ارامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
اسایش بیكرانه میخواهم
پا بر سر دل نهاده ، می گویم :
(( بگذشتن از ان ستیزه جو خوش تر
یك بوسه زجام زهر بگرفتن
از بوسه ی اتشین او خوش تر ))
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر كردم
شبهای دگر كه رفته زعمرم
در دامن دیگران به سر كردم
دیگر نكنم ز روی نادانی
قربانی عشق او ، غرورم را
شاید كه چو بگذرم از او یابم
ان گمشده شادی و سرورم را
انكس كه مرا نشاط و مستی داد
انكس كه مرا امید و شادی بود
هر جا كه نشست بی تامل گفت :
او یك زن ساده لوح عادی بود !
می سوزم از این دورویی و نیرنگ
یكرنگی كودكانه میخواهم
ای مرگ از ان لبان خاموشت
یك بوسه ی جاودانه می خواهم !
فروغ فرخزاد
از بیم و امید عشق ، رنجورم