0

عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

پس از چهل سال درس خواندن ...

مرحوم شيخ عبدالرحيم دزفولى ، همشهرى شيخ انصارى ، كه مردى عالم مورد وثوق بوده است ، نقل مى كند: من دو حاجت مهم داشتم كه كسى از آنها آگاه نبود و در درگاه احديت ، قضا و اجابت آن را التماس مى كردم و همراه حضرت امير المؤ منين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع قرار مى دادم . تا اينكه در يكى از زيارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و باز در حرم شريف ، آن دو مطلب را درخواست نمودم ، ولى اثرى نبخشيد.

روزى در حرم مطهر ابوالفضل عليه السلام جمعيت بسيارى را ديدم . از قضيه سؤ ال كردم ، گفتند: پسر يكى از اعراب صحرانشين ، مدتى است فلج شده ، او را به قصد شفا به اين حرم شريف آورده اند و مشمول الطاف آن بزرگوار واقع شده و شفا يافته است ، اينك مردم لباسهاى او را پاره كرده و براى تبرك مى برند.

مى گويد: من از اين واقعه حالم دگرگون شد، آه سرد از نهاد بركشيدم و به ضريح مطهر نزديك رفته عرضه داشتم : يا اباالفضل ، مرا دو حاجت مشروع بود كه مكرر نزد پدر و برادر و خودت عرض كردم و اعتنا نكرديد، ولى اين بچه معدان (ياد نشين ) به محض اينكه دخيل آورد اجابت نموديد، واز اين معامله چنين فهميدم كه پس از چهل سال زيارت و مجاورت و اشتغال به علم ، به قدر يك بچه معدان در نظر شما ارزش ندارم ، لذا ديگر در اين بلاد نمانده و به ايران مهاجرت مى كنم . اين سخن بگفتم و در حرم حضرت ابى عبدالله عليه السلام نيز، مانند كسى كه از آقاى خود قهر باشد، سلام مختصرى عرض كرده و به منزل بازگشتم و مختصر اسبابى را كه داشتم گرفته و روانه نجف اشرف شدم ، به اين قصد كه عيال و اسباب خود را برداشته و شهر خويش برگردم .
چون به نجف رسيدم از راه صحن مطهر به سوى خانه روانه شدم ، در صحن ملا رحمة الله خادم شيخ (انصارى ) - را ديدم و با همه مصافحه و معانقه نموديم . گفت : شيخ تو را مى خواهند.
گفتم : شيخ از كجا مى دانست كه حالا وارد مى شوم .

گفت : نمى دانم ، اين قدر مى دانم كه به من فرمود: برو در صحن ، شيخ عبدالرحيم از كربلا مى آيد، او را نزد من بياور!
چون اين را شنيدم ، با خود گفتم شايد به ملاحظه اينكه مجاورين فرداى روز زيارت مخصوصه در كربلا(از آن شهر) خارج و فرداى آن روز به نجف مى رسند و اغلب هم از راه صحن وارد مى شوند، از اين جهت به ملا رحمة الله فرموده كه مرا در صحن ببيند. در هر صورت به خانه شيخ روانه شديم . چون وارد بيرونى شديم ، كسى نبود.
ملا درب اندرونى را كوبيد. شيخ صدا زد كسيتى ؟ ملا رحمة الله عرض كرد: شيخ عبدالرحيم را آوردم .
شيخ تشريف آوردند و به ملا فرمودند تو برو، چون او رفت به من فرمود: شما فلان فلان حاجت را دارى ؟ به آنها تصريح فرمود؛ در صورتيكه به احدى اظهار نكرده بودم . عرض ‍ كردم : آرى چنين است .
فرمود: اما فلان حاجت را من بر مى آورم و ديگرى را خودت استخاره كن اگر خوب آمد مقدمات آن را فراهم مى نمايم و خود آن را به جا بياور. من نيز رفتم و استخاره كردم خوب آمد، نتيجه را به شيخ عرض كردم ، انجام داده شد. (1)

پي نوشت:ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-زندگانى و شخصيت شيخ انصارى : صفحه 92.

