شما اگر هر زمان درباره شخصيت انبيا و اولياى خدا مطالعه بفرماييد، مىبينيد حتى در زمان خودشان ابهامهايى درباره شخصيت، رفتار و گفتارشان وجود داشته است و بعد از وفاتشان چندين برابر بر اين ابهامها افزوده شده است.
خود پيامبر (ص) مثل ساير انبيا، به زشتترين تهمتها متهم شدند؛ گفتند اين شخص عقلش را از دست داده و مجنون است، به حرف او گوش ندهيد! گفتند او سحر مىكند و جادوگر است! به جوانها سفارش مىكردند كه وقتى مىبينيد آن حضرت مشغول سخن گفتن است انگشت خود را در گوشهايتان بگذاريد يا در گوش خود پنبه فرو كنيد تا صداى او را نشنويد، چون ساحر است و سخن او شما را سحر مىكند. همه اين تهمتها را به پيغمبر اكرم (ص) مىزدند و خود پيغمبر اكرم (ص) پيش بينى فرمودند كه بعد از وفات من دروغهاى زيادى به من خواهند بست، نه دشمنانى كه از كفار بودند، بلكه به اصطلاح پيروان خود حضرت و از ميان كسانى كه مىگفتند ما به او ايمان داريم؛ و چنين هم شد. فرمود: «قَدْ كَثُرَتْ عَلَىَّ الْكِذابَةُ و سَتَكْثُرُ» «1»
، دروغ بستن بر من زياد شده و به زودى بعد از من كسان زيادى به دروغ احاديثى را از قول من نقل مىكنند. بعد معيارى تعيين فرمود براى اين كه با آن تشخيص دهيد كدام حديث راست و كدام دروغ است، و آن اين كه روايت را بر قرآن كريم عرضه كنيد، اگر مخالف قرآن بود بدانيد من نگفتهام. به علاوه، ائمه اطهار (ع) به عنوان كارشناسان علوم الهى بارها حديثهاى دروغين نقل شده را پالايش كردند. يك مرتبه در زمان امام رضا (ع) بود كه عيون الاخبار الرضا (ع) نوشته شد؛ و آن رواياتى است كه حضرت رضا (ع) تصحيح يا نقل فرمودند و اصحاب ايشان يادداشت كردند. در زمان امام صادق (ع) نيز چنين شرايطى پيش آمد. ابوالخطاب و ديگران دروغهايى جعل كرده بودند و امام (ع) آنها را تصفيه نموده و احاديث صحيح را معرفى كردند. به هر حال، اگر شما در حال حاضر بخواهيد احاديثى را كه قطعاً پيامبر اكرم (ص) فرمودهاند و همه مسلمانان به عنوان كلام پيامبر (ص) قبول دارند شناسايى كنيد، تعداد اين احاديث خيلى زياد نيست. بعضى در صدد برآمدهاند كه آنها را بشمارند، ولى به هر حال تعداد روايات كه قطعاً از خود پيامبر (ص) روايت شده باشد خيلى زياد نيست؛ اما روايات جعلى الى ماشاء اللَّه است. درباره رواياتى كه به دروغ به پيامبر (ص) نسبت داده شده است كتابهاى بسيارى از شيعه و سنى نوشته شده است.
مسألهاى كه در زندگى پيامبر (ص) مثل آفتاب روشن بود- گرچه ممكن است بعضى حمل بر تعصب كنند، ولى از اين روشنتر چيست- اين حقيقت بود كه از روزى كه پيغمبر اكرم (ص) دعوت خود را علنى كرد، على (ع) را به عنوان جانشين خود معرفى فرمود. روزى كه گوسفندى ذبح كرد و به دستور قرآن كه فرمود: «أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبين» «1»
همه عموها، عموزادهها و اقوام و خويشان را دعوت كرد و فرمود هر كس اول به من ايمان بياورد، او جانشين من خواهد بود. هيچ كس ايمان نياورد به جز طفلى ده يا سيزده ساله، يعنى همان اميرالمؤمنين على بن ابىطالب (ع). ابولهب كه عموى پيامبر بود و بعضى از ديگران كه حضور داشتند به ابىطالب نگاه كردند و خنديدند، و گفتند طولى نمىكشد كه تو بايد تابع بچهات شوى. يعنى با تمسخر گفتند چون او جانشين پيغمبر (ص) شد، او رئيس مىشود و تو هم بايد تابع او بشوى.
