فضائل على عليه السلام در كلام خلفا
از منابع مهمى كه در شناخت وجود ملكوتى حضرت على عليه السلام موجود است،كلمات و مرويات خلفاى سه گانه مىباشد.دانستن اين مطالب از چند جهت مورد توجه و اهميت است:
اولا،مقام رفيع امير المؤمنين على عليه السلام را از زبان كسانى كه به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطرح بودند،و سخنان آن حضرت را شنيدند،مىشناسيم .ثانيا:به طور قطع،ميزان شناخت پيروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه اين مطالب،نسبت به آن حضرت بيشتر و كاملتر خواهد شد.و تحولى نو در آنان پديد خواهد آمد. (1) ثالثا:از اين طريق،ماهيت كسانى كه بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم،سفارشها و وصاياى آن حضرت را در مورد خلافت و ولايت على عليه السلام ناديده گرفته و با ايجاد شوراى انحصارى،اقدام به تعيين خليفه براى مسلمين كردند،كاملا روشن مىشود.در ادامه همين مباحث،سخنان و رواياتى كه عايشه در زمينه عظمت على عليه السلام بيان كرده است نيز مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اكنون به ترتيب و به صورت جداگانه،سخنان و مرويات آنان را مورد دقت و توجه قرار مىدهيم :
1 - سخنان و مرويات ابوبكر بن ابى قحافه
1.دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
الف:...فقال ابو بكر:صدق الله و رسوله،قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ليلة الهجرة،و نحن خارجان من الغار نريد المدينة:كفى و كف على فى العدل سواء. (2) ...ابو بكر گفت:خدا و رسولش راست گفتند،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت در حالى كه بيرون از غار بوديم و اراده (رفتن) به مدينه را داشتيم به من فرمود:دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
2.نظر كردن بر چهره على عبادت است.
ب:عن عائشة قالت،رأيت أبا بكر الصديق يكثر النظر الى وجه على بن ابى طالب،فقلت:يا أبة انك لتكثر النظر الى على بن ابى طالب؟فقال لى:يا بنية سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:النظر الى وجه على عبادة. (3)
عايشه گويد ابو بكر را ديدم كه بسيار به چهره على بن ابى طالب عليه السلام نگاه مىكند پس گفتم:اى پدر،همانا تو زياد به چهره على نگاه مىكنى. (علت چيست؟) گفت:دخترم از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود:نظر كردن بر چهره على عبادت است.
3. حفظ كنيد (حرمت) اهل بيت او را ،پس اهل بيت آن حضرت را اذيت نكنيد.
ج:عن ابن عمر قال:قال ابو بكر الصديق:ارقبوا محمدا صلى الله عليه و آله و سلم فى أهل بيته،اى احفظوه فيهم فلا تؤذوهم . (4)
از ابن عمر روايت شد كه ابو بكر گفته است:رعايت كنيد محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در (مورد) اهل بيت او.يعنى حفظ كنيد (حرمت) او را در ميان اهل بيتش،پس اهل بيت آن حضرت را اذيت نكنيد.
4. تشبيه علي عليه السلام به پيامبران الهي
د:از حارث ابن اعور روايت شد كه روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان جمعى از ياران خود حاضر بود،پس فرمود:به شما نشان مىدهم آدم عليه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهيم را از جنبه حكمتش،پس چيزى نگذشت كه على عليه السلام آمد.ابو بكر عرضه داشت:
يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اقتست رجلا بثلاثة من الرسل،بخ بخ لهذا الرجل،من هو يا رسول الله؟قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم:أولا تعرفه يا ابا بكر؟قال:الله و رسوله اعلم.قال صلى الله عليه و آله و سلم:هو ابو الحسن على بن ابى طالب عليه السلام فقال ابو بكر:بخ بخ لك يا ابا الحسن و اين مثلك يا ابا الحسن. (5)
ابو بكر عرضه داشت:يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مردى را با سهنفر از پيامبران برابر كردى،به به به اين مرد،او كيست،اى رسول خدا؟پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:آيا او را نمىشناسى اى ابا بكر؟ابو بكر عرض كرد:خدا و رسولش داناترند .حضرت فرمود:او ابو الحسن على بن ابى طالب عليه السلام است.پس ابو بكر گفت:به به به تو اى ابو الحسن،مثل تو كجا خواهد بود اى ابو الحسن.
5.بزرگترين مردم در مقام و منزلت،و نزديكترين مردم به پيامبر(صلي الله عليه وآله)
ه:قال الشعبى:بينا ابو بكر جالس اذ طلع على بن ابى طالب من بعيد فلما رآه ابو بكر قال :من سره ان ينظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم،فلينظر الى هذا الطالع. (6)
شعبى گفت:وقتى ابو بكر در جايى نشسته بود،على بن ابى طالب عليه السلام از دور نمايان شد،چون ابو بكر او را ديد گفت:هر كس خوش دارد كه بنگرد به كسى كه بزرگترين مردم است در مقام و منزلت،و نزديكترين مردم است به پيامبر،و برترين مردم است در نام و نشان،و بزرگترين مردم است در بىنيازى از مردم،كه از جهت رسول الله به دست آورده،بنگرد به اين كسى كه از دور نمايان شد.
6.بهترين مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله
و:عن زيد بن على بن الحسين قال:سمعت ابى على بن الحسين يقول :سمعت أبى الحسين بن على يقول:قلت لأبى بكر،يا ابابكر،من خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؟فقال لى:ابوك (7) ،...
از زيد بن على بن الحسين عليه السلام روايت شد كه گفت:از پدرم على بن الحسين عليه السلام،شنيدم كه مىفرمود:از پدرم حسين بن على عليه السلام شنيدم كه مىفرمود:به ابو بكر گفتم،اى ابو بكر،بهترين مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى است؟به من گفت :پدر تو،...
7.على بن ابى طالب از اهل بيت و خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
ز:عن معقل بن يسار المزنى قال:سمعت أبا بكر الصديق يقول:على بن ابى طالب عترة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (8)
از معقل بن يسار مزنى روايت شد كه گفت:از ابوبكر شنيدم كه مىگفت:على بن ابى طالب از اهل بيت و خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
8.على نزد من منزلتى را دارد كه من آن منزلت را در پيشگاه پروردگارم دارم.
ح: (الرياض النضرة ج 2،ص 163) قال:جاء ابو بكر و على عليه السلام يزوران قبر النبى«صلى الله عليه (و آله) و سلم»بعد وفاته بستة ايام،قال على عليه السلام لأبى بكر:تقدم فقال ابو بكر:ما كنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلميقول:على منى بمنزلتى من ربى. (9)
(در كتاب رياض النضرة ج 2،ص 163) گويد:ابو بكر و على عليه السلام براى زيارت قبر مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند،على عليه السلام به ابو بكر فرمود:پيش برو (و جلو حركت كن) ابو بكر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمىجويم كه خود شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (در باره او) مىفرمود:على نزد من منزلتى را دارد كه من آن منزلت را در پيشگاه پروردگارم دارم.
9.عقدة رسول الله
ط:... (عن) معقل بن يسار المزنى يقول: سمعت ابابكر الصديق يقول لعلى بن ابى طالب،عقدة (10) رسول الله،صلى الله عليه و آله و سلم. (11)
از معقل ابن يسار مزنى روايت شد كه مىگفت: شنيدم كه ابو بكر به على بن ابى طالب عليه السلام مىگفت:«عقدة رسول الله» (يعنى كسى كه عقد بيعتش را با مسلمين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منعقد كرد(
10. هيچ كس بر صراط نمىگذرد،مگر كسى كه على برايش گذرنامه صادر كرده باشد.
ى:عن قيس بن حازم قال: التقى ابو بكر الصديق و على بن ابى طالب،فتبسم ابو بكرفى وجه على فقال له ما لك تبسمت؟قال :سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:لا يجوز احد الصراط الا من كتب له على الجواز. (12)
از قيس بن حازم روايت شد كه:ابو بكر با على بن ابى طالب ملاقات كرد،پس ابو بكر به چهره على عليه السلام نگاه كرده و تبسم مىنمود،على عليه السلام به او فرمود:چرا تبسم مىكنى؟گفت :شنيدم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمود:هيچ كس بر صراط نمىگذرد،مگر كسى كه على برايش گذرنامه صادر كرده باشد.