جمعه 3 آذر 1391  9:19 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

شفاى فلج

عالم جليل القدر شيخ حسن ، فرزند علامه شيخ محسن ، از نوادگان صاحب جواهر قدس سره از حاج منشيد بن سلمان ، از اهل فلاحه كه شخصى عارف و بصير و مورد اعتماد بوده و خود اين كرامت را مشاهده كرده بود، نقل مى كند كه گفت :
مردى از طايفه براجعه در خرمشهر، به نام مخيلف ، مرضى در پا دچار شد كه همه پاهايش را فرا گرفت و آنها را از حركت انداخت . سه سال بدين ترتيب گذشت و اكثر مردم خرمشهر او را مشاهده مى كردند كه در بازار و مجالس سوگوارى سيدالشهدا عليه السلام در حاليكه خود را بر روى دست و پاهايش مى كشيد و از مردم در راه رفتن كمك مى گرفت در رفت و آمد بود.
شيخ خرعل كعبى در خرمشهر حسينيه اى داشت كه دهه اول محرم در آن مجلس ‍ عزادارى برپا مى ساخت بسيارى از جمله زنان ، كه در طبقه بالاى حسينيه مى نشستند، در آنجا حضور يافتند. در منطقه رسم چنين بود كه چون شخصى مديحه خوان در نوحه خود به ذكر شهادت مى رسيد، اهل مجلس به پا مى خواستند و با لهجه هاى مختلف به سر و سينه مى زدند. مخليف در اين مجلس شركت مى جست و چون نمى توانست پاهاى خود را جمع كند در پاى منبر مى نشست .

در روز هفتم محرم ، كه رسم بود مصيبت حضرت ابوالفضل عليه السلام خوانده شود، زمانى كه خطيب به ذكر سوگوارى قمر بنى هاشم عليه السلام پرداخت حضار، از مرد و زن ، برخاستند و به شيوه معمول بگرمى به عزادارى پرداختند. در آن حال ، ناگهان مخيلف را هم مشاهده كردند كه بر روى پا ايستاده و بر سر و رو مى زند و چنين نوحه مى خواند: منم مخيلف كه عباس مرا بر سر پا داشت .

مردم كه اين معجزه حضرت ابوالفضل عليه السلام مشاهده نمودند، بر او هجوم آورده او را در آغوش گرفتند و بوسيدند و لباسهايش را هم براى تبرك پاره كردند. شيخ خزعل كه چنين ديد به خدمتكارش دستور داد او را از ميان مردم خارج كرده به يكى از اطاقهاى مجاور برند.
آن روز در خرمشهر از روز عاشورا پر غوغاتر گشت و گريه و فرياد و فغان از زن و مرد شهر را به لرزه در آورد. ملا عبد الكريم خطيب از اهل منبر خرمشهر، برايم تعريف كرد كه شيخ خزعل هر روزه براى خصار مجلس طعامى فراهم مى ساخت و آن روز، به سبب گريه و سوگوارى مردم تا ساعت 9 افتادن سفره غذا به تاءخير افتاد.
از مخليف سؤ ال شد كه قضيه چگونه اتفاق افتاد؟ گفت : آن هنگام كه مردم براى عزاى عباس عليه السلام بر سر و صورت مى زدند، من در حاليكه پاى منبر بودم به خوابى كوتاه رفتم . در خواب ، مردمى نيكو و بلند قامت ، و سوار بر اسبى سپيد و درشت هيكل را در مجلس ديدم كه به من فرمود:
مخيلف ، چرا در عزاى حضرت عباس عليه السلام بر سر و صورت نمى زنى ؟ گفتم : اى آقاى من ، در اين حال توانايى ندارم .
فرمود: برخيز بر سر صورت بزن !
گفتم : مولايم نمى توانم برخيزم .
فرمود: برخيز بر سر صورت بزن !
گفتم : سرورم دستت را به من بده تا برخيزم .
فرمود: من دست ندارم .
گفتم : چگونه برخيزم ؟
فرمود: ركاب اسب را بگير و برخيز. من ركاب را گرفتم و اسب وى جهشى كرد و مرا از پاى منبر خارج نمود و سپس از من غايب شد و من ديدم كه سلامت خود را باز يافته ام . (1)

