اساسنامه ظلم
چنانچه ذكر شد، پس از رحلت رسول مكرم اسلام كسانى كه منافقانه اسلام آورده بودند با ايدههاى نامبارك زير سايهبان بنى ساعده جمع شده و در تدارك يك استحاله عظيم عقيدتى فرهنگى برآمدند. كانديداتورى اجبارى ابوبكر نخستين گام بسوى انحراف و استحاله بود. در اين راستا مجال تحليل و بازگويى جريان شوم سقيفه نيست امّا به جهت ضرورت مىتوان به نكاتى اشاره كرد كه در عصر حاضر نيز، سبب هشيارى و بيدارى و عبرت و راهگشا مىباشد.
1- عدم شناخت صحيح انقلاب عظيم رسول خدا(ص) و عدم توجه به اهداف بلند و جهانى آن از سوى مردم.
2- گرايشات قبيلهاى (نژاد پرستى - حزبى بودن).
3- جهل به عنوان اركان اصلى يارى دهنده ظلم (جهل مدرن امروز).
4- حسادت و خودخواهى رؤساى قبيله (اوس و خزرج) نسبت به يكديگر و نهادينه نشدن ايمان در قلوب آنها.
5 - نهادينه نشدن افكار و انديشههاى اسلامى در ميان عامه مردم. آنجا كه ابوبكر مىگويد: «ما از نزديكان پيامبر هستيم و شايسته خلافت». كسى اعتراض نمىكند كه اگر ملاك خلافت قرابت با رسول خدا(ص) باشد مولاى متقيان جان پيامبر است بقول قرآن «انفسنا»، خود پيامبر خدا فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌّ بابها».
من شهر علم هستم و على دروازه آن هركس بخواهد وارد شهر بشود بايد از دروازه وارد شود.
6- اسلام آوردن منافقانه و عدول از اسلام بصورت منافقانه توسط برخى از صحابه.
گرچه در مراحل اوليّه توطئه، رقيب اصلى بظاهر از صحنه خارج شد و با آتش گرفتن در خانه دختر نبى اكرم. و اظهار تظلم آن حضرت و هشدار و اخطار ايشان مرحله جديدى شروع شد. احساسات مذهبى مردم هرچند اندك پشتيبان ولايت گرديد اما نقل بعدى تاريخ چنين مىنمايد كه توطئههاى بعدى حساب شده و دقيق طراحى شده بودند لذا مردم عوام را به راحتى توانسته مهار كنند و سكوتى طولانى و عذاب آور نصيب اهل بيت پيامبر(ص) و ولىّ بر حق جهان اسلام بنمايند.
اما غفلت طراحان سقيفه اين بود كه فراموش كرده بودند و يا از اساس ايمان نداشتند به اين امر كه اسلام يك حيات معنوى و نياز ضرورى براى مسلمانهاست هرچند كه مدت طولانى در حبس بوده باشند. بالاخره روزى بايد اين نياز تأمين شود. تنها امام حسين(ع) بود كه به جهت دارا بودن به جسم و فكر مطهر اين فضاى آلوده برايشان قابل تحمل نبود. هرچند كه ساليان دراز به ناچار اين وضعيت را بنابر مصالحى تحمل كرده بودند.
آغاز توطئههاى اساسى يكى پس از ديگرى
يكى ديگر از عوامل مؤثر در آلودگى فضاى معنوى در جهان اسلام ممنوعيت آب حيات بود.
عايشه نقل مىكند: پدرم 500 حديث از احاديث پيامبر(ص) را در كتابى جمع آورى كرده و آنرا بمن امانت سپرد. شب هنگام مشاهده كردم كه در بسترش آرام ندارد و از اين پهلو به آن پهلو مىغلطد و خواب به چشمش راه نمىيابد گفتم: آيا ناراحتى يا...صبح دستور داد: «دخترم آن احاديث كه نزد تو است بياور، آنگاه طشتى طلبيد، آن كتاب را كه محتواى احاديث پيامبر بود به آتش سپرد و با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگىاش آرام شد.» علت را از او سؤال كردم. گفت: «ترسيدم در ميان احاديثى كه من در اين كتاب نوشتهام حديثى باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسى آنرا از او نقل كرده باشم و آن وقت من مسئوليت پيدا كنم.»(1)
نظير اين مطلب را درباره خليفه دوم نيز مورخين نوشتهاند، كه حتى در جمع آورى حديث از اصحاب ديگر پيامبر نظرخواهى كرد و همگان بدين كار راضى شدند عمر يك ماه در اين مورد فكر مىكرد. عاقبت تصميم نهايى خويش را گرفت. در ميان مردم چنين گفت: «من در نظر داشتم كه روايات سنت نبوى را بنويسم اما به ياد آوردم كه اقوام شما، قبل از شما كتابهايى نوشته و سخت بدان مشغول شدند در نتيجه كتاب آسمانى خود را ترك كردند...»(2).