11. من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست
ك:ابو بكر در موارد متعدد،بالاى منبر و در حضور تعداد زيادى از مسلمانان گفت:
اقيلونى،اقيلونى و لست بخير منكم و على فيكم (13) .«مرا رها كنيد،مرا رها كنيد،كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست
سخنان و مرويات عمر بن خطاب
1. تو براى من به منزله هارونى نسبت به موسى عليه السلام.
الف:عن عمر بن الخطاب قال:كنت أنا و أبو بكر و ابو عبيدة و جماعة اذ ضرب النبى صلى الله عليه و آله و سلم منكب على فقال:يا على انت اول المؤمنين ايمانا و أولهم اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى (14) .
از عمر بن خطاب روايت شد كه گفت:من و ابو بكر و ابو عبيدة و عدهاى ديگر بوديم وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر كتف على زد،پس فرمود:اى على تو اولين مؤمنين از نظر ايمان و اولين آنها از جهت اسلام آوردن مىباشى.و تو براى من به منزله هارونى نسبت به موسى عليه السلام.
2. به درستى كه على مولاى من است.
ب:عن عمار الدهنى،عن سالم بن ابى الجعد،قال:قيل لعمر:انك تصنع بعلى شيئا لا تصنعه بأحد من اصحابالنبى صلى الله عليه و آله و سلم قال:انه مولاى (15) عمار دهنى،از سالم بن ابى جعد روايت كرد كه گفت:به عمر (بن خطاب) گفته شد كه همانا تو به گونهاى با على رفتار (نيكو و شايسته) دارى كه با كسى از اصحاب پيامبر چنين رفتارى را ندارى؟عمر گفت:به درستى كه على مولاى من است.
ج:عن عمار الدهنى عن ابى فاختة،قال:اقبل على و عمر جالس فى مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له فى المجلس،فلما قام على،قال بعض القوم:يا امير المؤمنين انك تصنع بعلى صنيعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال عمر:و ما رأيتنى اصنع به؟قال:رأيتك كلما رأيته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتى يجلس.قال:و ما يمنعنى،و الله انه مولاى و مولى كل مؤمن. (17)
عمار دهنى از ابى فاخته روايت كند كه گفت:على عليه السلام آمد در حالى كه عمر در جايگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را ديد لرزيد و تواضع كرد و براى نشستن على عليه السلام جائى باز كرد،وقتى كه على عليه السلام برخاست:شخصى به عمر گفت:اى امير،تو با على عليه السلام روشى به كار بردى كه با هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن رفتار را انجام ندادهاى عمر گفت:من چه رفتارى با او داشتم كه تو ديدى؟گفت:ديدم كه چون به او نظر افكندى،لرزيدى و تواضع كردى و جاى نشستن براى او گشودى تا بنشيند،عمر گفت:چه چيزى مرا از اين رفتار باز مىدارد قسم به خدا كه او مولاى من و مولاى همه مؤمنين است.
3. هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست
د:عن عمر بن الخطاب قال:نصب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عليا علما فقال:من كنت مولاه فعلى مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهيدى عليهم.
قال عمر:و كان فى جنبى شاب حسن الوجه،طيب الريح،فقال:يا عمر،لقد عقد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عقدا لا يحله الا منافق فاحذر ان تحله.
قال عمر:فقلت يا رسول الله انك حيث قلت فى على (ما قلت) كان فى جنبى شاب حسن الوجه،طيب الريح قال كذا و كذا.
قال صلى الله عليه و آله و سلم:نعم يا عمر،انه ليس من ولد آدم،لكنه جبرئيلاراد ان يؤكد عليكم ما قلته فى على. (16)
از عمر بن خطاب روايت شد كه گفت:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم،على را مهتر و بزرگ (مسلمين) قرار داد،پس فرمود:هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست،پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را،و ذليل نما كسى را كه او را ذليل مىكند و يارى فرما كسى را كه ياور اوست.خدايا تو گواه من بر آنان مىباشى.
عمر گفت:در كنار من جوان خوش سيما و خوش بويى بود،پس گفت:اى عمر به درستى كه رسول خدا پيمان و بيعتى انجام داد كه جز منافق آن را نقض نمىكند پس بر حذر باش كه مبادا آن را نقض كنى.عمر گفت:پس عرض كردم يا رسول الله،وقتى كه شما در مورد على سخن مىگفتى در كنارم جوان خوش چهره و خوش بويى بود كه به من چنين و چنان گفت.حضرت فرمود:بله اى عمر،او از فرزندان آدم نبود،بلكه جبرئيل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه كه من در مورد على گفتم تأكيد كند.
4.به على سه خصلت كرامت شده كه اگر يك خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مواست
ه:قال عمر بن الخطاب:لقد أعطى على ثلاث خصال لأن تكون لى خصلة منها احب الى من أن أعطى حمر النعم،فسئل و ما هى؟قال:تزويج النبى صلى الله عليه و آله و سلم ابنته و سكناه المسجد لا يحل لأحد فيه ما يحل لعلى و الراية يوم خيبر. (18)
عمر بن خطاب گفت،به على سه خصلت كرامت شده كه اگر يك خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (كه داراى قيمت بسيار هستند(بود،پرسيده شد آن خصائل كدام است؟گفت:به ازدواج در آوردن پيامبر دخترش را (براى على عليه السلام) و جاى گرفتن او در مسجد كه حلال نبود بر هيچ كس در مسجد آنچه كه براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خيبر.
5.كسى كه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته
و:عن ابن عباس:مشيت و عمر بن الخطاب فى بعض ازقة المدينة فقال لى:...يا ابن عباس...و الله لسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول لعلى بن ابى طالب:من احبك احبنى و من احبنى احب الله،و من احب الله ادخله الجنة مدلا. (19)
از ابن عباس روايت شد كه (گفت) :من و عمر بن خطاب دريكى از كوچههاى مدينه مىرفتيم پس عمر به من گفت:...اى فرزند عباس...به خدا سوگند همانا شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به على بن ابى طالب مىفرمود:كسى كه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مىكند.
6.اگر آسمانها و زمينها در كفه ترازويى نهاده شود و ايمان على در كفه ديگر،ايمان على برتر خواهد بود.
ز:عن عبد الله بن ضبيعة العبدى،عن ابيه،عن جده قال:أتى عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمة،فقام معهما فمشى حتى أتى حلقة فى المسجد،فيها رجل اصلع،فقال:ايها الأصلع ما ترى فى طلاق الأمة؟فرفع رأسه اليه ثم أومأ اليه بالسبابة و الوسطى،فقال له عمر:تطليقتان .فقال احدهما:سبحان الله،جئناك و أنت امير المؤمنين فمشيت معنا حتى وقفت على هذه الرجل فسألته،فرضيت منه أن أوما اليك؟!فقال لهما[عمر]ما تدريان من هذا؟قالا:لا.قال:هذا على بن ابى طالب.أشهد على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لسمعته و هو يقول:ان السماوات السبع و الأرضين السبع لو وضعتا فى كفة[ميزان]ثم وضع ايمان على فى كفة ميزان لرجح ايمان على. (20) عبد الله بن ضبيعه عبدى از پدرش،از جدش روايت كرد كه گفت:
دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق كنيز سؤال كردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد،جمعى در مسجد بودند كه در ميان آنان مردى اصلع (21) حضور داشت.پس عمر از او پرسيد نظر تو در طلاق كنيز چيست؟پس او سرش را بلند كرد و بعد با انگشت سبابه و وسطى اشاره كرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه كرد و) گفت:دو طلاق است.پس يكى از آن دو مرد گفت:سبحان الله،ما نزد تو آمديم و تو امير المؤمنين (و خليفه ما) هستى.پس تو با ما نزد اين مرد آمدى و از او مىپرسى؟!و از پاسخ او كه با اشاره انجام داد راضى شدى؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت:نمىدانيد كه او كيست؟گفتند:نه،عمر گفت:او على بن ابى طالب عليه السلام است و من شهادت مىدهم كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:اگر آسمانها و زمينها در كفه ترازويى نهاده شود و ايمان على در كفه ديگر،ايمان على برتر خواهد بود.»