پی نوشتها:____________________________________
1-سردار كربلا، ترجمه العباس مرحوم مقرم : صفحه 264.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:20 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

شفاى درد بى درمان

من در اوايل ذى القعده سال 1351 هجرى قمرى ازدواج كردم و بعد از گذشت يك هفته ، به زكام و تب گرفتار شدم . براى معالجه نزد اطباى نجف رفتم ، اما اقدامات آنان سودمند واقع نشد و بيمارى شدت گرفت . در اول جمادى الاولى سال 1353 هجرى قمرى به كوفه رفتم تا ماه رجب آنجا ماندم ، در حاليكه هنوز تب قطع نشده و ضعف بر بدنم مستولى گشته و قادر به ايستادن نبودم . سپس به نجف بازگشتم و تا ذى القعده آن سال بدون مراجعه به طبيب در آنجا به سر بردم ، زيرا مى دانستم كه مداواى ايشان مؤ ثر واقع نمى شود.
در ذى الحجه همان سال ، دكتر مشهور نجف ، محمد زكى اباظه ، كه قبلا نيز نزد او معالجه كرده بودم ، با دكتر محمد تقى جهان و دو طبيب ديگر از بغداد به نجف آمدند تا مرا مداوا كنند، اما بيمارى به حدى رسيده بود كه متفقا اعلام داشتند مرض غير قابل بهبود است و سرانجام تا يك ماه ديگر مرا به كام مرگ خواهد انداخت .
محرم سال 1354 هجرى قمرى فرا رسيد و پدرم براى اقامه عزاى سيدالشهداء عليه السلام عازم قريه اى كه شاهزاده قاسم ، فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، در انجا مدفن بود گشت و فقط مادرم ، كه دائما در حال گريه بود، نزدم ماند و به پرستارى از من پرداخت . شب هفتم ماه ، مردى با هيبت را در خواب ديدم كه داراى سيماى نورانى و دلفريب بود و شباهت بسيارى به سيد مهدى رشتى داشت . وى از حال پدرم پرسيد، گفتم كه به قاسم آباد رفته است .
فرمود: پس چه كسى در مجلس ما در روز پنجشنبه اقامه عزادراى خواهد نمود؟
و آن شب پنجشنبه بود، سپس فرمود: پس تو بيا نوحه بخوان و عزادارى را برپا دار.
سپس از مقابلم در گذشت و بعد از اندكى مجددا نزدم آمد و گفت : فرزندم سيد سعيد به كربلا رفته است تا براى اداى نذرى كه كرده است مجلس مصيبتى براى مصائب ابوالفضل عليه السلام بپا دارد، تو هم به كربلا برو و مصيبت عباس را بخوان ، و سپس از من پنهان شد.
صبح كه فرا رسيد مادرم بر آن شد كه مرا به حرم حضرت عباس عليه السلام در كربلا ببرد. اما هر كس از اين تصميم او آگاه شد، به خاطر ضعف بسيارى كه در من بود به حدى قادر به نشستن در وسيله نقليه نبودم ، او را از اين كار باز مى داشت . لذا با وجود اصرار مادرم سفر به كربلا تا روز دوازدهم محرم صورت نگرفت ، يكى از خويشان كه چنين ديد گفت : مرا بر تخت روانى بگذارند و بدينگونه ، حركت دهند. اين امر انجام شد و مرا در ان حالت به حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام بردند و در كنار ضريح به خواب رفتم .
شب سيزدهم محرم در حالت اغما بودم كه سيد مذكور آمد و فرمود: چرا روز هفتم كه سعيد چشم انتظار تو بود در آن مجلس حاضر نشدى ؟ حال كه روز هفتم حضور نيافتى به جاى آن امروز كه روز سيزدهم ، و روز دفن عباس است ، برخيز و مصيبت حضرت عباس ‍ عليه السلام را بخوان . سپس از مقابلم ناپديد شد، و چندى بعد، مجددا نزد من آمد و مرا به مصيبت خوانى فرا خواند.
براى بار سوم دست روى كتف راستم ، كه بر آن مى خوابيدم ، گذشت و فرمود: تا كى در خواب ؟! برخيز و مصيبتم را ذكر كن ! من درحاليكه هيبت او سراپاى وجودم را به لرزه افكنده بود بپا خواستم و سپس مدهوش انوار او گشته و به زمين افتادم ، و اين امر را هر كس كه در حرم مطهر بود مشاهده نمود.
پس از مدتى ، در حاليكه عرق بر بدنم نشسته بود، به هوش آمدم ولى ديگر هيچ آثارى از ضعف و بيمارى در بدنم به چشم نمى خورد، و اين امر در شب سيزدهم محرم الحرام سال 1354 هجرى قمرى 5 ساعت از مغرب گذشته اتفاق افتاد. مردم كه چنين ديدند از حرم و صحن و بازار گردم جمع شدند و شروع به تكبير و تهليل نموده و لباسم را پاره كردند. ماءموران حرم آمدند و مرا به يكى از حجره هاى صحن ، كه مقابل حرم بود، بردند و من تا صبح در آنجا به سر مى بردم .
چون فجر طالع شد وضو ساختم و با صحت و سلامت كامل ، در حرم نماز خواندم و سپس شروع به ذكر مصائب ابوالفضل عليه السلام نمودم .
به سبب اين كرامت ، سيد سعيد كتابى بالغ بر 400 صفحه در احوال حضرت ابوالفضل عليه السلام نگاشت كه براى نگارش آن تلاش بسيار كرد و در جمع و تبويب آن شبهاى فراوانى را به صبح رساند. خداوند به او پاداشى جزيل دهد. (1)
پی نوشتها:______________________________________
1-سردار كربلا: صفحه 262.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:20 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