در تحليل اين دو و نمونههايى از اين قبيل، چنين به نظر مىرسد كه اين دو خليفه با جمع آورى احاديث نبوى يك هدف را دنبال مىكردند و آن كنترل و نابود كردن آثار پيامبر خدا بود.
سياست آنها بر اين محور مىچرخيد كه تنها احاديثى ضبط و نشر گردد كه با سياست آن روز و دستگاه خلاف و حكومت مخالفتى نداشته باشد، به عنوان مثال احاديثى نظير تأييد صداقت ابوذر و اهل بهشت بودن عمار و سلمان از اهل بيت است، در ميان مردم نهادينه نگردد، زيرا در صورت پذيرفته شدن صداقت و راستگويى عمار و ابوذر و... عملكرد و رفتار آنها نيز الگوى مردمى قرار مىگرفت و آنها همواره در كنار مولاى متقيان بودند و اين امر با ادعاى خليفه پيامبر بودن آنها در تضاد بود.
از طرفى ديگر، اگر جبهه مخالف (ولايت مولاى متقيان) حديثى مىنگاشتند و جبهه مقابل آنها(سلمان و ابوذر) حديثى ديگر مىنگاشتند. مردم دچار حيرت و سردرگمى فاحش مىشدند. و قدرت تشخيص و تفكيك سلمان و مقداد و سايرين را در موضع حق دارا نبودند.
در يك مورد نقل شده است كه عمر دستور داد:«فقط احاديث عبادى را نقل كنند»(3)
پس از گذشت اندك زمانى، از كنترل حديث مأيوس گشتند. راه چاره را در انهدام احاديث ديدند اما در صورت آتش زدن نوشتههاى كاغذى، پوستى و... آنچه كه بر سينههاى اصحاب نقش بسته بود. آنها را چگونه چاره كردند. در ميان مسلمانان فريب خورده، افرادى چون «رشيد هجرى و ميثم تمار» هم پيدا مىشدند كه با دست و پاى بريده بر سر چوبه دار، بجاى ناله كردن، حديث نبوى نقل مىكردند.
بنابراين طرحى نو انداخته و چارهاى دگر انديشيدند و آن «حبس صحابه معتبر و نامى در مدينه بود.» سياست حكومت عمر بر آن بود كه، دستهاى از صحابه كه بيم آن داشت، كه دور از چشم عمر حديث نبوى نقل كنند آنها را در مدينه حبس كرد.
عبداللّه بن عمر گويد: «زبير، مردى شجاع و با مهابت بود، وى نزد عمر آمد، گفت: اجازه ده بروم جهاد در راه خدا كنم. عمر گفت: «تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى.»(4)
در روايت ديگر چنين مىگويد: «من در اين درّه (مقصود دره مدينه است) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد (ص) ميان مردم رفته، مردم را گمراه كنند.»(5)
«عبدالرحمن بن عوف» روايت مىكند: عمر پيش از آن اصحاب پيامبر را از نقاط مختلف به مدينه گرد آورد ابوذر و...به آنها گفت: «اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنده كردهايد؟!» گفتند: «ما را نهى مىكنى...» گفت: «نزد من بمانيد! بخدا سوگند تا من زندهام، از من جدا نخواهيد شد! ما بهتر مىدانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم.»(6)
ممانعت از نقل حديث تا آخر قرن اول هجرى (صد سال) دوام يافت، هر كس حديث نوشته بود، جمع كرده و بدست آتش سپردند.
نخستين عامل تحريف و تبديل احكام و جهان بينى اسلامى همين بود: «نيروئى كه نگذاشت احاديث پيامبر در بين مردم انتشار يابد و به دست مسلمانان (و آيندگان) برسد. مردم تازه مسلمان خواهان اسلام بودند و مىخواستند بدانند كه پيامبرشان در شرايط و حوادث گوناگون چه گفته و چه كرده است. آنها تكليف دينى خود را در كارهاى فردى و اجتماعى مىخواستند، بنابراين اگر قدرت حاكمه جلوى نقل گفتار پيامبر و ثبت و ضبط آنرا بگيرد، ناگزير مردم به نقاط ديگر و سرچشمههاى ديگر(كاذب) روى مىآورند. در برابر اين لزوم، و در مقابل اين جريان طبيعى، قدرتمندان و حكّام فكر لازم را كرده بودند.»
«كعب الاحبار يهود مأمور تفسير قرآن و پاسخ به سؤالات مربوط به مبدأ و معاد شده بود.»(7)
اينگونه بود كه اسلام از مسير اصلى خود منحرف شد و بقول خود اصحاب: «اگر امروز پيامبر در ميان ما باشد تنها قبله و اذان ما را مشترك مىيابد».
اين اعتراف آشكار نشان از انحراف فاحش است كه رهبران جامعه اسلامى با منع حديث و حبس اصحاب در مدينه، سبب تهى شدن جامعه از محتواى اسلامى و سنت و سيره نبوى شدند.
