با توجه به اين حقايق، اين پرسش جدّي مطرح ميشود كه شهداي كربلا چه امتيازاتي بر شيعيان معاصر خود داشتهاند كه در حمايت از آن حضرت هيچ ترديدي به خود راه نداده تا پاي جان از آن بزرگوار دفاع كردند؟ روزي كه سيدالشهدا به سوي كربلا حركت ميكرد، شهر كوفه دست كم صدهزار رزمنده داشت كه بخش عظيمي از آنان را شيعيان و دوستان اهلبيت عليهمالسلام تشكيل ميدادند. چگونه در ميان آنان تنها عده قليلي توفيق جهاد و شهادت در كنار پسر فاطمه عليهاالسلام را يافتند؟ در اين مورد، نظرهاي مختلفي قابل طرح است كه در اين مقال كوتاه به نقد و بررسي اجمالي آنها ميپردازيم:
نقد چند فرضيه پيرامون وجه تمايز شهداي كربلا
شايد برخي گمان كنند فصل مميز ياران اباعبدالله عليهالسلام با ساير شيعيان، بهرهمندي افزونتر آنان از علوم ديني بوده است؛ بدين معنا كه آنان نسبت به مردمان عصر خود اطلاعات ديني بيشتري داشتهاند و همين امر آنان را به اين فوز بزرگ رهنمون ساخته است. ولي تا آنجا كه منابع اصيل تاريخي گواهي ميدهند، تعداد كثيري از شهداي كربلا از برجستگي خاصي در علوم ديني برخوردار نبودهاند. به علاوه، اگر آشنايي با علوم ديني در حمايت مسلمانان از سيدالشهدا عليهالسلام نقش كليدي داشت، ميبايست فقهاي عصر آن حضرت به ياري ايشان برميخاستند، حال آنكه، هيچيك از فقهاي معروف دوران امام حسين عليهالسلام در سپاه آن حضرت شركت ننمودند.
با توجه به اينكه برخي از اصحاب سيدالشهدا، همچون سويد بن عمر و عابس بن ابي شبيب و برير بن خضير و زياد بن عريب و يزيد بن حصين و...(7) از عبّاد و زهّاد عصر خويش بودهاند، اين احتمال قوت ميگيرد كه تمايز اساسي و يا دست كم يكي از فصول مميز شهداي كربلا با سايران، التزام به مناسك ديني همچون نماز، روزه و حج بوده است. احتمال مزبور نيز قابل نقد ميباشد؛ زيرا، اولاً، اين صفت در مورد برخي از شهدا ذكر گرديده و در مورد بسياري از آنان چون حرّ و زهير و سلمان بجلي و نافع بن هلال و حجّاج بن مسروق و عمير بن عبدالله و عمرو بن مطاع جعفي و يزيد بن مغفل و افراد ديگر چنين صفتي نقل نشده است. ثانيا، اگر التزام به اعمال عبادي اسلام عامل مهمي در جهت تشخيص حقانيت دعوت اباعبدالله عليهالسلام و حمايت از آن حضرت بود، ميبايست دست كم تعداد قابل توجهي از حجاجي كه در سال 60 هجري در مكه حضور داشتند، به ياري امام حسين عليهالسلام برخيزند و حال آنكه، عدّه بسياراندكي با آن حضرت به سوي كوفه آمدند. اگر حجّاج سال 60 هجريازامام عليهالسلام حمايتميكردند،ديگر نيازي به اجابت دعوت كوفيان نبود و حضرت در همان اطراف مكه قيام ميكرد.
احتمال سومي كه ميتوان مطرح نمود آن است كه، بسياري از كساني كه از آن حضرت حمايت ننمودند نميدانستند حضرت بناي مخالفت با يزيد را دارد. از اينرو، درصدد ياري آن بزرگوار برنيامدهاند. در پاسخ اين احتمال بايد گفت: شايد اين توجيه را براي مسلمانان مناطق دور دست چون يمن و ايران و مصر بپذيريم، ولي در مورد مسلمانان شهرهاي مدينه و مكه و كوفه و بصره قابل قبول نيست؛ چرا كه خروج ناگهاني حضرت پس از ملاقات با وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) از مدينه به مكه آن هم به اتفاق زن و فرزند و اقوام و اقامت و فعاليت سياسي چهارماهه در مكه و خروج نابهنگام آن حضرت در وسط اعمال حج از مكه به سوي كوفه نه تنها مردم مدينه و مكه بلكه بسياري از مسلمانان حجاز و عراق را متوجه خود ساخت، به طوري كه كوفيان با استفاده از همين اقدامها از آمادگي حضرت براي قيام آگاه شده، از ايشان دعوت نمودند تا مركز قيام را كوفه قرار دهد. بصريان نيز با نامهاي كه حضرت براي سران آنان فرستاد و به طور رسمي از آنان درخواست ياري نمود،(8) از عزم اباعبدالله عليهالسلام براي قيام آگاه شدند. بنابراين، نميتوان گفت فرق ياران اباعبدالله عليهالسلام با ساير مسلمانان آن عصر در ياري نمودن از امام عليهالسلام در اطلاع و آگاهي آنان از تصميم حضرت براي درگيري با امويان بوده است.