سلام بر تو اى خادم عباس عليه السلام !

مؤ لف كتاب الوقايع (صفحه 36) از آية الله العظمى حاج ميرزا حسن شيرازى (متوفى سنه 1312ق ) نقل كرده كه فرمود:
من از سامراء براى زيارت حسين بن على عليه السلام رهسپار شدم در بين راه به منزل يك نفر رئيس قبيله وارد شدم . ضمن پذيرايى زنى پيش من آمد و گفت : السلام عليك يا خادم العباس ، درود بر تو اى خادم عباس . من از اين طرز سلام تعجب نمودم . از رئيس قبيله پرسيدم اين زن كيست و چرا اينجور سلام مى دهى .
جواب داد: اين زن ، خواهر من است .
زمانى من سخت مريض شدم ، به گونه اى كه حالم وخيم گشت و به حالت احتضار رسيدم . در آن حال ديدم كه خواهرم بالاى تپه اى كه جلوى منطقه سكونت ايل ما قرار دارد، رو به سوى قبر مولاى ما عباس عليه السلام كرده و با گيسوى پريشان و چشم گريان مى گويد: اباالفضل ، از خدا بخواه برادرم را شفا دهد.
سپس دو آقاى بزرگوار را مشاهده كردم ، يكى از آنان به ديگرى گفت : برادرم ، حسين ، ببين اين زن مرا وسيله شفاى برادر خود قرار داده است ، از خدا بخواه تا او را شفا دهد. امام حسين عليه السلام فرمود، اين شخصى است كه نزديك است دنيا را بدرود گويد، و كار از كار گذشته است . خواهرم براى بار دوم و سوم با لحن تند از مولاى ما عباس عليه السلام خواست تا از خدا بارى من درخواست شفاعت نمايد.
مجددا ديدم كه عباس با ديده شكيبا به امام حسين عليه السلام عرضه دارد: برادرم از خدا بخواه كه اين مريض را شفا دهد وگرنه لقب باب الحوائجى را از من سلب نمايد.
امام حسين عليه السلام با توجهى كامل فرمود: برادرم ، خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد اين موقعيت تا روز قيامت براى تو باقى است . ما به احترام تو اين مريض را شفا داديم . (1)