اين جريان بارها در طول حيات پيغمبر (ص) به صورتهاى مختلف مورد تأكيد قرار گرفت. پيغمبر اكرم (ص) فرمودند: «أَنْتَ مِنى بِمَنْزَلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى الّا أَنَّهُ لانَبىَّ بَعْدى»؛ «2» و روايات ديگرى كه مسلمانان شيعه و سنى نقل كردهاند، تا بالاخره هفتاد روز قبل از وفاتشان در غدير و در آن جريانى كه همه مىدانيد، مسلمانها را در آن آفتاب سوزان جمع كردند، على (ع) را بلند كردند و فرمودند اين است جانشين من: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلىٌ مَولاه». «1»
بيست سال به صورتهاى مختلف و در آخرين روزهاى زندگيشان هم به اين صورت كه جنبه تاريخى داشت على (ع) را معرفى كردند. مردم تعجب مىكردند كه در گرماى ظهر، پيغمبر اكرم (ص) براى چه آنها را اين جا جمع كرده است. هفتاد روز از واقعه غدير خم گذشت. پيغمبر اكرم (ص) از دنيا رفتند و همين مسلمانهاى اصحاب بدر و حنين جمع شدند تا براى پيغمبر (ص) جانشين تعيين كنند. بعضى گفتند بايد جانشين حضرت (ص) از مهاجرين باشد؛ بعضى گفتند بايد از انصار باشد؛ بعضى گفتند دو تا امير برگزينيم: «مِنَّا أَميرٌ وَ مِنْكُمْ أَميرٌ». «2»
آنچه مطرح نشد و دنبال نكردند اين بود كه هفتاد روز قبل، پيغمبر (ص) خودشان چه فرمودند؟ براى چه ما را در غدير جمع كردند و ما را در آن گرما نگاه داشتند و قبل از آن، در طول بيست سال بارها على (ع) را معرفى كرده بودند؟ هم سخنان پيغمبر (ص) و هم رفتار آن حضرت تحريف شد؛ حتى بعضى از همسرانش به او تهمتها زدند. سوره تحريم را بخوانيد و ببينيد كه قرآن درباره بعضى از همسران پيامبر (ص) با چه لحنى سخن مىگويد.
شب گذشته درباره اميرالمؤمنين (ع) اشاره كردم و شما بارها شنيدهايد كه على (ع) در تمام عالم با دو چيز شناخته مىشود. هر جا از على (ع) سخنى گفته مىشود، عدالت و عبادت او به ذهن مىآيد. على (ع) از عابدترين و نيز از عادلترين انسانها شناخته شده بود. على (ع) در حال بيل زدن در مزرعه هم نماز نافله مىخواند. در هر شبانه روز پانصد يا هزار ركعت نماز مىخواند و همه او را مىشناختند. اما وقتى خبر رسيد كه على (ع) در كوفه، در مسجد به شهادت رسيده است مردم شام گفتند مگر على (ع) هم نماز مىخواند؟ و همين طور ساير
ائمه اطهار (ع) و بزرگان دين، هر كدام به صورتى مورد تهمت قرار گرفتند. بالاترين حجت بر تمام انسانها قرآن كريم است. از روزى كه حضرت آدم (ع) خلق شده است تا پايان زندگى انسان بر روى كره زمين حجتى رساتر، روشنتر و هدايتگرتر از قرآن نخواهد بود. اما همين قرآن را مورد تفسيرهاى غلط قرار داده بودند و حالا هم چنين مىكنند. همه طوايف مسلمين با همه اختلافاتى كه در مذاهبشان دارند به نحوى به آيات قرآن تمسك مىجويند. در مورد يك مسأله، هم آن كه آن را اثبات مىكند و هم آن كه آن را نفى مىكند، به آيه قرآن تمسك مىكنند. چه آنها كه قائل به جبرند و چه آنها كه قائل به تفويض، هر دو گروه به آيات قرآن تمسك مىكنند. يعنى قرآن مورد ابهام قرار مىگيرد. اين كه چرا قرآن به گونهاى است كه مىتوان براى آن تفسيرهاى مختلفى كرد، مسأله است و به بحث مفصّلى احتياج دارد. ولى قطعاً عامل عمدى هم در اين جريانات وجود دارد. يعنى كسانى عمداً مىخواهند قرآن را طبق رأى خودشان تفسير كنند. همه اين كارها از جهل نيست.
