏نويسد: «تاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيرةالعرب ديده نشده كه در مدّت كوتاه و اندك، بتوانند به اين حد از تمدن نائل شوند و اين در اثر آموزه‏هاى دين بود كه پيامبرشان براى آنان آورده بود.»(31) اما مسلمين در يك آزمايش فتح و ظفر نتوانستند براى هميشه پايبند اصول اسلامى باقى بمانند حتى در ماجراى كربلا عدّه‏اى به طمع غنيمت به كربلا آمده بودند نه براى حفظ اساس اسلام!

«جرجى زيدان» مورخ مسيحى لبنانى مى‏نويسد: «پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديد و اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزه‏گى گرائيدند».(32)

«ابن سعد» در (طبقات الكبرى) مى‏نويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانه‏اى ساخت كه امروزه هم معروف است...در كوفه، مصر، اسكندريه هم خانه‏هايى ساخت بعد از مرگ زبير 50 هزار دينار و هزار عبد و كنيز باقى ماند».(33)

«عبدالرحمن» يكى از اعضاى شش نفره شوراى خلافت، وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را كه بين چهار زنش قسمت كردند، (سهم يك زن) هشتاد و چهار هزار دينار بود.(34)

«مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صدهزار دينار، زيدبن ثابت صدهزار دينار، از عثمان هديه گرفتند».(35)

بدين وسيله دنياگرائى بر دين‏گرائى ارجحيت يافت و دين تنها لق لقه زبان مسلمانها شد.

جهالت و تسامح مردم‏

آنچه گذشت گوشه‏هايى از عوامل زمينه ساز شهادت امام حسين(ع) بود به اعتقاد محققان اسلامى رخدادهاى قبل از مرگ معاويه، لايه‏هاى زيرين و پايه‏هاى تخريب اسلام را تشكيل مى‏داد. و آنچه بعد از مرگ معاويه رخداد لايه‏هاى رويين و انگيزه‏هاى قيام امام بشمار مى‏رود.

علاوه بر معرفى اسلام (وارونه) توسط معاويه به مسلمانان شامات و عدم وفادارى و پايبندى به مفاد صلح‏نامه و جناياتى كه در اين فاصله به وقوع پيوسته بود، با انتخاب يزيد براى خلافت مى‏رفت تا آخرين آثار باقى مانده از اسلام زير سلطه امويان مدفون گردد.

مردم ايالت دمشق از روزى كه اسلام را پذيرفته بودند همواره بنى‏اميه را در كنار و بالاى سر خود مشاهده مى‏كردند و تعاليم اسلام را از آنان مى‏گرفتند.

بنى اميه هيچ‏گاه فرصت يافتن مسير صحيح اسلام ناب را به آنان نمى‏دادند و از اين جهالت اهل شام همواره به نفع سلطنت خود بهره مى‏بردند. بطوريكه معاويه به پسرش يزيد توصيه كرد، كه مردم شام را پس از پايان مأموريت خود به شام برگرداند.

اين مطلب آشكارا تحت نظر بودن مردم شام را برملا مى‏كند. و اگر به دو خطبه حضرت زينب(س) در كوفه و شام توجه شود. تفاوت اين دو خطبه درك و فهم مردم شام را به وضوح روشن مى‏نمايد. «عبداللّه بن على» گروهى از مشايخ شام را نزد سفّاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملك‏اند و همه سوگند مى‏خورند كه ما نمى‏دانستيم رسول اللّه (ص) خويشاوندانى كه از او ارث مى‏برند، جز بنى اميّه داشته باشد. تا آن گاه كه شما امير شديد.(36)

از سال 8 هجرى قمرى كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال 60 هجرى، 42 سال مى‏گذشت اين همان آرزويى بود كه معاويه در سر داشت و به پاى آن دست به ظلم و جنايات متعددى زد: كه كودكان با بعضى اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و جوانان پير، اينگونه بود كه امام حسين درصدد نجات آثار باقى مانده اسلام از طريق قيام به امر به معروف و نهى از منكر برآمد.