خلفايى كه ادعاى جانشينى پيامبر خدا(ص) را داشتند: در جوابگويى مسائل شرعى و اجتماعى مردم عوام نيز درمانده بودند. بنابر نقل اهل عامه عمر بيش از 72 بار اقرار كرده بود كه اگر على(ع) نبود من هلاك مىشدم «لولا علىٌّ لهلك عمر» سيوطى در «تاريخ الخلفا» مىنويسد: «ابوبكر جمعاً 104 حديث از پيامبر نقل كرده» عمر بيش از 50 روايت نقل نكرده و عثمان 146 روايت.»(8)
هنگامى كه جانشين پيامبر(ص) از مسائل و احكام اسلامى خود بهرهاى نداشته باشد چگونه مىتواند افراد تازه مسلمان شده را راهنمايى كند. اينگونه بود كه چاره انديش بدين صورت شكل گرفت: تيم دارى و كعب الاحبار يهودى كه تازه مسلمان شده بودند در رأس «امور فرهنگى» اسلامى قرار گرفت تا ديگر خليفه ناچار نباشد كه تازه مسلمانها را براى فراگيرى علوم و احكام اسلامى به در خانه مولاى متقيان بفرستد و بدين وسيله حيثيت خود را در معرض خطر و سؤال قرار بدهد. و اين سؤال را از اذهان مردم پاك نمايد: «آيا على جانشين پيامبر است يا عمر؟، اگر عمر وصى پيامبر است پس چرا عالم به مسائل و معارف اسلامى نيست، و اگر وصى پيامبر نيست بر مسند خلافت چه مىكند؟.»
كعب در مسجد مىنشيند و مردم از وى مسائل تفسيرى سؤال مىكنند، سالها معارف اسلامى بدست كعب و امثال او براى مسلمانان آموزش و پرورش داده شد. شاگردانى چون معاويه و عمروعاص در اين مكتب پرورش يافتند. «با توجه به حقايق، به خوبى در مىيابيم كه چگونه يهوديت و مسيحيت تحريف شده و خرافات ساليان دراز كه در گوشه و كنار اينها آكنده شدهاند به متن اسلام تأثير مىكند، به اندرون دين خدا راه مىيابد.» هنوز هم آثار شوم آن معضل مهم در جهان اسلام است.
«بنابراين ممانعت از نشر حديث يكى از بزرگترين عوامل تحريف در ابعاد مختلف اسلام است.»(9)
خليفه دوم در عصر حكومت خود، عامل پيدايش چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث نبوى گرديد، كه بعدها بعضى از آن مسائل بنام «سنت عمر» معروف و مشهور شد.
1- نهى از نشر حديث نبوى حتى اجازه نداد زنان پيامبر (ص) به خارج از مدينه سفر كنند. تا مبادا حديث نقل كنند.(10)
2- صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنىاسرائيلى بين مسلمانان.
3- عمل كردن خليفه به رأى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت پيامبر كه خود جزئى از سياست حكومت در برابر حديث و سنت پيامبر خدا به شمار مىآيد.
4- روايت كردن حديت در تأييد سياست حكومت و به ناروا آنرا به پيامبر(ص) نسبت دادن.(11)
خليفه به جاى نشر حديث پيامبر(ص) دستور مىداد (قرآن) بخوانند، ولى در مورد قرآن نيز، از اينكه درباره معنى و تفسير آن پرسش شود، شديداً نهى و جلوگيرى مىكرد.(12) اين ممانعت در حالى صورت مىگرفت كه عمر در لحظات آخر عمر پيامبر خدا گفت: مردم كتاب خدا ما را كفايت مىكند. آيا جهان اسلام در آينده، با توجّه به تحوّلات زمانه نياز به مسائل جديد نداشت؟ اگر نياز داشت چه كسى پاسخگوى مسائل مستحدثه بود.!
زمانى كه يك نفر از اشراف قبيله تميم، به نام صبيغ بن عسل تميمى، از معناى «والزاريات ذرواً» سؤال مىكرد، عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كه خون از دامن پيراهنش چكيد. و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او را طلبيد و صد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد.!! و سرانجام او را به بصره تبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه ابوموسى اشعرى پس از مدتى او را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت.(13)
اين نمونهاى از خطرناك بودن نشر حديث براى دستگاه غاصب حكومتى است كه در ميان عامه به عدل خليفه شناخته شده است.
بدين گونه، پايههايى كه پيامبر خدا در طول مدت 23 سال تلاش بىوقفه برپا نمود بود، مولاى متقيان بهترين فصل عمر و جوانى خود را در پاى ركاب آنحضرت براى استحكام پايههاى اسلام سپرى كرده بود و نيز ياران آنحضرت در تحكيم آن پايهها آنحضرت را يارى كرده بودند، آهسته آهسته از درون پوسيده شد. و پسر پيامبر چاره و نجات اساس اسلام را در قيام و شهادت مظلومانه خود ترسيم كرد.