اين تحريفهاى معنوى، مسخ شخصيتها، تهمت و افتراها درباره هر گونه حجت الهى وجود دارد. روشنترين حجتها قرآن است و اين ابهامها در آن وجود دارد. بالاترين انبيا و راهنمايان انسانها پيامبر اسلام (ص) و پس از ايشان امير المؤمنين (ع) بود. اين ابهامها درباره هر دو بزرگوار وجود داشت. مىدانيد بعد از آن كه بيست و پنج سال از وفات پيامبر (ص) گذشته بود، اولين كسانى كه با امير المؤمنين (ع) بيعت كردند، همان اصحاب نزديك و بعضى از اقوام و خويشان امير المؤمنين (ع) بودند، مثل زبير كه پسر عمه پيغمبر (ص) و على (ع) بود.
اينها از اولين كسانى بودند كه با على (ع) بيعت كردند و بعد از چند روز گفتند على (ع) قاتل عثمان است. به بهانه خونخواهى عثمان، با على (ع) جنگ كردند. بسيارى از مردم را به اشتباه انداختند كه عثمان به دست على (ع) كشته شده است، پس بايد با او جنگيد. همان كسانى كه با او بيعت كرده بودند، ابتدا جنگ جمل و بعد هم ساير جنگها را به راه انداختند.
امروز وقتى مىخواهيم با برادران اهل تسنن درباره اسلام، يا درباره شخصيت پيامبر (ص) و رفتار و گفتار ايشان صحبت كنيم، ابهام وجود دارد. مثال سادهاى بزنم تا ببينيد چه قدر ابهام مىتواند وجود داشته باشد. پيغمبر اكرم (ص) در طول بيست و سه سال رسالت الهى خود، با مردم محشور بود، مردمىترين پيغمبر و مردمىترين رهبر بود. هميشه درميان اصحاب خود به گونهاى بود كه وقتى كسى وارد مسجد مىشد معلوم نمىشد كدام پيغمبر (ص) است. تا به اين اندازه مردمى و به قول معروف خاكى بود. هميشه رفتار و كردارش جلوى چشم مردم بود. آيا مردم در طول بيست و سه سال نمىديدند پيامبر (ص) چگونه وضو مىگيرد؟ اين مسألهاى بود كه براى مردم مخفى بماند؟ دست كم ده سال مردم مكه و مدينه ديده بودند كه پيامبر (ص) چگونه وضو مىگيرد، بسيارى از اوقات آب وضوى پيغمبر (ص) را براى تبرك مىبردند. اما بعد از چندى اين مسأله مطرح شد كه هنگام وضو گرفتن آب را چگونه بايد بريزيم؟ مگر مردم وضو گرفتن پيامبر (ص) را نديده بودند؟ اين كه يك امر سرى نبود، سادهتر از اين امر ديگر چيست؟ كسانى مىخواستند به رفتار پيامبر (ص) اقتدا كنند و به ايشان تأسى داشته باشند، اما عواملى در كار بود كه مىخواست ابهام ايجاد كند و در رأس اين عوامل، شيطان بود. شياطين انس هم كمك مىكردند.
در ميان همه اين حوادث و در ميان همه گفتارها و رفتارهايى كه از انبيا و اولياء سر زده است، چيزى كه قابل تحريف و مسخ نيست و ممكن نيست كه آن را به غلط تفسير كنند اين است كه امام حسين (ع) براى ترويج دين كشته شد، و در اين راه تمام ياران او نيز شهيد شدند، و حتى طفل شيرخواره او هم به شهادت رسيد. اين تاريخ را كسى نتوانسته است تحريف كند.
