اشرافىگرى كارگزاران و خواص
زمزمههاى اشرافىگرى از دوران حكومت خليفه دوم بگوش مىرسيد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد. بطوريكه علاوه بر درباريان و بنىاميه، كسانى نظير طلحه و زبير، ابوموسى اشعرى و... چنان به دنياگرايى گرايش پيدا كرده بودند كه در هنگام خلافت عدلگستر اميرمؤمنان نتوانستند از آن زندگى اشرافى دل كنده و در خدمت رهبر خود باشند. نه تنها آن جهادگران ديروز با امام خود همكارى ننمودند بلكه رو در روى امام قرار گرفتند.
گوستاولوبن در كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» مىنويسد: «تاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيرةالعرب ديده نشده كه در مدّت كوتاه و اندك، بتوانند به اين حد از تمدن نائل شوند و اين در اثر آموزههاى دين بود كه پيامبرشان براى آنان آورده بود.»(31) اما مسلمين در يك آزمايش فتح و ظفر نتوانستند براى هميشه پايبند اصول اسلامى باقى بمانند حتى در ماجراى كربلا عدّهاى به طمع غنيمت به كربلا آمده بودند نه براى حفظ اساس اسلام!
«جرجى زيدان» مورخ مسيحى لبنانى مىنويسد: «پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديد و اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزهگى گرائيدند».(32)
«ابن سعد» در (طبقات الكبرى) مىنويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانهاى ساخت كه امروزه هم معروف است...در كوفه، مصر، اسكندريه هم خانههايى ساخت بعد از مرگ زبير 50 هزار دينار و هزار عبد و كنيز باقى ماند».(33)
«عبدالرحمن» يكى از اعضاى شش نفره شوراى خلافت، وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را كه بين چهار زنش قسمت كردند، (سهم يك زن) هشتاد و چهار هزار دينار بود.(34)
«مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صدهزار دينار، زيدبن ثابت صدهزار دينار، از عثمان هديه گرفتند».(35)
بدين وسيله دنياگرائى بر دينگرائى ارجحيت يافت و دين تنها لق لقه زبان مسلمانها شد.
جهالت و تسامح مردم
آنچه گذشت گوشههايى از عوامل زمينه ساز شهادت امام حسين(ع) بود به اعتقاد محققان اسلامى رخدادهاى قبل از مرگ معاويه، لايههاى زيرين و پايههاى تخريب اسلام را تشكيل مىداد. و آنچه بعد از مرگ معاويه رخداد لايههاى رويين و انگيزههاى قيام امام بشمار مىرود.
علاوه بر معرفى اسلام (وارونه) توسط معاويه به مسلمانان شامات و عدم وفادارى و پايبندى به مفاد صلحنامه و جناياتى كه در اين فاصله به وقوع پيوسته بود، با انتخاب يزيد براى خلافت مىرفت تا آخرين آثار باقى مانده از اسلام زير سلطه امويان مدفون گردد.
مردم ايالت دمشق از روزى كه اسلام را پذيرفته بودند همواره بنىاميه را در كنار و بالاى سر خود مشاهده مىكردند و تعاليم اسلام را از آنان مىگرفتند.
بنى اميه هيچگاه فرصت يافتن مسير صحيح اسلام ناب را به آنان نمىدادند و از اين جهالت اهل شام همواره به نفع سلطنت خود بهره مىبردند. بطوريكه معاويه به پسرش يزيد توصيه كرد، كه مردم شام را پس از پايان مأموريت خود به شام برگرداند.
اين مطلب آشكارا تحت نظر بودن مردم شام را برملا مىكند. و اگر به دو خطبه حضرت زينب(س) در كوفه و شام توجه شود. تفاوت اين دو خطبه درك و فهم مردم شام را به وضوح روشن مىنمايد. «عبداللّه بن على» گروهى از مشايخ شام را نزد سفّاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملكاند و همه سوگند مىخورند كه ما نمىدانستيم رسول اللّه (ص) خويشاوندانى كه از او ارث مىبرند، جز بنى اميّه داشته باشد. تا آن گاه كه شما امير شديد.(36)
از سال 8 هجرى قمرى كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال 60 هجرى، 42 سال مىگذشت اين همان آرزويى بود كه معاويه در سر داشت و به پاى آن دست به ظلم و جنايات متعددى زد: كه كودكان با بعضى اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و جوانان پير، اينگونه بود كه امام حسين درصدد نجات آثار باقى مانده اسلام از طريق قيام به امر به معروف و نهى از منكر برآمد.