پی نوشتها:____________________________
1-قيام حق : صفحه 148.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:22 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

شفاى طفل بيمار

سيد جليل ، آقاى حاج سيد محمد على ضوابطى نقل كرد كه :
به اتفاق خانواده و فرزند زاده ام به زيارت عتبات عاليات مشرف شدم . نوه چهار ساله ام ، كه با ما همراه بود، بيمار شد و بتدريج حال او وخيم شده و به حال بيهوشى افتاد.
دكتر حافظ الصحه را به بالين وى آورديم . پس از معاينه نسخه اى نوشت و به دست ما داد و حركت كرد. بيرون اطاق ، در حال بدرقه ، به من اظهار كرد حال اين بچه بسيار بد است و اميد بهبودى در باب او نمى رود، من نخواستم نزد خانم شما حرفى زده باشم . همسرم از اطاق ديگر حرف دكتر را شنيد، بى درنگ چادر بر سر كرده و گفت : اكنون مى روم و كار را درست مى كنم !
او رفت و پس از لحظاتى ديدم طفل بيمار سر از بستر برداشته ، مى گويد: آقاجان مرا در آغوش گير! تعجب كردم ، كودك بى هوش چگونه يكباره به هوش آمد؟! او را در برگرفتم . آب خواست ، به او آب دادم .

گفت : بى بى خانم (همسرم ) كجاست ؟
گفتم : الآن مى آيد.
هنوز در عالم تعجب بودم كه خانم وارد شد و با ديدن كودك در آغوش من گفت : ديدى كار را به سامان آورده و براى مريض در خطر مرگ شفا گرفتم ؟! گفتم چه كردى و كجا رفتى ؟ گفت : به حرم مطهر مولانا العباس عليه السلام رفتم و گفتم :
يا اباالفضل ، من زوار تو هستم ، اگر باب الحوائج نبودى من بدين آستان روى نمى آوردم . اينك بچه ام در خطر مرگ است ، شفاى او را از تو مى خواهم و گرنه من جواب پدر اورا چه دهم ؟! اين سخن را گفتم و از حرم بيرون آمدم اينك فهميدم كه در اثر توجه خاص مولانا العباس عليه السلام بيمار، شفا يافته است . (1)

پی نوشتها:_______________________________
1-قيام حق ، به نقل از الوقايع : صفحه 40.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:22 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

نابينايى كه شفا يافت

شيخ و عالم جليل القدر، آقا شيخ مهدى كرمانشاهى حكايت مى كند:
يك مرد كاسب كورى بود كه در بازار بين الحرمين دكان داشت و همه او را مى شناختند. تا ياد داشتيم ، او را نابينا ديده بوديم . يك روز در مقبره وابسته به خودمان ، كه در رواق پائين پاى بارگاه حسينى عليه السلام مى باشد، خوابيده بودم و چون هوا كمى گرم بود لاى درب مقبره را باز گذاشته بودم تا باد بيايد.

در اين حين ، ناگهان صداى هياهو شنيدم . نگاه كردم ، ديدم از سمت صحن كوچك مردم زيادى داخل حرم شدند. چون درب مقبره ما باز بود، جمعيت به سوى مقبره ما هجوم آوردند. در آن ميان ، عده اى دور مردى را گرفته داخل مقبره نمودند و در را بستند. خوب كه نگاه كردم ديدم آن مرد نابينايى معروف و مشهور است كه هر دو چشم او به درشتى باز شده مثل كاسه خون سرخ مى درخشد! مردم لباس هاى او را پاره پاره كرده و فوج فوج براى ديدن او هجوم مى آورند. آنان انگشت جلو چشم او مى گرفتند و مى پرسيدند: اين چند تا است ؟ و او درست جواب مى گفت به همين حال مدتى در مقبره ماند، فشار و ازدحام مردم آرام گرفت . از او سؤ ال كردم ، معلوم شد حضرت اباالفضل عليه السلام چشم او را بينا و روشن ، و قلب مؤ منين را از سرور چون گلشن نموده اند. (1)