ممكن است گفته شود: فصل مميز اساسي شهداي كربلا با ساير مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسين عليهالسلام بوده است؛ يعني كساني كه حضرت را ياري نكردند ميدانستند حضرت قصد مخالفت و درگيري با يزيد را دارد، ولي به دليل عدم درك صحيح از شخصيت آن حضرت، در ياري ايشان سستي به خرج دادند. ولي اصحاب ايشان با توجه به شناختي كه از مقام و منزلت و موقعيت آن حضرت داشتند، به ياري ايشان برخاستند. اين سخن نيز مانند احتمالات پيشين سخن ناتمامي است؛ چرا كه امام حسين عليهالسلام قريب به شصت سال در جامعه اسلامي زندگي كرده بود و جزو خاندان رسول اكرم صلياللهعليهوآله و اميرمؤمنان و حضرت زهرا عليهاالسلام حساب ميآمد. بارها در ميان اصحاب مورد محبت رسول اكرم صلياللهعليهوآله قرار گرفته بود. رسول خدا در مورد ايشان تعابير بلندي به كار برده بود. به علاوه، در جنگهاي صفين و جمل و نهروان دوشادوش پدر درميان سپاهيان كوفه شمشير زده بود. به علاوه كمالات معنوي و مراتب علمي آن حضرت، شرايط را به گونهاي براي آن حضرت ترتيب داده بود كه دست كم مردم حجاز و عراق شناخت خوبي از آن بزرگوار داشتند و قدر و منزلت آن حضرت را خوب درك ميكردند. بهترين شاهد اين مدعا آن است كه وقتي آن حضرت وارد مكه شد، «مردم مكه از او استقبال كرده، نزدش رفت و آمد ميكردند. [علاوه بر اهالي مكه]، ساير كساني كه در مكه حضور داشتند مثل حجّاج و مردم سرزمينهاي دور خدمتش ميآمدند.»(9) حتي عبدالله بن زبير، كه خود از معاريف آن روز به شمار ميآمد و درصدد به دست گرفتن خلافت بود، وقتي ديد توجه مسلمانان كاملاً معطوف سيدالشهدا عليهالسلام شده، براي منزوي نشدن، «گاه هر روز و گاه دو روز يك بار نزد [امام [حسين عليهالسلام ميآمد». ابومخنف ميگويد: «وي فهميده بود تا زماني كه حسين در اين شهر باشد، مردم حجاز از او [عبدالله بن زبير [پيروي نكرده و هرگز با او بيعت نخواهند كرد؛ زيرا [امام [حسين عليهالسلام در نظرشان بزرگوارتر و فرمانش در ميانشان نافذتر از فرمان اوست.»(10) حتي از اباعبدالله عليهالسلام نقل ميكند كه آن حضرت ميفرمود: «براي اين مرد چيزي از دنيا محبوبتر از خروج من از حجاز به عراق نيست. او [خوب] فهميده كه با وجود من برايش از قدرت چيزي باقي نخواهد ماند، مردم مرا با او يكسان نميشمارند، لذا دوست دارد من از مكه بيرون بروم تا اينجا برايش خالي شود.»(11)
موقعيت و جايگاه اجتماعي و نفوذ مردمي امام حسين عليهالسلام به حدّي بود كه برخي از دوستان آن حضرت، خوف داشتند با قيام و شهادت آن حضرت راه تجاوز به حريم اسلام و مسلمانان و اساسا بيحرمتي به اعراب هموار گردد. از منظر افرادي چون عبدالله بن مطيع، حرمت اجتماعي و وجاهت و عظمت شخصيت سيدالشهدا به اندازهاي بود كه آنها گمان ميكردند بنياميه از ترس اعتراض آن حضرت، از برخي از حرمتشكنيها پرهيز ميكنند. عبدالله بن مطيع يكي از رجال عصر عاشورا و دوستان حضرت به شمار ميآمد كه دو بار با اصرار از حضرت خواست از رفتن به كوفه و قيام عليه بنياميه خودداري نمايد وي در بيان علت درخواست خود ميگفت: «شما سيد و آقاي عرب هستي، به خدا قسم احدي از مردم حجاز به پاي شما نميرسد. [اگر در مكه بماني [مردم از هرسو يكديگر را به بيعت با شما دعوت ميكنند.»(12) وي معتقد بود، قيام و شهادت اباعبدالله عليهالسلام «موجب هتك حرمت اسلام و قريش و عرب خواهد شد.»(13) اين سخن حاكي از آن است كه اباعبدالله در زمان خود به قدري در جامعه موقعيت داشت كه حفظ حرمت دين و قريش و اساسا اعراب در گرو حفظ حرمت ايشان بود.
بنابراين، نميتوان گفت: امتياز اساسي ياران سيدالشهدا، با ساير مسلمانان در شناخت و آشنايي نسبت به عظمت شخصيت آن حضرت بوده است. در آن روزگار، دستكم مردم حجاز و عراق به خوبي حضرت را ميشناختند و به آن حضرت علاقهمند بودند. از اينرو، وقتي وارد شهري ميشد، به خوبي از ايشان استقبال كرده دورش حلقه ميزدند. بنابر دو گزارش فرزدق و مجمّعبن عبداللّه حتي كساني كه از كوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ايشان ارادت داشتند؛ زيرا فرزدق در گزارشي كه از وضعيت كوفه به حضرت ميدهد ميگويد: «دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان با بنياميه است.»(14) و يا مجمع بن عبدالله، يكي از شهداي كربلا و از مريدان راستين حضرت، وقتي از كوفه گريخت و به حضرت پيوست، در وصف مردم كوفه گفت: «دلهايشان به سوي شما تمايل دارد، ولي شمشيرهايشان فردا برعليه شما برهنه خواهد شد.»(15)
اينها نشان ميدهد برخي از مردم ممكن است امامي را واقعا دوست داشته باشند، ولي وقتي پاي تهديد و تطميع به ميان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برسانند. بنابراين، نه تنها درك عظمت ولايت، بلكه حتي محبت عادي نسبت به مقام ولايت نيز نميتواند انسان را از خطر بيوفايي و مخالفت و درگيري با آن باز دارد.