7.زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنيا آورند
ح:...فقال عمر[بن الخطاب]:عجزت النساء ان يلدن مثل على. (22)
عمر بن خطاب گفت:زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنيا آورند.
8. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره فضيلت علي(عليه السلام)خصلتهايى ديدم كه اگر يكى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه كه آفتاب بر آن مىتابد محبوبتر مىبود.
ط:عن عبد الله بن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب يقول:كفوا عن ذكر على بن ابى طالب عليه السلام فلقد رأيت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فيه خصالا لان تكون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت عليه الشمس. (23)
9.هيچ كس مانند على عليه السلام فضيلتى به دست نياورد كه صاحب و همنشين خود را به هدايت،ارشاد مىكند و از گمراهى باز مىدارد.
عبد الله بن عباس گويد:از عمر بن خطاب شنيدم مىگفت:از بدگويى على بن ابى طالب عليه السلام خوددارى كنيد كه من از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره فضيلت او خصلتهايى ديدم كه اگر يكى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه كه آفتاب بر آن مىتابد محبوبتر مىبود.
ى:عن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:ما اكتسب مكتسب مثل فضل على،يهدى صاحبه الى الهدى و يرد عن الردى. (24) عمر بن خطاب گفت:رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:هيچ كس مانند على عليه السلام فضيلتى به دست نياورد كه صاحب و همنشين خود را به هدايت،ارشاد مىكند و از گمراهى باز مىدارد.
10. نگاه كردن به چهره على عليه السلام عبادت است.
ك:عن...و عمر بن الخطاب و...،ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال:النظر الى وجه على عبادة. (25)
جمعى از راويان كه از جمله آنها عمر بن خطاب است از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت مىكنند كه فرمود:نگاه كردن به چهره على عليه السلام عبادت است.
11. على در نزد من منزلت و جايگاه هارون در نزد موسى عليه السلام را دارد
ل:عن سويد بن غفلة،قال:رأى عمر رجلا يخاصم عليا،فقال له عمر:انى لأظنك من المنافقين !سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:على منى بمنزلة هارون من موسى إلا انه لا نبى بعدى. (26)
از سويد بن غفله روايت شد كه گفت،عمر مردى را ديد كه با على عليه السلام خصومت مىكند عمر به وى گفت:گمان دارم كه تو از منافقان باشى!زيرا من از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:على در نزد من منزلت و جايگاه هارون در نزد موسى عليه السلام را دارد جز آنكه پيغمبرى پس از من نباشد.
12. هر كس را كه من مولاى او هستم،پس على مولاى اوست.
م:عن ابى هريرة،عن عمر بن الخطاب قال:قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:من كنت مولاه فعلى مولاه. (27)
از ابو هريره روايت شد كه عمر بن خطاب گفت:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :هر كس را كه من مولاى او هستم،پس على مولاى اوست. 13.بيناترين ما در داورى و قضاوت،على بن ابى طالب عليه السلام است.
ن:قال عمر بن الخطاب:على أقضانا. (28)
عمر بن خطاب گفت:بيناترين ما در داورى و قضاوت،على بن ابى طالب عليه السلام است.
14.فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)فرزندان رسول خدا هستند
س:عن عمر بن الخطاب،عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم:كل سبب و نسب ينقطع يوم القيامة الا سببى و نسبى و كل ولد آدم فان عصبتهم لأبيهم ما خلا ولد فاطمة،فإنى أنا أبوهم و عصبتهم. (29)
عمر بن خطاب از نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرد (كه فرمود) :هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع مىشود مگرسبب و نسب من.و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندان فاطمه عليها السلام پس به درستى كه من پدر و عصبه آنان هستم.
15.تا وقتى كه على عليه السلام در مسجد حضور دارد كسى نبايد فتوى دهد.
ع:قال عمر بن الخطاب:لا يفتين احد فى المسجد و على حاضر. (30)
عمر بن خطاب گفت:تا وقتى كه على عليه السلام در مسجد حضور دارد كسى نبايد فتوى دهد.
16. اى پسر ابو طالب هميشه تو موارد شبهه را بر طرف ساختهاى و موضع و جايگاه علم بودهاى.
ف:قال عمر بن الخطاب:يابن ابيطالب،فما زلت كاشف كل شبهة،و موضع كل علم. (31)
عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به على عليه السلام) گفت:اى پسر ابو طالب هميشه تو موارد شبهه را بر طرف ساختهاى و موضع و جايگاه علم بودهاى.
17. خداوند پس از على بن ابى طالب عليه السلام مرا باقى نگذارد.
ص:قال عمر:لا أبقانى الله بعد ابن ابيطالب. (32)
عمر (بن خطاب) گفت:خداوند پس از على بن ابى طالب عليه السلام مرا باقى نگذارد.
18. اگر وجود على عليه السلام نمىبود عمر هلاك مىشد.
ق:قال عمر بن الخطاب فى عدة مواطن:لو لا على لهلك عمر. (33) عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت:اگر وجود على عليه السلام نمىبود عمر هلاك مىشد.
19.به خدا پناه مىبرم از مشكلى كه براى حل آن ابو الحسن (على عليه السلام) نباشد.
ر:عن سعيد بن المسيب قال:قال عمر ابن الخطاب:اعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن،على بن ابى طالب. (34)
سعيد ابن مسيب گويد،از عمر شنيدم كه گفت:به خدا پناه مىبرم از مشكلى كه براى حل آن ابو الحسن (على عليه السلام) نباشد.
20. بار خدايا كار سختى بر من نازل مفرما مگر آنكه ابو الحسن (على عليه السلام) در كنار من باشد.
ش:قال عمر ابن الخطاب:اللهم لا تنزل بى شديدة الا و ابو الحسن الى جنبى. (35)
عمر ابن خطاب گفت:بار خدايا كار سختى بر من نازل مفرما مگر آنكه ابو الحسن (على عليه السلام) در كنار من باشد.
21.به تحقيق كه على در ميان شما سزاوارترين است به اين امر (خلافت )از من و ابو بكر
ت:عن ابن عباس قال:كنت أسير مع عمر بن الخطاب فى ليلة،و عمر على بغل و انا على فرس،فقرأ آية فيها ذكر على بن ابى طالب فقال:أما و الله يا بنى عبد المطلب لقد كان على فيكم أولى بهذا الأمر منى و من أبى بكر،...[الى ان قال]و الله ما نقطع امرا دونه،و لا نعمل شيئا حتى نستأذنه. (36)
از ابن عباس روايت شد كه گفت:در يكى از شبها من و عمر بن خطاب سير مىكرديم(همسفر بوديم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم،پس آيهاى قرائت شد كه در آن آيه نام على بن ابى طالب ياد آورى مىشد.پس (عمر بن خطاب) گفت:آگاه باشيد به خدا سوگند اى فرزندان عبد المطلب،به تحقيق كه على در ميان شما سزاوارترين است به اين امر (خلافت )از من و ابو بكر... (تا آنكه گفت) :به خدا سوگند هيچ كارى را بدون او تمام نمىكنم.و عملى بدون اجازه او انجام نمىدهم.
22. هر كس كه او مولايش نباشد پس مؤمن نيست.
ث:عن الحافظ الدار القطنى عن عمر،و قد جاءه اعرابيان يختصمان فقال لعلى:اقض بينهما.
فقال احدهما:هذا يقضى بيننا؟!فوثب اليه عمر و اخذ بتلبيبه،و قال:ويحك ما تدرى من هذا؟هذا مولاى و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن. (37)
حافظ دار قطنى از عمر (بن خطاب) روايت مىكند كه دو تن اعرابى جهت مخاصمه و دعوا نزد او (يعنى نزد عمر بنخطاب) آمدند.پس عمر به على عليه السلام عرض كرد:بين آنها قضاوت كن.يكى از آن دو اعرابى گفت:آيا اين مرد ميان ما قضاوت كند؟پس عمر به طرف آن مرد پريد و يقه او را گرفت و گفت:واى بر تو،چه مىدانى كه اين كيست؟!او مولاى من است،و هر كس كه او مولايش نباشد پس مؤمن نيست.