البته در بعضى از جزئيات اختلاف بوده است. مثل اين كه جمعيتى كه از كوفه آمدند سىهزار نفر بودند يا صد و بيست هزار نفر؟ كمتر بودند يا بيشتر؟ طبيعى هم است كه به آسانى نمىشود آمار گرفت. در ساير قضايا هم اينگونه اختلافات وجود دارد. اما اصل اين حادثه و اين كه امام حسين (ع) در ميان همه انبيا و اوليا براى دين خود قيام كرد تا آن جا كه با لب تشنه شهيد شد و تا آن جا كه زن و بچه او را اسير كردند، اين قابل تحريف نيست. نه مىتوان گفت اين كار انجام نپذيرفته است و نه مىتوان گفت كه اين كار براى دنياپرستى بوده است. مگر براى رسيدن به مقام راهى بهتر از اين نبود؟ كسى كه اهل مقام است، وقتى ببيند جانش در خطر است راهى براى صلح پيدا مىكند. شب عاشورا هم به او پيشنهاد كردند، روز عاشورا هم به او پيشنهاد كردند بيا با يزيد بيعت كن تا سالم بمانى. قبول نكرد و فرمود: «هَيْهات مِنّى الذِّلَّة»؛ «1»
جريان حر و ساير حوادث پيش آمد. به اين مطالب اضافه كنيد آنچه را ما معتقديم و با سندهاى متظافر ثابت شده است و قرائن فراوانى وجود دارد كه امام حسين (ع) مىدانست كشته مىشود. اگر كسى بگويد علم امامت نداشت و الهام خدايى نبود، بنابر حديثهايى كه از خود پيغمبر (ص) رسيده بود مىدانست كه كشته مىشود. در آن بيانى كه خودش فرمود:
«كَأَنّى بِأَوْصالى يَتَقَطَّعُها عَسْلانُ الْفَلَواتَ بَيْنَ النَّواويسَ وَ كَرْبَلا»، «1»
گويا مىبينم كه درندگان بيابان، گرگهاى بيابان بند از بند من جدا مىكنند. و نيز آن خوابهايى كه ديده شد. مانند آنچه در داستان على اكبر (ع) شنيدهايد. اگر اينها را ضميمه كنيم، به اين معناست كه امام حسين (ع) مىداند پايان اين جريان كشته شدن است، اما با اين حال، زن و فرزندانش را با خود برد. براى اينكه به پول برسد؟ به مقام برسد؟ به شهوات دنيا برسد؟ در بيابان كربلا كدام شهوات انسان تأمين مىشود؟ به هيچ وجه نمىتوان اين حادثه را بهگونهاى تفسير كرد كهاين قيام براى دنياخواهى، براى رياستطلبى و براى قدرتطلبى بود. هيچ چيز جز اين نبود كه براى احياى دين جدش كشته شد.
البته ممكن است كسانى بگويند حسين (ع) اشتباه كرد. بعضى از متعصبين و ناصبىهاى منسوب به اسلام هستند كه مىگويند حق نبود كه حسين (ع) اين كار را بكند. اما قبول دارند كه او اين كار را براى احياى دين انجام داد. اين حادثه با همه ويژگىهايش يعنى ويژگىهايى كه در خط دادن به انسان، و در آموختن درس فداكارى به ايشان مؤثر است، قابل خطا نيست؛ و در اين كه حجت بر مسلمانان تمام شده باشد و بدانند كه اگر شرايطى مثل شرايط زمان امام حسين (ع) پيش آمد، بايد همان حركت را انجام دهند، قابل تفسير غلط نيست. البته كسى اينگونه شبهه نكند كه فلانى گفتهاست بايد مردم حادثه عاشورا را تكرار كنند. مىگويم اگر آن شرايط پيش آمد، بايد همان كار امام حسين (ع) را انجام دهيم. به هر حال، ويژگى امام حسين (ع) در اين است كه اين حركت او به هيچ وجه قابل تفسير غلط نبود و چنين ابهامى در اطراف آن به وجود نمىآمد كه براى دنياپرستى و رياستطلبى اين كار را كرده باشد. اين است كه هر كس به اين حادثه توجه كند، نور هدايت در دلش مىتابد و وجدانش بيدار مىشود، عواطف مذهبى او شكوفا مىشود و احساس مسئوليت در دلش پديد مىآيد. آيا دينى كه سزاوار است شخصيتى مانند حسين (ع) با تمام بستگان و حتى با طفل شيرخوارهاش براى آن شهيد شود، من و شما در برابر آن مسئوليت نداريم؟ آيا چنين چيزى ممكن است؟
اين است كه «انَّ الْحُسَيْنَ ... مِصْباحُ الهُدى» اين چراغى است برافروخته فراروى انسانيت تا روز قيامت، كه هر كس از هر جا به اين چراغ نگاه كند راه را پيدا مىكند و كسى نمىتواند در آن ابهامى ايجاد كند.