نقش معاويه در انحراف مردم از مسير اصلى اسلام چنان برجسته و پيداست كه هيچ يك از تاريخ نگاران، حتى طرفداران بنى اميّه، نتوانستهاند بر روى آن سرپوش بنهند. چه هنگاميكه در برابر خليفه دوم كارهاى خلاف خود را توجيه مىكرد و او از روى تساهل و تسامح و يا مصلحت حكومتى ناديده مىگرفت و چه هنگاميكه خود وى از عثمان حمايت نكرد و سبب مرگش شد اما بعد از كشته شدن عثمان پيراهن او را دست آويز خواستههاى شخصى خود قرار داد.
معاويه با بهرهگيرى از جهالت مردم شام توسط يك «پيراهن خونى» سعى كرد قتل عثمان را رنگ دين ببخشد و مردم را به خونخواهى عثمان تحريك نمايد و جنگ صفين را به وجود آورد.
پس از آنكه معاويه با تهديد و تزوير صلاحيت خلافت يزيد را بر مردم شام و عراق تحميل كرد. امام شهيد درنگ را جايز ندانسته و اقدام به امر به معروف عظيم خود كردند.
امام بر اساس وظيفه الهى خود موظف بودند مردم نادان و زير سلطه يزيد را كه فاقد هرگونه صلاحيت خلافت بود. رهايى بخشند و زمام امور را بدست بگيرند. البته اين هدف در كنار ديگر اهداف شكل مىگيرد، بدين معنى كه اگر امام در مبارزه با يزيد پيروز مىشدند تشكيل حكومت مىدادند.
براندازى حاكم نامشروع در صورت ممكن از وظايف انبياء و اوصياء است. اگر امام نتوانست به حق خود برسد. (برپايى حكومت الهى) ولى با عملكرد و حركت انقلابى خود نقشههاى بنى اميّه را خنثى كرد. و غفلت زدگان را بيدار ساخت چنانچه روز عاشورا پس از شهادت امام اولين گروه «توابين» تشكيل شد.
بنظر مىرسيد جاى اين پرسش باقيست كه چرا امام در زمان حيات معاويه دست به چنين حركتى نزد؟ از آنجا كه معاويه با تمام كينه و عداوتى كه با اسلام داشت تظاهر به اسلام گرايى مىكرد و مردم نادان شام و دمشق از باطن مسائل پيش آمده بىخبر بودند. و از تزويرهاى پشت پرده اطلاع نداشتند. و دشمنى معاويه با اميرمؤمنان را يك برخورد سياسى تلقى مىكردند. بنابراين موقعيت، مناسب براى قيام امام نبود. اما با روى كار آمدن يزيد و فساد و هرزگى آشكار يزيد حتى اطرافيان نيز از وضع موجود ناراضى بودند. بطوريكه معاويه در يك مورد براى جنگ يزيد را به اجبار براى «جهاد!» فرستاد تا مردم چهره اسلامى او را در ميان جهادگران ببينند! امّا وى از ادامه راه سرباز زده و در محلى به عيش و نوش پرداخت و هيچكس به كارهاى يزيد انتقادى نكرد.»(37)
از آنجا كه مردم كوفه سالها تحت تربيت مولاى متقيان پرورش يافته بودند نسبت به ساير بلاد به راحتى تحت نفوذ معاويه در نمىآمدند و گاهبىگاه مزاحمتهايى براى امويان بوجود مىآوردند. اما با اينهمه از ستم بنىاميه بستوه آمده و با ارسال نامههايى بسوى مدينه، حمايت خود را از فرزند پيامبر ابراز داشته و خواستار ورود آن امام بزرگوار به كوفه شدند و ليكن در مقابل تهديدات جدى ابنزياد عقب نشينى كردند و فرزند پيامبر خود را به شهادت رساندند. هنگامى كه (مغيرةبن شعبه) بر كوفه حكمرانى مىكرد. سعى بر آن داشت كه با مخالفين حكومت رفتارى آرام داشته باشد. اين دوران نسبتاً آرام با مرگ مغيره در سال 50 جاى خود را به طوفان سهمگين ابن زياد داد.