23. على عليه السلام داناترين مردم است به آنچه كه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرده است.
خ:عن عمير بن بشر الخثعمى قال:قال عمر:على اعلم الناس بما انزل الله على محمد. (38)
عمير بن بشر گفت،عمر (بن خطاب) گفت:على عليه السلام داناترين مردم است به آنچه كه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرده است.
24. گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولا و صاحب اختيار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
ذ:...قال عمر بن الخطاب (يوم غدير خم):
هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (39) عمر ابن خطاب (در روز غدير خم،بعد از آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على را به ولايت منصوب فرمود،خطاب به على عليه السلام) گفت:گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولا و صاحب اختيار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
25. اگر هفت آسمان را در يك كفه (ترازو) بگذارند و ايمان على را در كفه ديگر،ايمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
ض:عن عمر بن الخطاب انه قال:اشهد على رسول الله صلى الله عليه«و آله»و سلم لسمعته و هو يقول:لو ان السماوات السبع وضعت فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على. (40)
عمر بن خطاب گفت:شهادت مىدهم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مىفرمود :اگر هفت آسمان را در يك كفه (ترازو) بگذارند و ايمان على را در كفه ديگر،ايمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
26. تو نخستين مسلمان و اولين مؤمن مىباشى.
ظ:عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب يقول:قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :يا على انت اول المسلمين اسلاما و اول المؤمنين ايمانا. (41)
ابن عباس رحمه الله گفت:از عمر بن الخطاب شنيدم مىگفت:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:يا على،تو نخستين مسلمان و اولين مؤمن مىباشى.
27.اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب اتفاق و اجتماع مىكردند خدا آتش را خلق نمىكرد.
غ:عمر بن الخطاب رفعه:لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار. (42)
عمر بن خطاب به حديث مرفوع روايت كرد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه:اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب اتفاق و اجتماع مىكردند خدا آتش را خلق نمىكرد.
ايضا:عن عمرو بن ميمون قال:لما ولى عمر الستة فقاموا أتبعهم بصره ثم قال:لئن ولوها الأجيلح ليركبن بهم الطريق. (43)
از عمرو بن ميمون روايت شد كه گفت:وقتى كه عمر آن شش نفر را براى خلافت معرفى كرد،آنان برخاستند (كه بروند) عمر چشم به آنها دوخت،سپس گفت:هر آئينه اگر ولايت را به اجيلح واگذار كنيد مسلمين را رهبرى مىكند.[«توضيح آنكه اجيلح به معناى اصلع است يعنى كسى كه موى جلوى سرش ريخته كه از مشخصات ظاهرى على عليه السلام بوده است.
ايضا:ابن ابى الحديد جريان مفصلى از يك ملاقات و گفتگويى كه ميان ابن عباس و عمر بن خطاب واقع گرديده است نقل مىكند كه در ضمن آن گفتگو و مصاحبه،خود عمر بدين حقيقت اعتراف كرده و مىگويد:«آرى رسول خدا خواست كه در حال بيمارى،به نام على تصريح كند (و بنويسد) ولى من از اين كار مانع گرديدم»«و لقد اراد ان يصرح باسمه فمنعت من ذلك.
ابن ابى الحديد سپس مىگويد:اين جريان را احمد بن ابى طاهر،مؤلف تاريخ بغداد در كتاب خود با اسنادش نقل نموده است. (44)
ايضا:[عمر بن خطاب گفت]:الحمد لله كه خداوند در اين امت كسى - يعنى على عليه السلام - را قرار داد كه هر گاه ما راه كج برويم ما را به راه راست هدايت مىكند. (45)
ايضا:عمر بن خطاب در زمان خلافت خود براى حج به مكه مشرف شده در اثناى طواف نظرش به جوانى افتاد كه يك طرف صورتش سياه و چشمش قرمز و خون آلود است.عمر او را صدا زد و گفت :يا فتى من فعل بك هذا؟اى جوان چه كسى با تو چنين كرده و چه كسى تو را زده است؟جوان گفت :ضربنى ابو الحسن على بن ابى طالب.على عليه السلام مرا زده است.عمر گفت:تأمل كن تا على بيايد.در همين حال على بن ابى طالب رسيد.عمر گفت:يا على ءانت ضربتهذا الشباب؟يا على آيا تو اين جوان را زدى؟على عليه السلام فرمود:آرى من او را زدم.عمر گفت:چه چيز سبب شد كه او را بزنى؟على عليه السلام فرمود:رأيته ينظر حرم المسلمين.ديدم او را كه نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم مىكرد (به دنبال ناموس مردم بود) .عمر گفت:اى جوان،لعنت بر تو،بر خيز و برو.فقد رآك عين الله و ضربك يد الله.به درستى كه تو را چشم خدا ديده و دست خدا زده است. (46) .
3 - سخنان و مرويات عثمان بن عفان
الف:...رجع عثمان الى على فسأله المصير اليه،فصار اليه فجعل يحد النظر اليه،فقال له على:مالك يا عثمان؟مالك تحد النظر الى؟قال:سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:النظر الى على عبادة. (47)
...عثمان به سوى على بازگشت و از آن حضرت درخواست كرد كه به سوى او برگردد.حضرت به طرف او آمد.پس (در اين وقت) عثمان شروع كرد به نگاه كردن (و تماشاى) آن حضرت.على عليه السلام فرمود:تو را چه شده استاى عثمان؟چه شده تو را كه اينگونه به من خيره شده و نگاهم مىكنى؟عثمان گفت:از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:نگاه كردن به على عبادت است.
ب:«...خليفه سوم عثمان،سه مرتبه از على عليه السلام دعوت كرد كه با وى همكارى نمايد،مرتبه اول در سال 22 هجرت،يعنى در همان سالى كه خليفه شد آن دعوت به عمل آمد،و مرتبه ديگر در سال 27 هجرى،و سومين مرتبه در سال 32 بعد از هجرت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، (اما) على عليه السلام هيچ يك از آن دعوتها را براى همكارى سياسى نپذيرفت.ولى هر بار كه خليفه سوم (عثمان) از على بن ابى طالب عليه السلام دعوت به همكارى مىكرد،على مىگفت:يكى از كارهاى واجب كه بايد صورت بگيرد جمع آورى آيات قرآن و تدوين آن به شكل يك كتاب است و من حاضرم كه براى اين كار واجب با تو همكارى كنم...» (48)
ج: (در ايامى كه عثمان به كشته شدن نزديك مىشد) اين بيت را به تمثيل به على عليه السلام نوشت:
فان كنت مأكولا فكن انت آكل*و الا فادركنى و لما امزق.
حاصل بيت آنكه:اگر مرا همى بايد كشت،پس تو بكش كه على بن ابى طالبى،و اگر نمىبايد كشت،مگذار كه طلحه مرا بكشد و پاره پاره كند. (49) گفتنى است كه اين شعر را زمانى عثمان بيان كرد كه طلحة بن عبيد الله با جماعتى از بنى تميم از بام سراى عثمان به قصد كشتن او بالا رفت) .
د:سخن عثمان در خطابش به على عليه السلام:
«...به خدا اگر بميرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم،زيرا جانشينى پس از تو نمىبينم .و اگر باقى بمانى هيچ سركشى را نمىبينم كه تو را به عنوان نردبان و وسيله ياورى انتخاب كرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است كه از طرف پدرش عاق شده...». (50)
پىنوشتها:
1 - به عنوان نمونه،يكى از نويسندگان اهل سنت به نام فؤاد فاروقى،كه در مورد عظمت و مقام رفيع على عليه السلام كتب متعددى تأليف كرده،در صفحه 260 از كتاب«بيست و پنج سال سكوت على عليه السلام»در مورد آغاز شناخت وسيعتر خود نسبت به شخصيت برجسته اسلام يعنى على عليه السلام چنين مىنويسد:«به ياد آوردن اين كه چه زمانى با نام مبارك على عليه السلام آشنا شدهام برايم ممكن نيست،اما خوب به خاطر مىآورم كه چه زمانى شيفتهاش شدم:زمانى كه اقدام به جمع آورى سخنان«عمر بن خطاب»درباره اين شخصيت ممتاز عالم اسلام،كردم.جملات سپاسمندانه و ستايشگرانه عمر،سردار بزرگ سده نخستين برقرارى اسلام،مرا مجذوب على عليه السلام كرد...»