پی نوشتها:____________________________
1-معجزات و كرامات : آيت الله حاج ميرزا هادى خراسانى ، صفحه 44. نيز ر.ك : زندگانى پرچمدار كربلا، مظفرى معارف ، صفحه 94.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:22 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

عبور از قرنطينه

علامه شيخ محمد باقر، نويسنده كبريت احمر مى نويسد:
زمانى كه در نجف بودم ، و با طاعون شيوع يافته بود و مردم مى مردند. ناچار شدم از نجف خارج شوم . شوق زيارت حضر سيدالشهداء ابوعبدالله الحسين عليه السلام و برادرش ‍ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مرا بى تاب نموده بود ولى قرنطينه مانع از تشرف به آستان آن حضرت بود و عبور امكان نداشت . مع ذلك پياده بيرون رفتم . شب را در خانه اى نزديك به كاروانسرا خوابيدم و چون صبح شد، عازم كربلا شدم . در راه مردى نورانى ، كه عمامه كوچكى به سر داشت ، با من ملاقات كرد و فرمود: به كربلا مى روى ؟ عرض كردم : بلى .
فرمود: چون تنها هستى ، من رفيق تو هستم . بسيار خوشحال شدم . با يكديگر روانه شديم . در بين راه مرا به صحبتهاى شيرينش مشغول داشت . از او پرسيدم از كجا آمدى ؟
فرمود: من با تو هستم ، خاطر جمع باش كسى به تو كارى ندارد! چيزى از طلا با خود داشتم ، در دل خود گفتم طلاها را مخفى كنم . او خنديد و فرمود: چون من با تو هستم احتياجى به اين كارها نيست ! ولى من غافل بودم و توجه نداشتم كه چه شد به اين زودى به كربلا رسيديم و ترس من باقى بود.

گفتم : بياييد از سمت حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برويم و توجه كردم به قبه مطهره آن حضرت كه نزديك به آن بوديم ؛ و چون خيمه هاى قرنطينه را در وسط راه زده بودند، از همان درب خيمه ها عبور كرديم ، گويا كور و گنگ شدند و اصلا با ما حرف نزدند. در كربلا آن مرد از من جدا شد و نفهميدم به كدام سمت رفت و هر چه هم به دنبال او گشتم ديگر او را نديدم . (1)

پی نوشتها__________________________________
1-از يادداشتهاى آقاى قحطانى .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:23 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

روضه بخوانم شايد فرجى حاصل شود!

سيد اجل ، آقا سيد ولى الله طبسى حكايت كرد كه :
ده سال قبل تقريبا در بلا غرق و مبتلا بود، و اواخر دولت عثمانى بود. اهالى در مجادله با حكومت در واقعه حمزه بيك كه معروف مى باشد، گرفتار بودند. من در نهايت فقر و سختى با چند سر عائله به سر مى بردم ، ولى هر هفته عصر جمعه روضه مى خواندم و هر چه ميسر مى شد - ولو خرما- در مجلس مى اوردم . يك هفته قدرى خرماى زاهدى براى مجلس ذخيره كرده بودم كه ، از قضا، چند نفر از اعراب قصبه شفاقه از توابع كربلا (شفائه ) به مهمانى وارد منزل ما شدند.
آنان از ترس جنگ به حضرت عباس عليه السلام پناه آورده بودند و چون منزل ما در جوار آن حضرت بود به خانه ما آمدند. چيزى در بساط نبود، و مجبور شدم با خرماهاى مذكور از ايشان پذيرايى كنم .