نقش معاويه در انحراف مردم از مسير اصلى اسلام چنان برجسته و پيداست كه هيچ يك از تاريخ نگاران، حتى طرفداران بنى اميّه، نتوانسته‏اند بر روى آن سرپوش بنهند. چه هنگاميكه در برابر خليفه دوم كارهاى خلاف خود را توجيه مى‏كرد و او از روى تساهل و تسامح و يا مصلحت حكومتى ناديده مى‏گرفت و چه هنگاميكه خود وى از عثمان حمايت نكرد و سبب مرگش شد اما بعد از كشته شدن عثمان پيراهن او را دست آويز خواسته‏هاى شخصى خود قرار داد.

معاويه با بهره‏گيرى از جهالت مردم شام توسط يك «پيراهن خونى» سعى كرد قتل عثمان را رنگ دين ببخشد و مردم را به خونخواهى عثمان تحريك نمايد و جنگ صفين را به وجود آورد.

پس از آنكه معاويه با تهديد و تزوير صلاحيت خلافت يزيد را بر مردم شام و عراق تحميل كرد. امام شهيد درنگ را جايز ندانسته و اقدام به امر به معروف عظيم خود كردند.

امام بر اساس وظيفه الهى خود موظف بودند مردم نادان و زير سلطه يزيد را كه فاقد هرگونه صلاحيت خلافت بود. رهايى بخشند و زمام امور را بدست بگيرند. البته اين هدف در كنار ديگر اهداف شكل مى‏گيرد، بدين معنى كه اگر امام در مبارزه با يزيد پيروز مى‏شدند تشكيل حكومت مى‏دادند.

براندازى حاكم نامشروع در صورت ممكن از وظايف انبياء و اوصياء است. اگر امام نتوانست به حق خود برسد. (برپايى حكومت الهى) ولى با عملكرد و حركت انقلابى خود نقشه‏هاى بنى اميّه را خنثى كرد. و غفلت زدگان را بيدار ساخت چنانچه روز عاشورا پس از شهادت امام اولين گروه «توابين» تشكيل شد.

بنظر مى‏رسيد جاى اين پرسش باقيست كه چرا امام در زمان حيات معاويه دست به چنين حركتى نزد؟ از آنجا كه معاويه با تمام كينه و عداوتى كه با اسلام داشت تظاهر به اسلام گرايى مى‏كرد و مردم نادان شام و دمشق از باطن مسائل پيش آمده بى‏خبر بودند. و از تزويرهاى پشت پرده اطلاع نداشتند. و دشمنى معاويه با اميرمؤمنان را يك برخورد سياسى تلقى مى‏كردند. بنابراين موقعيت، مناسب براى قيام امام نبود. اما با روى كار آمدن يزيد و فساد و هرزگى آشكار يزيد حتى اطرافيان نيز از وضع موجود ناراضى بودند. بطوريكه معاويه در يك مورد براى جنگ يزيد را به اجبار براى «جهاد!» فرستاد تا مردم چهره اسلامى او را در ميان جهادگران ببينند! امّا وى از ادامه راه سرباز زده و در محلى به عيش و نوش پرداخت و هيچ‏كس به كارهاى يزيد انتقادى نكرد.»(37)

از آنجا كه مردم كوفه سالها تحت تربيت مولاى متقيان پرورش يافته بودند نسبت به ساير بلاد به راحتى تحت نفوذ معاويه در نمى‏آمدند و گاه‏بى‏گاه مزاحمتهايى براى امويان بوجود مى‏آوردند. اما با اينهمه از ستم بنى‏اميه بستوه آمده و با ارسال نامه‏هايى بسوى مدينه، حمايت خود را از فرزند پيامبر ابراز داشته و خواستار ورود آن امام بزرگوار به كوفه شدند و ليكن در مقابل تهديدات جدى ابن‏زياد عقب نشينى كردند و فرزند پيامبر خود را به شهادت رساندند. هنگامى كه (مغيرةبن شعبه) بر كوفه حكمرانى مى‏كرد. سعى بر آن داشت كه با مخالفين حكومت رفتارى آرام داشته باشد. اين دوران نسبتاً آرام با مرگ مغيره در سال 50 جاى خود را به طوفان سهمگين ابن زياد داد.