2 - ابن مغازلى در مناقب،حديث 170،ص .129
- و ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 438،اواخر حديث .953 (شرح محمودى) .
- شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده،باب مناقب السبعون،ص 277،حديث 17 و ص .300
- متقى هندى در كنز العمال،ج 11،ص 604 (مؤسسة الرساله بيروت،چاپ پنجم) ،و ديگران.
3 - ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .358
- سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .172
- ابن مغازلى در مناقب،ص 210،حديث 252،ط .1
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 391،حديث 895 (به شرح محمودى) ،و ديگران.
4 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده،باب 54،ص 194 و .356
- و متقى هندى در كنز العمال،ج 13 - ص 638 (مؤسسة الرسالة بيروت،چاپ پنجم) .
5 - «بوستان معرفت»تأليف سيد هاشم حسينى تهرانى،ص 447 به نقل از:مناقب خوارزمى،فصل 7،ص .45
6 - «بوستان معرفت»ص 650 به نقل از:ابن عساكر در تاريخ امير المؤمنين عليه السلام،ج 3،ص 70،حديث 1100 و از مناقب خوارزمى فصل 14،ص .98
7 - «كنز العمال»،ج 12،ص 489 (مؤسسة الرسالة بيروت،چاپ پنجم) .
8 - همان مأخذ،ج 13،ص .115
9 - آثار الصادقين،ج 14،ص 277،به نقل از فضائل الخمسه،ج 1،ص .297
10 - العقدة:كحرمة،و الجمع عقد كحرم،الولاية.البيعة المعقودة.
11 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 3،حديث 1092،ص .54
12 - نقل از سيد جواد مهرى در مقدمه كتاب«آنگاه هدايت شدم»تأليف دكتر سيد محمد تيجانى سماوى ص 2 به نقل از:ابان السمان در الموافقه،ص 137،و ابن حجر در الصواعق المحرقه،ص 126 و ابن مغازلى شافعى در مناقب على عليه السلام ص .119
13 - «چرا شيعه شدم»تأليف جناب محمد رازى،ص 332 به نقلش از:فخر رازى در نهاية العقول،طبرى در تاريخ خود،بلاذرى در انساب الاشراف،سمعانى در فضائل،غزالى در سر العالمين،سبط ابن جوزى در تذكره،قاضى فضل بن روزبهان و ابن ابى الحديد و ديگران.
- قابل ذكر است كه صحت اين گفتار ابو بكر در كلمات على عليه السلام در نهج البلاغه كاملا روشن است،آنجا كه فرمود:«فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد مماته»يعنى«پس چقدر جاى تعجب و شگفت است كه ابو بكر استقاله مىكرد (و امتناع مىنمود) از خلافت در حال حيات خود در حالى كه گره مىزد خلافت را براى ديگرى (يعنى عمر) بعد از مرگش».
14 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،ص 239«چاپ قم،س 3711».
- و متقى هندى در كنز العمال ج 13،ص 122 و ص 123 (مؤسسة الرساله بيروت،چاپ پنجم) .
15 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 82،حديث .584 (شرح محمودى) .
16 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة (باب مودة الخامسة) ص .297
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق ج 2،ص 80 (شرح محمودى) بنقل از بخارى در تاريخ كبير،ج 1،ص 375 و ديگران.
17 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 82 حديث .585 (شرح محمودى)
18 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،فصل سوم،ص .343
- و حاكم در المستدرك ج 3،ص 125 - هيثمى در مجمع الزوائد،ج 9،ص .120
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 1،ص 219،حديث 282 (شرح محمودى) ،و ديگران.
19 - پاورقى كتاب در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 388 (شرح محمودى) .
20 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 365،حديث .872 (شرح محمودى) .
- ابن مغازلى در مناقب ص 289،شماره 330،ط 1 و خوارزمى در فضل 13 از مناقب،ص 78،ط تبريز .
- گنجى شافعى در كفاية الطالب اواخر باب 62،ص 258 و ديگران.
21 - اصلع:به كسى گويند كه موى جلوى سرش ريخته باشد كه يكى از مشخصات ظاهرى على عليه السلام است.
22 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب 65،ص .448
23 - آثار الصادقين،ج 14،ص 211 به نقل از فضائل الخمسة،ج 2،ص 239.عن كنز العمال،ج 6،ص .393
24 - آثار الصادقين،ج 14،ص 212 به نقل از الغدير،ج 5،ص 363 و فضائل الخمسة،ج 1،ص 167 عن مستدرك الصحيحين.
25 - ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .358
26 - آثار الصادقين،ج 14،ص 286 به نقل از شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1،ص .360
27 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق ج 2،ص 79،حديث .581 (شرح محمودى) .
- و نيز ابن مغازلى در مناقب،ص 22،شماره 31،ط .1
28 - حافظ ابى نعيم در حلية الاولياء،ج 1،ص 65،و سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .170
- ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .360
- بلاذرى در انساب الأشراف،ج 2،ص 97،حديث 21،ط 1،و ديگران.
29 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب 57،ص .320
30 - آثار الصادقين،ج 14،ص 492 به نقل از«الامام الصادق عليه السلام،ج 2،ص 825».
31 - آثار الصادقين،ج 14،ص 493،به نقل از«الامام الصادق عليه السلام،ج 2،ص 825».
32 - آثار الصادقين،ج 14،ص 493.به نقل از الغدير ج 6،ص .126
33 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده،باب 14،ص 80 و نيز ص .249
- و نيز گنجى شافعى در كفاية الطالب،باب 59 ص .227
34 - بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 99،حديث 29 از شرح حال على عليه السلام - و گنجى شافعى در كفاية الطالب باب 57،ص 217 - و سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص 171 - و حاكم در المستدرك (كتاب المناسك) ،ج 1،ص 457 - و ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 36 و ديگران.
35 - آثار الصادقين،ج 14،ص 492،به نقل از«امام الصادق»ج 2،ص 825».
36 - راغب در محاضرات،ج 7،ص .213
37 - مأخوذ از پاورقى كتاب شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ابن عساكر ج 2،ص 82 (شرح محمودى)
38 - «بوستان معرفت»،ص 677،به نقل از حسكانى در شواهد التنزيل،جزء اول،ص 30،حديث .29
39 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 48 تا .51 (شرح محمودى) .
- ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .350
- گنجى شافعى در كفاية الطالب،باب اول،ص 62 (تبريك ابو بكر و عمر به على عليه السلام) .
- شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب مناقب السبعون،ص 283،حديث 56 و باب 4،ص 33 و 34.و ديگران.
40 - مدارك اين روايت در روايت«ز»گذشت.
41 - «آثار الصادقين،ج 14،ص 43»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص .6
- و نيز متقى هندى در كنز العمال،در قسمت آخر يك روايت،ج 6،ص .395
42 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب المودة السادسة،ص .299
43 - بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 103،حديث 35 (چاپ بيروت،ط 1) .
44 - «سيرى در صحيحين»تأليف محمد صادق نجمى،ج 2،ص 273، (به نقل از شرح نهج البلاغه،ج 12،ص 21 و مشابه آن در ص 78.) البته حديث منع عمر،از اين وصيت از مسلمات بين شيعه و سنى است كه بخارى در صحيح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و ديگران آن را نقل كردهاند .
45 - «بيست و پنج سال سكوت على عليه السلام»تأليف فؤاد فاروقى،ص .114
46 - «چرا شيعه شدم»تأليف محمد رازى،ص 218،به نقل از شهرستانى در«ملل و نحل»و طبرى در«رياض النضرة»و ابن ابى الحديد در«شرح نهج البلاغه».
47 - ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 358،باب فضائل على عليه السلام.
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 393،شرح محمودى.
- سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .172
48 - «بيست و پنج سال سكوت على عليه السلام»تأليف فؤاد فاروقى،به نقل از رودلف ژايگر در كتاب«خداوند علم و شمشير».