چند روزى گذشت . صبح جمعه شد و در فكر روضه و تهيه و سائل آن افتادم . به در خاكى يكى از رفقا رفتم و گفتم دو قران قرض بگيرم ، نداشت . در راه بازگشت ، وارد صحن حضرت سيدالشهدا عليه السلام شدم . گفتم غنيمت است ، زيارتى بكنم . بعد از بيرون امدن ، با هجوم مردم از سمت خيمه گاه به طرف صحن مواجه شدم ، منزل سيد على مسئله گو كه از صدمه توپ متزلزل گرديده بود، خراب شد و از صداى تخريب آن ، مردم خيال كردند توپ ديگرى زده اند و لذا به در ديوار دالان صحن فشار آوردند و در نتيجه پوست ساق پايم خراش برداشت . ناچار از طرف كوچه و بازار به منزل برگشتم ، در انجا با حال زار و نهايت انكسار گفتم : بهتر آن است كه به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شوم و عرض حال نمايم . محل جراحت را شستم و به حرم محترم پناه جستم ، هيچ ذى حياتى ، جز دو كبوتر، در حرم نديدم .
عرض كردم : مولاى من ، پايم مجروح شده ؛ تا مخارج خود را از آن عاليجناب نگيرم دست بردار نيستم و بيرون نخواهم رفت . مجلس روضه دارم و وسائل آن مهيا نيست .
سپس با خود گفتم : دو كلمه روضه بخوانم ، شايد فرجى شود. ايستادم و شروع به خواندن روضه كردم . درهمان حال ملتفت شدم كه اگر كسى بيايد و بگويد براى كه روضه مى خوانى ؟ چه بگويم ؟! روضه را ترك كردم و مشغول نماز هديه شدم . از نماز كه فارغ گرديدم . ديدم متصل به من ديوار مانند صراف كه روى صندوق خود، پول را مرتب مى چيند، يك دسته تو قرانى گذارده اند!
گفتم : به به ! مولا ابوالفضل عليه السلام مرحمت فرمود؛ زيرا اگر از جيب كسى ريخته شده بود به اين وضع دسته كرده روى زمين قرار نمى گرفت . به هر حال آنها را برداشتم و به خانه آمدم و در ميان صندوق گذاردم و به كسى هم ماجرا را نگفتم . تا يك سال هر وقت پول لازم مى شد برمى داشتم و خرج مى كردم ، و مخصوصا روزهاى جمعه ، مجلس روضه ام خيلى معمولى و ساده بود كه از صبح تا ظهر طول مى كشيد و غير از چاى و نان و سيگار و قليان ، يك حقه شير مصرف مى شد.
رسيده شد روزى چقدر صرف مى كردى ؟ گفت نمى دانم ، ليكن بعضى اوقات مى شد كه چهار عدد دو قرانى بر مى داشتم ، و معاش من نيز منحصر به همان وجه بود و خيلى كم از جايى به من پولى مى رسيد. مدت يك سال هيچ التفاتى نداشتم ، بعد يك روز گفتم خوب است اين پولها را بشمارم ، ببينم چقدر است ؟! شمردم هفتاد دو قرانى بود، پس از آن صرف كردم و تمام شد. (1)

پی نوشتها:______________________________________
1-معجزات و كرامات : صفحه 50.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:23 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

پدرم ، شوهر مادر من است !