اين يك طرف قضيه است كه ديديم مسلمانان از ابتدا، لااقل از اولين روزهاى شهادت امام حسين (ع) كه حركت توّابين شروع شد تا امروز، همه در بزرگداشت اين قيام اهتمام داشتهاند، در گريه كردن، در فداكارى كردن، در عشق بازى كردن با نام حسين (ع). يك ذره خاك كربلا را مىآورند و با چه قداستى احترام مىكنند. اگر روزى به بيمارى صعب العلاجى مبتلا شوند به اندازه دانه عدسى از آن تناول مىكنند تا شفا پيدا كنند. اين يك سوى قضيه است.
طرف ديگر قضيه را هم توجه كنيد. چقدر تلاش شد تا نام حسين (ع) از بين برود. آنها چه دشمنى با حسين (ع) داشتند؟ نام حسين (ع) با زندگى آنها چه مىكرد كه حاضر شدند انسانهايى را بكشند براى اين كه ديگر مردم به زيارت امام حسين (ع) نروند؟ حاضر شدند آب بر قبر حسين (ع) ببندند تا آثارى از قبر حسين (ع) باقى نماند. روى قبر مطهر زراعت كنند، آن را شخم بزنند، بذر بپاشند كه معلوم نشود اين جا كجا بوده است. چرا اين گونه بوده است؟ از اين دشمنىها چه بهرهاى نصيبشان مىشد؟ راه دور نرويم؛ هنوز در بين ما پيرمردها و پيرزنهايى هستند كه آغاز سلطنت آن نابكار را به ياد دارند كه عزادارى را ممنوع كرده بود.
وعّاظ حق نداشتند لباس روحانيت بپوشند. اجازه نمىدادند از جايى صداى مرثيه خوانى بلند شود و مجلسى به نام امام حسين (ع) تشكيل شود. بنده چهار- پنج ساله بودم و يادم هست كه شب از روضه خوان دعوت مىكردند، كت و شلوار مىپوشيد، مىآمد داخل دالان منزل لباس خود را عوض مىكرد، عمامه مىگذاشت و مىآمد در زيرزمين خانه و آرام روضه مىخواند كه مبادا صداى روضهاش بهكوچه برسد و مأموران دولتى او را تعقيب كنند. اين چيزى است كه خودم به خاطر دارم.
مگر نام سيد الشهداء (ع) چه مشكلى براى حكومت پهلوى داشت؟ چرا اين قدر دشمنى مىكنند؟ چرا امروز هم به صورت مدرن با نام سيدالشهداء (ع) دشمنى مىكنند؟ اينها كه به
اصطلاح خودشان، خود را روشنفكر دينى مىدانند و بهتر است بگوييم بىدينان تاريك فكر! چون نه از دين بهرهاى دارند و نه از فكر اثرى، اين دشمنى كه اينها با نام حسين (ع) مىكنند چه دشمنى است؟ چه اصرارى دارند بر اينكه شهادت امام حسين (ع) قضيهاى عادى و يا عكس العملى در برابر خشونت پيغمبر (ص) بوده؟! مىگويند پيغمبر (ص) در جنگ بدر با بنى اميه خشونت كرد، در اين جا هم بنى اميه آتش جنگ را برافروختند و پسر پيامبر (ص) و يارانش را كشتند. اين هم نتيجه آن خشونت بود! «1» بالاخره در جنگ، نان و حلوا پخش نمىكنند. در جنگ بدر، هم از مسلمانها و هم از كفار كشته شدند؛ ولى از كفار بيشتر كشته شدند و خدا مسلمانها را پيروز كرد. مىگويند چون در جنگ بدر پيغمبر (ص) با بنى اميه با خشونت برخورد كرد، فرزندان بنى اميه هم با اولاد او همان كار را كردند. اين يك امر طبيعى و عكس العمل زندگى بوده است. پيغمبر (ص) مىبايست آنها را نمىكشت تا بچههايشان هم بچههاى او را نكشند! اين چيز مهمى نيست! به اصطلاح اين روشنفكران كسانى كه مىخواهند از عاشورا درس بگيرند بايد اينگونه درس بگيرند كه در برابر هيچ كس خشونت در پيش نگيرند تا با بچههايشان خشونت نشود. آنها مىگويند بايد از عاشورا اين گونه درس گرفت. در نظر اين افراد بايد جهاد، دفاع و امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود تا كسى به ديگرى كار نداشته باشد. يعنى خدا كه دستور داد «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِايْديكُم وَ يُخْزِهِم وَ يَنْصُرْكُم عَلَيْهِم وَ يَشْفِ صُدُورَ قَومٍ مؤمِنين» «2»