49 - «الفتوح»نوشته ابو محمد احمد بن على اعثم كوفى كندى،ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى .ص .328
50 - «امام على بن ابى طالب عليه السلام» (روزگار عثمان) تأليف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص .202
امام على(ع) خورشيد بىغروب ص 227،محمد ابراهيم سراج
فضايل على عليه السلام در كلام عايشه
عايشه دختر ابى بكر بن ابى قحافه،يكى از زنان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است بر اساس تواريخ معتبر،عايشه ميانه خوبى با على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و فرزندان ارجمند آنان نداشت.و اين بغض و خصومت او در جنگ جمل كاملا ظاهر شد .يعنى همان زمان كه او به خود اجازه مىدهد،همه سفارشهايى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد لزوم پيروى و اطاعت از على عليه السلام بيان فرموده است،ناديده بگيرد،و آشكارا در مقابل آن حضرت اقدام به مبارزه كند.
اما مطلب مهم اين است كه حقيقتا فضيلت و كمال بى منتهاى على عليه السلام و خاندان پاك آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد،كه بسان خورشيد تابان،هيچ كس و هيچ چيز قادر به جلوگيرى از پرتو افكنى آن نيست.به طورى كه عايشه نيز با چنين طرز تفكرى هرگز نتوانست فضائل و كمالات آنها را كتمان كند.اكنون بهمواردى از سخنان و مرويات او توجه مىكنيم:
الف:عن هشام بن عروة،عن ابيه،عن عائشة قالت:قال رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم :ذكر على عبادة. (1)
هشام بن عروه از پدرش،از عايشه روايت مىكند كه گفت:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:ياد كردن على عبادت است.
آية تطهير
ب:عن عائشة،ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خرج و عليه مرط مرجل من شعر أسود،فجاء الحسن فأدخله،ثم جاء الحسين فأدخله،ثم فاطمة،ثم على،ثم قال:«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت». (2)
از عايشه روايت شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد در حالى كه عباى منقوش را كه از موى سياه بود،بر تن خود داشت.پس حسن عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را داخل آنكساء كرد.سپس حسين عليه السلام آمد و آن حضرت حسين عليه السلام را نيز داخل كساء نمود،آنگاه فاطمه عليها السلام و بعد على عليه السلام آمدند و داخل كساء شدند.سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (اين جملات قرآن كريم را بيان) فرمود:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت.
ج:عن عائشة...قالت:رحم الله عليا لقد كان على الحق... (3) ،«عايشه گفت:خدا على را رحمت كند كه حقيقتا بر حق بود...»
د:عن جميع بن عمير قال دخلت على عائشة،فقلت لها:من كان احب الناس الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم،قالت:أما من الرجال فعلى،و أما من النساء ففاطمة. (4)
جميع بن عمير گويد كه بر عايشه وارد شدم،پس به او گفتم:محبوبترين مردم نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى است؟گفت:اما از مردان پس على و اما از زنان پس فاطمه . (نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم محبوبترند)
.ه:عن شريح بن هانى،عن ابيه،عن عائشة،قالت :ما خلق الله خلقا كان احب الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من على. (5)
شريح بن هانى از پدرش روايت مىكند كه عايشه گفت:خلق نكرد خداوند آفريدهاى را كه نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم محبوبتر از على عليه السلام باشد.
و:عن عطاء قال:سألت عائشة عن على عليه السلام،فقالت:ذاك خير البشر لا يشك فيه الا كافر . (6)
عطا گفت از عايشه در مورد على عليه السلام سؤال كردم،عايشه گفت:او بهترين انسان است،و در اين مطلب شك و ترديد نمىكند مگر كافر.
ز:...حدثنا جعفر بن برقان قال:بلغنى ان عائشة كانت تقول:زينوا مجالسكم بذكر على عليه السلام.
جعفر بن برقان روايت كرد كه با خبر شدم كه عايشه مىگفت:مجالس و محافل خود را با ياد على عليه السلام زيبايى ببخشيد.
ح:عائشة رفعته:ان الله قد عهد إلى من خرج على على فهوكافر فى النار،قيل:لم خرجت عليه؟ !قالت:أنا نسيت هذا الحديث يوم الجمل حتى ذكرته بالبصرة و أنا استغفر الله. (7)
عايشه به حديث مرفوع (از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرد كه:همانا خداوند مقرر نمود كه هر كس بر على،خروج كند،كافر و در آتش دوزخ است. (وقتى عايشه اين حديث را بيان كرد به او) گفته شد:چرا تو بر على خروج كردى؟عايشه گفت:من اين حديث را در جمل فراموش كرده بودم تا آنكه در بصره به يادم آمد و توبه كردم.
ط:عن عطاء بن ابى رباح،عن عائشة،قالت:على بن ابى طالب اعلمكم بالسنة. (8)
عطا پسر ابى رباح،از عايشه روايت كرد كه گفت:عالمترين شما به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم،على بن ابى طالب است.
ى:عن عطاء عن عائشة قالت:على اعلم اصحاب محمدصلى الله عليه (و آله) و سلم. (9)
از عطا روايت شد كه عايشه گفت:داناترين اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم،على عليه السلام است.
ك:عن عائشة،قالت:قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم،و هو فى بيتها لما حضره الموت :ادعوا لى حبيبى[قالت]فدعوت له ابو بكر فنظر اليه ثم وضع رأسه ثم قال:ادعوا لى حبيبى .فدعوا له عمر،فلما نظر اليه وضع رأسه،ثم قال:ادعوا لى حبيبى،فقلت:ويلكم ادعوا له على بن ابى طالب،فوالله ما يريد غيره[فدعوا عليا فأتاه]فلما أتاه أفرد الثوب الذى كان عليه ثم أدخله فيه فلم يزل يحتضنه حتى قبض و يده عليه. (10)
از عايشه روايت است كه گفت،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود:حبيب مرا نزدمن فرا خوانيد پس ابو بكر را فرا خوانديم،حضرت نگاهى به او كرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود:حبيب مرا نزد من فراخوانيد،پس عمر را فراخوانديم،وقتى حضرت به او نگاه كرد سر خود را برگرداند و فرمود:حبيب مرا نزد من فراخوانيد،پس من گفتم :واى بر شما،على بن ابى طالب را براى او فراخوانيد،به خدا سوگند غير از على را اراده نفرموده است،پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پارچهاى را كه روى خود داشت،كنار زد،پس على عليه السلام را داخل آن پارچه نمود،و او را از خود جدا نكرد تا رحلت نمود،در حالى كه دست پيامبر بر بدن على عليه السلام بود .
ل:عن عائشة قالت:رأيت النبى صلى الله عليه و آله و سلم التزم عليا و قبله و[هو]يقول :بابى الوحيد الشهيد،بأبى الوحيد الشهيد. (11)
عايشه گويد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم ملتزم و همراه على بود و او را بوسيد و مىفرمود:پدرم فداى شهيد تنها،پدرم فداى شهيد تنها.
پىنوشتها:
1ـابن مغازلى در حديث 243 از مناقب،ص 206،ط .1
ـابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 408،حديث 914 شرح محمودى .
ـابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 358،و متقى هندى در كنز العمال،ج 11،ص .601
ـسيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .172
ـشيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب مناقب السبعون،ص 281،حديث 46 و نيز ص .312
2ـزمخشرى در تفسير كشاف،ج 1،ص 369،ذيل آيه 61 از سوره آل عمران،فمن حاجك...،
3ـابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 305،حديث .14
4ـحاكم در المستدرك،ج 3،ص 154 و .157
ـشيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة باب 55،ص 202 و .241
ـابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 167،شرح محمودى.
ـابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 355 و ديگران.
5ـابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 162،حديث 648،شرح محمودى.
6ـهمان مأخذ،ج 2،ص 448،حديث .972
ـشيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة باب مودة،الثالثة،ص .293
7ـشيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب مودة الثالثة،ص .294
8ـسيوطى در تاريخ الخلفاء،ص 171،و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،فصل سوم ص 343،و ابن عبد البر در استيعاب،اواسط شرح حال على عليه السلام ج 3،ص1104،روايت 1855 (به همين مضمون) و ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 3،حديث 1079،ص 48 (شرح محمودى) و بلاذرى در حديث 86 از شرح حال على عليه السلام از انساب الاشراف،ج 2،ص 124 ط 1 بيروت و ديگران.