او در اوّلين اقدام حكومتى خود كسانى را كه حاضر نشدند با او بيعت كنند (حدود 80 نفر) دستشان را قطع كرد. رفتار ظالمانه زياد در بصره مشهور بود، بطوريكه او در بصره حكومت نظامى برپا مىكرد. شبها بعد از نماز عشاء بمدّت خواندن سوره بقره و رفتن و رسيدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد داشتند. اما پس از آن پليس زياد هركجا، هركس را مىديد مىكشت. مأموريت عمده زياد، سركوبى شيعيان كوفه و در سراسر عراق بود. معاويه دستور داده بود. تا هر كس را كه بر دين على(ع) است از بين ببرد.
او همچنين به عمال خود نوشت: «ببينيد در ميان شما چه كسانى از شيعيان على(ع) بوده و متهم به دوستى اويند، ايشان را از بين ببر، حتى اگر دليل و بيّنهاى براى اين كار، ولو با حدس و گمان، در زير هر سنگى هست بيرون بكشيد. مردم كوفه براى معاويه همواره دشمن بالقوّه بشمار مىرفت از اين رو شديدترين سياستها در مورد آنان اعمال مىشد.»(38) گرچه مردم كوفه براستى از دست حكومت معاويه به تنگ آمده بودند اما جهالت و كم خردى آنان سبب گشته بود كه همواره تازيانه ظلم را بر پيكر خود تحمل نموده و از ترس تهديدات امويان هيچگاه دست به اقدام اساسى و اصولى نزنند. و سرانجام كارى را كه از روى احساسات شروع كرده بودند. شهامت به انجام رساندنش را پيدا نكردند و در يك واپس گرايى ننگين، مهر ذلّت را بر پيشانى خود نقش بستند. اما در جبهه حق ياران باوفاى امام شهيدان رسالت نيمه تمام مولاى خود را به اتمام رساندند و بر دروازههاى شام و كوفه «هيهات مناالذّله» را نصب كردند.
پىنوشتها:
1. علامه عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 2، ص 176.
2. همان، ص 177.
3. همان، ص 178.
4. همان، ج 9، ص 56.
5. همان، ص 57
6. همان، ج 2، ص 152.
7. همان، ص 256.
8. اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، ج 2، ص 56.
9. علامه عسگرى، سابق، ج2، ص 257.
10. همان، ج 9، ص 66.
11. همان، ص 65.
12. همان، ص 67.
13. همان، ص 69.
14. همان، ج 6، ص 87.
15. همان، ص 84.
16. همان، ص 87.
17. همان، ص 88.
18. همان، ص 89.
19. همان، ص 105.
20. همان، ص 107.
21. همان، ص 108.
22. همان، ص 270.
23. همان.
24. همان، ص 247.
25. علامه عسگرى، سابق، ج 2، ص 222.
26. همان، ص 178.
27. سوره رعد، آيه 6.
28. سيد عبدالرزاق، صديقه شهيده، ص 108.
29. جعفر شهيدى، زندگى امام حسين،ص 95.
30. علامه عسگرى، سابق، ج 3، ص 263.
31. تمدن اسلامى از ديدگاه امام خمينى، ص 58.
32. منتسكيو، روح القوانين، ص 217.
33. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 133.
34. مسعودى، طبقات الكبرى، ج 3، ص 136.
35. علامه امينى (ره) الغدير، ج 8، ص 286.
36. شهيدى، سابق، ص 95.
37. علامه عسگرى، سابق، ج 6، ص 72.
38. رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ج 3، ص 99.