او در اوّلين اقدام حكومتى خود كسانى را كه حاضر نشدند با او بيعت كنند (حدود 80 نفر) دستشان را قطع كرد. رفتار ظالمانه زياد در بصره مشهور بود، بطوريكه او در بصره حكومت نظامى برپا مى‏كرد. شبها بعد از نماز عشاء بمدّت خواندن سوره بقره و رفتن و رسيدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد داشتند. اما پس از آن پليس زياد هركجا، هركس را مى‏ديد مى‏كشت. مأموريت عمده زياد، سركوبى شيعيان كوفه و در سراسر عراق بود. معاويه دستور داده بود. تا هر كس را كه بر دين على(ع) است از بين ببرد.

او همچنين به عمال خود نوشت: «ببينيد در ميان شما چه كسانى از شيعيان على(ع) بوده و متهم به دوستى اويند، ايشان را از بين ببر، حتى اگر دليل و بيّنه‏اى براى اين كار، ولو با حدس و گمان، در زير هر سنگى هست بيرون بكشيد. مردم كوفه براى معاويه همواره دشمن بالقوّه بشمار مى‏رفت از اين رو شديدترين سياستها در مورد آنان اعمال مى‏شد.»(38) گرچه مردم كوفه براستى از دست حكومت معاويه به تنگ آمده بودند اما جهالت و كم خردى آنان سبب گشته بود كه همواره تازيانه ظلم را بر پيكر خود تحمل نموده و از ترس تهديدات امويان هيچ‏گاه دست به اقدام اساسى و اصولى نزنند. و سرانجام كارى را كه از روى احساسات شروع كرده بودند. شهامت به انجام رساندنش را پيدا نكردند و در يك واپس گرايى ننگين، مهر ذلّت را بر پيشانى خود نقش بستند. اما در جبهه حق ياران باوفاى امام شهيدان رسالت نيمه تمام مولاى خود را به اتمام رساندند و بر دروازه‏هاى شام و كوفه «هيهات مناالذّله» را نصب كردند.

پى‏نوشت‏ها:

1. علامه عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 2، ص 176.

2. همان، ص 177.

3. همان، ص 178.

4. همان، ج 9، ص 56.

5. همان، ص 57

6. همان، ج 2، ص 152.

7. همان، ص 256.

8. اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، ج 2، ص 56.

9. علامه عسگرى، سابق، ج‏2، ص 257.

10. همان، ج 9، ص 66.

11. همان، ص 65.

12. همان، ص 67.

13. همان، ص 69.

14. همان، ج 6، ص 87.

15. همان، ص 84.

16. همان، ص 87.

17. همان، ص 88.

18. همان، ص 89.

19. همان، ص 105.

20. همان، ص 107.

21. همان، ص 108.

22. همان، ص 270.

23. همان.

24. همان، ص 247.

25. علامه عسگرى، سابق، ج 2، ص 222.

26. همان، ص 178.

27. سوره رعد، آيه 6.

28. سيد عبدالرزاق، صديقه شهيده، ص 108.

29. جعفر شهيدى، زندگى امام حسين،ص 95.

30. علامه عسگرى، سابق، ج 3، ص 263.

31. تمدن اسلامى از ديدگاه امام خمينى، ص 58.

32. منتسكيو، روح القوانين، ص 217.

33. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 133.

34. مسعودى، طبقات الكبرى، ج 3، ص 136.

35. علامه امينى (ره) الغدير، ج 8، ص 286.

36. شهيدى، سابق، ص 95.

37. علامه عسگرى، سابق، ج 6، ص 72.

38. رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ج 3، ص 99.

جمعه 10 آذر 1391  12:07 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها