زبان حال حضرت زینب کبری(س) در غروب عاشورا (شام غریبان)
به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم فراز نیزهها، آوای قرآن ماند و من ماندم من غارتزده خسته، ز هر سو راه من بسته ز یاران خیمهها خالی، بیابان ماند و من ماندم به گوش من طنینافکن، صدای اکبر و قاسم که دائم اشکریزانم، به دامان ماند و من ماندم دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم به خاک و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی میان شعلهها یک فوج عطشان ماند و من ماندم ز تیری بسته شد راه گلوی تشنهلب اصغر رباب از این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم ز طوفان بلا گلهای سرخ من همه پرپر از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم بههم پیوست جوشان چشمههای خون و دریا شد از این طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم نمانده طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را برفت و این دل بیتاب و سوزان ماند و من ماندم "حسان" گویی که این مصرع زبان حال زینب بود تهی شد باغم از گل، عطر جانان ماند و من ماندم
بـازم با گریه خوابم برد بـازم خواب تــــو را دیدم
دوباره....
چقدر غمگینم و تنـــها چقدر می خوام که باز بـارون بباره
بزن بــارون ببار آروم بروی پلکای خسته ام
بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم
پاسخ به:زبان حال حضرت زینب کبری(س) در غروب عاشورا (شام غریبان)
زينب جان...
شرمنده ايم كه بهاي حسيني شدن ما "بي حسين" شدن تو بود...
و شرمنده تر آنكه تو بي حسين شدي و ما حسيني نشديم...
السلام علي قلب زينب الصبور