9ـ«بوستان معرفت»ص 658،به نقل از حسكانى در شواهد التنزيل جزء اول،ص 35،حديث .40
10ـ ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 360 (عن عبد الله بن عمر) .
ـ نيز ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 3،ص 14،حديث 1027 (شرح محمودى) عين روايت.
ـحاكم در المستدرك،ج 3،ص 138 و 139 (اشارتى به اين موضوع) .
ـذهبى در ميزان الاعتدال،ج 2،ص 482،در شماره .4530
ـ سيوطى در اللئالى المصنوعه،ج 1،ص 193،ط 1،و مناقب خوارزمى،ج 1،ص 38،فصل .4
11ـ هيثمى در مجمع الزوائد،ج 9،ص 138،و ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 3،ص 285،حديث 1376 (شرح محمودى)
ـ و نيز قندوزى در ينابيع المودة،باب 59،ص 339 (...يقول:يا ابا الوحيد الشهيد.
ـ متقى هندى در كنز العمال،ج 11،ص 617 (بيروت،چاپ پنجم) «يأتى الوحيد الشهيد».
امام على(ع) خورشيد بىغروب ص 255،محمد ابراهيم سراج
امام على عليهالسلام در منابع روايى اهل سنت
آيه مباهله
...و لما نزلت هذه الاية (61 آل عمران (فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم...) دعا رسول الله صلى الله عليه و آله عليا و فاطمة و حسنا و حسينا
فقال: اللهم هولاء اهلى
... وقتى اين آيه شريفه نازل شد: پس بگو بيائيد بخوانيم فرزندان خود را و فرزندان شما را...) آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و گفتند: خدايا اينها اهل من هستند
صحيح مسلم كتاب الفضائل جزء 15 و 16 باب 3 حديث 2404 دارالكتب العلمية بيروت
اولين كسي كه نماز خواندعلي عليه السلام بود
عن ابن عباس قال: اول من صلى على
ابن عباس گويد: اولين كسى كه نماز گزارد، على عليه السلام بود.
سنن ترمذى كتاب المناقب ـ دار الكتب العلميه بيروت
تو از منى و من از تو هستم
قال النبى صلى الله عليه و آله: لعلى انت منى و انا منك
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: تو از منى و من از تو هستم
صحيح البخارى كتاب الصلح باب 579 صفحه 364 حديث 904 جزء 3 و 4 دار القلم بيروت
بستن درب همه خانهها مگر درب خانه على عليه السلام
عن ابن عباس: ان رسول الله صلى الله عليه و آله امر بسد الابواب الا باب على
همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله امر فرمودند به بستن درب همه خانههايى كه به مسجد باز مىشد مگر درب خانه على عليه السلام
سننن الترمذى كتاب المناقب، باب 21، حديث 3732، صفحه 599، دار الكتب العلمية بيروت
برادررسول خدا
قال له «على» رسول الله صلى الله عليه وآله: انت يا على اخى فى الدنيا و الاخرة
رسول خدا صلى الله عليه واله به على عليه السلام فرمود يا على تو در دنيا و آخرت برادر من هستى
سنن الترمذى ج 5 باب 21 حديث 3720 ص 595 كتاب المناقب دارالكتاب العملية بيروت
حديث غدير
عن النبى صلى الله عليه وآله و سلم قال: من كنت مولاه فعلى مولاه
هر كسى من رهبر اويم على رهبر است.
سنن ترمذى كتاب المناقب جلد 5 باب 20 حديث 3713 ص 591 دار الكتاب العملية بيروت
سنن ابن ماجه جلد 1 باب 11 حديث 116 ص 58 و 43 يوم الغدير حجة الوداع دار احياء تراث العربى
قرائت سوره برائت توسط علي عليه السلام
ثم اردف رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم بعلى بن ابيطالب فامره ان يؤذن ببراءة فاذن ... علي فى اهل منى يوم النحر ببراءة و ان لا يحج بعد العام مشترك و لا يطوف بالبيت عريان
...سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را در پى او فرستاد پس امر فرمود: كه سوره برائت را در مكه به مردم اعلان و ابلاغ كن پس على عليه السلام... در ميان اهل منى در يوم النحر برائت را اعلان و ابلاغ نمود كه: بعد از امسال مشركى حج بجا نياورد و هيچ عريانى طواف ننمايد.
صحيح بخارى جزء 5 و 6 كتاب التفسير باب 342 و 341 حديث 1080 و 1081 ص 404 دار القلم بيروت
سمعت زيد بن ارقم يقول: اول من اسلم علي
شنيدم زيد بن ارقم گفت: اولين كسى كه اسلام آورد على عليه السلام بود.
سنن ترمذى كتاب المناقب دار الكتب العلمية بيروت
من خانه حكمت و على درب آن است.
عن على رضى الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم
انا دار الحكمة و علي بابها
حضرت على عليه السلام فرمود: پيامبر اينچنين فرمود: من خانه حكمت و على درب آن است.
سنن ترمذى كتاب المناقب دار الكتب العمليه بيروت
حديث الراية
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
لاعطين الراية ـ او لياخذن الراية ـ غدا رجلا يحبه الله و رسوله او قال: يحب الله و رسوله فاذا نحن بعلي و ما نرجوه فقالوا هذا علي فاعطاه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ففتح الله عليه.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر آينه فردا پرچم را به مردى مىدهم [پرچم را مردى خواهد گرفت] كه خدا و رسولش او را دوست دارند [يا فرمود: او خدا و رسولش را دوست دارد] ناگهان على عليهالسلام را ديديم و حال آنكه اميد به آمدن او نداشتيم اصحاب گفتند: اين على عليهالسلام است.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را به او عطا فرمود و خداوند بدست على عليهالسلام قعله خيبر را گشود.
صحيح بخارى جزء 5 كتاب فضائل اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم باب 39 ـ 220 و 221 دار القلم بيروت
منافق على را دوست ندارد و مؤمن دشمن على نيست.
كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: لا يحب عليا منافق و لا يبغضه مؤمن
منافق على را دوست ندارد و مؤمن دشمن على نيست.
سنن ترمذى جلد 5 باب 21 حديث 3717 صفحه 594 دار الكتب العلمية بيروت
حديث منزلت:
قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعلى كرم الله وجهه الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه ليس نبى بعدى
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليهالسلام فرمود: آيا راضى نيستى كه منزلت تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسى باشد.
صحيح بخارى مجلد 3، جزء 6، ص 309، ح 857 دارالقلم بيروت
با هر كس كه با شما آشتى است آشتى هستم و با هر كس كه با شما در جنگ است درجنگم.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمودند : با هر كس كه با شما آشتى است آشتى هستم و با هر كس كه با شما در جنگ است درجنگم.
سنن ابن ماجهمجلد 1 حديث 145 صفحه 52 باب 11 داراحياء التراث العربى
حديث ثقلين:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
انا تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: و من نزد شما دو چيز سنگين و مهم را بجا مىگزارم اولين آندو كتاب خداست كه در او هدايت و نور است پس آنرا برگيريد و به آن تمسك جوييد سپس مردم را تشويق و ترغيب به كتاب خدا كرده و فرمودند: دومين آندو اهل بيت من هستند (و سه بار تكرار كردند) خدا را در مورد اهل بيت من بياد داشته باشيد (و رعايت حرمت و مقام آنها را بكنيد و از آنها اطاعت نماييد.)
صحيح مسلم جلد 15 كتاب فضائل باب 4 حديث 2408 دار الكتب العلمية بيروت
سنن ترمذى جلد 5 كتاب مناقب باب 32 حديث 3786 ص 621 دار الكتب العلمية بيروت
حديث ولايت:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ما تريدون من على؟ ان عليا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن بعدى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: از جان على چه مىخواهيد؟ على از من و من از اويم و او بعد از من رهبر هر مؤمنى است.