العياذ باللَّه خدا بيجا كرد كه فرمود با مشركين بجنگيد تا خدا آنها را به دست شما عذاب كند! «يعذبهم اللَّه بايديكم و يخزهم» رسوايشان كند، و «ينصركم عليهم» و شما را بر آنها پيروز كند «و يشف صدور قوم مؤمنين» تا دلهاى مؤمنان شاد شود. اينها آيه قرآن است. باز نگويند خشونت طلب هستى، تئوريسين خشونت هستى.
آنچه خواندم آيه قرآن است. اما اين روشنفكران مىگويند قرآن بىخود گفته است. نبايد خشونت به خرج داد، پس خدا اشتباه كرده است! پيغمبر (ص) كه در جنگ بدر شركت كرد اشتباه كرد، و نتيجه اشتباه پيامبر (ص) اين بود كه فرزندش را كشتند! اما يزيديان تبرئه شدند.
آنها گناهى نداشتند؛ كارشان عكس العملى طبيعى بيش نبود. وقتى پدرى را مىكشند، پسر مقتول هم مىآيد پسر قاتل را مىكشد. اين مىشود اسلام مدرن و قرائت جديد از اسلام! اين مطالب در «روزنامههاى كثير الانتشار جمهورى اسلامى ايران» چاپ مىشود و به خورد جوانهاى معصوم ما داده مىشود، تا اين جوانها بعد از اين، حسين (ع) را اين گونه بشناسند، چرا اينها با حسين (ع) دشمنى مىكنند؟ جوابش روشن است: حسين (ع) چراغ هدايت است. او نمىگذارد فضا تاريك شود تا مردم به گمراهى بيفتند. او راه را روشن مىكند، وظيفه مردم را روشن مىكند كه چه بايد بكنند، چگونه از دين خود حمايت كنند، نمىگذارد مردم به بهانه تساهل و تسامح، بىغيرت شوند. او مىگويد «هيهات منا الذله» با اين مكتب چه كنند؟ او را تطميع كنند؟ بگويند به تو پول مىدهيم؟ مگر حسين (ع) پول قبول كرد؟ مگر حسين (ع) رياست پذيرفت؟ اگر بگويند تو را مىكشيم، خوب، خودش آماده شهادت شد، اطفالش را هم به كشتن داد. بالاتر از سياهى كه رنگى نيست. اگر كسى پيرو حسين (ع) شد، نه از آن تطميعها اثر مىپذيرد، نه از اين تهديدها مىهراسد. حتماً به خاطر داريد كه در جريان نهضت، جوانها سينهشان را باز مىكردند و به ارتشىهاى پهلوى مىگفتند بزن! از كشته شدن باك نداشتند و اين رمز پيروزى بود. اگر كسى از مرگ نترسيد پيروز است.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من ز او عمرى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
ياران حسين (ع) شب عاشورا با مرگ عشق بازى مىكردند. پيرمردها تنوير و خضاب كردند. اين مكتب قابل شكست نيست، مگر اين كه آن را مخدوش و تحريف كنند.
بنابراين از يك طرف چرا مسلمانها، آنها كه شير پاك خوردهاند و آنان كه حلال زاده هستند، تا اين اندازه به حسين (ع) علاقه دارند؟ و آنها كه با نام حسين (ع) دشمنى مىكنند، چرا چنين مىكنند؟ علت اين دشمنى روشن است، چون حسين (ع) چراغ هدايت است و نمىگذارد مردم گمراه شوند