گونه های مختلف زندگی
زندگی، از جهت معنا، چند حالت ممکن است داشته باشد:
1. «فقدان معنا»: این حالت، مخصوص کسانی است که از آغاز، معنایی برای حیات نمی یابند و زندگی را هیچ و پوچ می دانند. اینان نمی دانند برای چه به دنیا آمده اند و برای چه باید زندگی کنند؛ نه آفرینش را هدفمند می دانند و نه هدفی برای خویش دارند. بحران بی معنایی برای چنین افرادی، خیلی سریع و شدید شکل می گیرد و پیامدهای خود را بر آنان تحمیل می کند.
2. «ناتمام بودن معنا»: این وضعیت، مخصوص کسانی است که معنایی برای زندگی در نظر داشته اند، امّا وقتی به آن می رسند، آن را بی ارزش تر از آن می بینند که به خاطرش زندگی کنند. این وضعیت، هنگامی پیش می اید که معنای انتخاب شده، توان توجیه به دنیا آمدن، زنده ماندن و مردن را نداشته باشد. ممکن است برخی معناها در آغاز، چنین نمایش دهند که می توانند فلسفه مرگ و حیات را توجیه کنند؛ ولی تا پایان راه، دوام نیاورند.
گروه اوّل از همان آغاز، ناامید و افسرده می شوند و گروه دوم در نیمه های حیات. این گونه معناهای ناتمام، ابتدا تولید حرکت و نشاط می کنند؛ اما پس از آشکار شدن بی ارزشی آنها، موجب ناامیدی و سرخوردگی می شوند.
معنای زندگی باید با ارزش تر از تمام زندگی باشد؛ زیرا آنچه می خواهد فلسفه زندگی را توجیه کند، باید فراتر از زندگی و ارزشمندتر از آن باشد. حتّی ارزش یکسان نیز نمی تواند توجیه کننده حیات باشد. در واقع، معنای زندگی، شبیه یک «معامله» است. همان طور که یک معامله، بر اساس منفعت و سود آن توجیه پذیر می شود، در بحث معنای زندگی نیز انسان، باید به خاطر چیزی زندگی و تلاش کند و یا حتّی بمیرد، که ارزشمندتر از خود زندگی باشد. در غیر این صورت، پدیده «زیان دیدگی» ـ که در ادبیات دین از آن به عنوان «خُسران» یاد می شود، رخ می دهد.
3. «یافتن معنای واقعی»: هر چیزی را می توان معنای زندگی قرار داد؛ امّا هر معنایی، ارضا کننده و رضایت بخش نیست. در بازار معانی، انسان موفّق، کسی است که انتخابگر خوبی باشد. اشتباه در انتخابِ معنا، موجب ناکامی می گردد و ناکامی، به نارضایتی ختم می شود. برای کامیابی باید انتخابگر خوبی بود و انتخاب خوب، به شناخت صحیح، وابسته است. تا زمانی که معنای واقعی را از معنای بدلی تمیز ندهیم، انتخابگر معنای واقعی نیز نخواهیم بود. وقتی خدا، معنای زندگی شد، انسان، به خاطر خدا زندگی می کند، به خاطر او تلاش می کند و برای رسیدن به او همه سختی ها را تحمّل می کند. وقتی خدا معنای زندگی شد، انسان می داند چرا زنده است و چرا باید زندگی کند و سرانجامش چه خواهد شد. بدین سان، از حیرت و سرگردانی در می اید و چون برای عالی ترین و بلکه تنها مفهوم حیات، زندگی می کند، بر خود می بالد و احساس رضایت و خشنودی و شادکامی می کند.
منبع: حدیث زندگی > خرداد و تیر 1386، شماره 35