سنن ترمذى جلد 5، باب 20، حديث 3712 صفحه 591 دارالكتاب العلمية بيروت
من اولين كسى هستم كه در پيشگاه خداى رحمان روز قيامت مىايستم.
عن على عليهالسلام انه قال: انا اول من يجثو بين يدى الرحمن يوم القيامة
قال قيس: و فيهم انزلت: هذان خصمان اختصموا فى ربهم...(حج 19) قال هم الذين تبارزوا يوم بدر حمزة و على
از على عليهالسلام روايت شده كه فرمود: من اولين كسى هستم كه در پيشگاه خداى رحمان روز قيامت مىايستم.
قيس گفت: در مورد آنها (على و حمزه) اين آيه نازل شد: هذان خصمان اختصموا فى ربهم.. .(حج 19) گفت: آنها كسانى هستند كه روز بدر مبارزه كردند (حمزه و على عليه السلام)
صحيح بخارى جزء 5 و 6 باب 123 كتاب المغازى حديث 465 ص 165 دارالقلم بيروت
«على» رهبر هر كسى است كه من رهبر او هستم
قال اقبلنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى حجته التى حج فنزل فى بعض الطريق فأمر الصلاة جامعة فاخذ بيد على فقال الست اولى بالمؤمنين من انفسهم قالوا بلى قال الست اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلى قال فهذا ولى من انا مولاه اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه
با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ايامى كه حج گذارد همراه بوديم در راه در منزلى فرود آمدند و امر به نماز جماعت كردند آنگاه دست على عليهالسلام را گرفتند پس گفتند آيا من سزاوارتر به مؤمنين از خودشان نيستم؟ عرض كردند بلى. فرمودند آيا من سزاوارتر به هر مؤمنى از خودش نيستم؟ عرض كردند بلى، پس فرمودند اين«على» رهبر هر كسى است كه من رهبر او هستم خدايا دوست بدار كسى كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بداند.
سنن ابن ماجه مجلد 1 ح 116 باب 11 فى فضل اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دارالكتب العملية بيروت)
خدا رحمت كند على را خدايا حق را با على به گردش آور هر كجا بگردد.
عن على عليهالسلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ...رحم الله عليا اللهم ادر الحق معه حيث دار
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خدا رحمت كند على را خدايا حق را با على به گردش آور هر كجا بگردد.
سنن ترمذى كتاب المناقب 50 باب 20 حديث 3714 صفحه 633 احياء التراث العربى بيروت
وفي كتاب الترمذي عن أبي شربجة الصحابي او زيد بن أرقم شك شعبة عن النبي e أنه قال ( من كنت مولاه فعلي مولاه )
رواه الترمذي وقال حديث حسن والشك في عين الصحابي لا يقدح في صحة الحديث لأنهم كلهم عدول
وعن بريدة قال قال رسول الله e ( إن الله أمرني بحب أربعة وأخبرني أنه يحبهم ) قيل يا رسول الله سمهم لنا قال ( علي منهم ) يقول ذلك ثلاثا
( وأبو ذر والمقداد وسلمان أمرني بحبهم وأخبرني أنه يحبهم )
رواه الترمذي
وقال حديث حسن
وعن حبشي بن جنادة الصحابي رضي الله عنه قال قال رسول الله e ( علي مني وأنا من علي ولا يؤدي عني الا أنا أو علي ) رواه الترمذي والنسائي وابن ماجه قال الترمذي حديث حسن
وفي بعض النسخ حسن صحيح
وعن ابن عمر قال آخى النبي e بين أصحابه فجاء علي تدمع عيناه فقال يا رسول الله آخيت بين أصحابك في الدنيا ولم تؤاخ بيني وبين أحد فقال له رسول الله e ( أنت أخي في الدنيا والآخرة ) رواه الترمذي وقال حديث حسن
وعن أم عطية قالت بعث النبي e جيشا فيهم علي فسمعت النبي e وهو رافع يديه يقول ( اللهم لا تمتني حتى تريني عليا )
رواه الترمذي وقال حديث حسن
وعن زر بن حبيش صاحب علي قال قال علي رضي الله عنه والذي فلق الحبة وبرأ النسمة انه لعهد النبي الأمي e إلى ألا يحبني إلا مؤمن ولا يبغضني الا منافق رواه مسلم
وفي الترمذي عن أبي سعيد الخدري قال كنا نعرف المنافقين ببغضهم عليا
وأما الحديث المروي عن الصنابحي عن علي قال قال رسول الله e ( أنا دار الحكمة وعلي بابها )
وفي رواية ( أنا مدينة العلم وعلي بابها ) فحديث باطل رواه الترمذي وقال هو حديث منكر
وفي بعض النسخ غريب قال ولم يروه من الثقات غير شريك وروي مرسلا
وأحوال علي رضي الله عنه وفضائله في كل شيء مشهورة غير منحصرة
ولي الخلافة رضي الله عنه خمس سنين وقيل خمس سنين الا شهرا بويع بالخلافة في مسجد رسول الله e بعد قتل عثمان رضي الله عنه لكونه أفضل الصحابة حينئذ وذلك في ذي الحجة سنة خمس وثلاثين
قال سعيد بن المسيب لما قتل عثمان جاءت الصحابة وغيرهم الى دار علي فقالوا نبايعك فأنت أحق بها فقال إنما ذلك الى أهل بدر فمن رضوا به فهو الخليفة فلم يبق أحد الا أتى عليا فلما رأى ذلك خرج الى لمسجد وصعد المنبر وكان أول من صعد اليه فبايعه طلحة ثم بايعه الباقون ولما دخل الكوفة قال له بعض الحكماء العرب لقد زنت الخلافة وما زانتك وهي كانت أحوج اليك منك اليها وله في قتال الخوارج عجائب ثابتة في الصحيح مشهورة وأخبره النبي e بأن سيقتل ونقلوا عنه آثار كثيرة تدل على انه رضي الله عنه علم السنة والشهر والليلة التي يقتل فيها وأنه لما خرج لصلاة الصبح حين خرج صاحت الأوز في وجهه فطردن عنه فقال دعوهن فإنهن نوائح
قال محمد بن سعد قالوا يعني أهل السير انتدب ثلاثة من الخوارج عبد الرحمن بن ملجم المرادي وهو من حمير وعداده في بني مراد وهو حليف بني جبلة من كندة والبرك بن عبد الله التميمي وعمرو بن بكير التميمي فاجتمعوا بمكة وتعاقدوا ليقتلن علي بن أبي طالب ومعاوية وعمرو بن العاص فقال ابن ملجم أنا لعلي وقال البرك انا لمعاوية وقال الآخر أنا لعمرو وتعاهدوا على ان لا يرجع احد عن صاحبه حتى يقتله او يموت دونه وتواعدوا ليلة سبع عشرة من شهر رمضان فتوجه كل واحد الى المصر الذي فيه صاحبه الذي يريد قتله فضرب ابن ملجم عليا رضي الله عنه بسيف مسموم في جبهته فأوصله دماغه في الليلة المذكورة وهي ليلة الجمعة ثم توفي علي رضي الله عنه في الكوفة ليلة الأحد التاسع عشر من شهر رمضان سنة أربعين وغسله الحسن والحسين وعبد الله بن جعفر رضي الله عنهم وكفن في ثلاثة أثواب ليس فيها قميص ولا عمامة
وروينا أنه لما ضربه ابن ملجم قال فزت ورب الكعبة
قالوا ولما فرع علي رضي الله عنه من وصيته قال السلام عليكم ورحمة الله وبركاته ثم لم
يتكلم الا بلا إله الا الله حتى توفي ودفن في السحر وصلى عليه ابنه الحسن وقيل كان عنده فضل من حنوط رسول الله e أوصى ان يحنط به وتوفي وهو ابن ثلاث وستين سنة على الاصح وقول الاكثرين وقيل أربع وستين وقيل خمس وستين وقيل ثمان وخمسين وقيل سبع وخمسين
وكان آدم اللون أصلع ربعة أبيض الرأس واللحية وربما خضب لحيته وكانت كثة طويلة حسن الوجه ضحوك السن ورثاه الناس فأكثروا فيه المراثي ودفن بالكوفة (تهذيب الاسماء ج1ص318 و319 و320)