مرحوم آيت الله فاطمى قمى ، از پدرش سيد اسحق ، نقل مى كرد كه كرارا مى فرمود:
كرامت زير از حضرت ابوالفضل عليه السلام را اگر به چشمم نديده باشم كور شوم و اگر به دو گوشم نشنيده باشم كر شوم . روزى در حرم حضرت ابوالفضل مشرف بودم ناگهان ديدم جميعت زيادى از اعراب در عقب سر دخترى سراسيمه وارد حرم مطهر شدند و حرم مملو از جمعيت شد. آن دختر به ضريح منور چسبيده و با صداى بلند كلماتى جسورانه مى گفت و توجه زائرين را به خود جلب كرده بود. ناگاه ديدم اهل حرم ساكت شدند به طورى كه گويى نفسهاى همگى قطع شد! يكمرتبه صدايى كه همه آن را شنيدند برخاست كه گفت : پدرم ، شوهر مادر من است !
صدا از همان طفلى بود كه در جنين دختر بود. با شنيدن صدا،ناگهان صداى هوسه و هلهله در حرم بلند شد و مردم به اين دختر هجوم آور شدند. خدام دختر را به زحمت از چنگ مردم بيرون آورده ، نجات دادند و به بقعه اى كه مركز كليددار آستانه مقدسه حضرت ابوالفضل بود بردند. كليد دار آنجا مرحوم سيد حسن ، پدر مرحوم آقا سيد عباس ، بود و من با ايشان سابقه دوستى داشتم . پس از آنكه آن دختر را بردند و بقعه خلوت شد، خدمت ايشان رفتم و قضيه آن دختر را از ايشان سؤ ال كردم .
فرمودند: اين جماعت ، طائفه اى از اعراب باديه نشين اطراف كربلايند، و اين دختر معقوده پسر عمويش بود. در بين اعراب قضيه نامزد بازى خيلى زشت و ننگين است ، و اگر كشف شود چه بسا منجر به خونريزى مى شود. به علت محروم بودن جوان از ملاقات با عيال خود، يا به علت اينكه با پدر زنش كدورتى پيدا كرده بود، مى خواست او را ننگين كند. جوان مراقب دختر بوده و يك موقع در مكان خلوتى وى را ملاقات كرده و با او همبستر شده است و از ترس اذيت پدر زن ، فرار كرده ، مدتى مخفى گشته تا حمل دختر ظاهر شده است . بستگان دختر وقتى از حمل دختر مطلع مى شوند در مقام استفسار بر مى آيند و او مى گويد: از شوهرم حمل برداشته ام ، موضوع را با جوان در ميان مى نهند و او از ترس بر خود يا ايذاى عمويش بكلى منكر قضيه مى شود.
بستگان دختر اراده كشتن دختر را مى نمايند و او هر قدر التماس مى كند نتيجه نمى بخشد. آخرالاءمر مى گويد حكم را حضرت ابى الفضل عليه السلام قرار مى دهيم ، هر چه آن جناب حكم كند، آماده ام . لذا به خدمت ان حضرت آمد تا بين او و ديگران حكميت كند و با عنايت حضرت ، بچه اى كه در رحم وى بود اقرار به پاكى مادرش نمود. (1)

پی نوشتها:_______________________________
1-جامع الدرسول اكرم : حاج آقا حسين فاطمى قمى ، جلد 2، صفحه 408.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:29 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

عدل شيعيان

شيعيان از دست مهاجمين افغان (كه با اشغال ايران و نابودى رژيم صفويه ، دست به قتل و غارت ايرانيان گشوده بودند) به علماى نجف شكايت كردند. سيدى از علماى نجف در خواب به حضور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امير المؤ منين عليه السلام رسيد. در محضر آن دو بزرگوار بود كه عباس بن على عليه السلام ، در حالى كه قلاده حيوانى را در دست داشت ، وارد شد. على عليه السلام فرمود: به زودى شيعيان نجات خواهند يافت .

روزى كه نادر شاه به زيارت امير المؤ منين عليه السلام مشرف شد، سيد نامبرده به وسيله چارپا به ملاقات نادر آمد و الله اكبر گفت . نادر شاه علت تكبير را پرسيد؟ سيد خوابش را بيان كرد.

نادر امر كرد قلاده اى به گردنش (يعنى گردن نادر) انداخته و كشان كشان وى را به حرم برند.
وى اين عمل را تكرار كرد و از اين جهت ايمان مخصوصى به حضرت امير المؤ منين على عليه السلام پيدا كرد و گنبد و ايوان مطهر را تعمير و طلاكارى نمود و مهر خود را: كلب آستان على نادر قلى (نادر شاه ) انتخاب كرد.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:30 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

ضمانت و شفاعت

در كتاب دار السلام مذكور است :
يكى از تلاميذ صاحب رياض گفت : والده يكى از اهل علم در تهران فوت كرده بود، جنازه اش را به كربلا آوردند تا دفن كنند. هنگامى كه وى جنازه مادر را ديد، متوجه شد كه دماغ او شكسته است . چون از سبب آن سؤ ال كرد؟ گفتند: تابوت از بالاى اسب بر زمين افتاد و دماغ او شكست . فورا جنازه را براى طواف به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام اورد و عرض كرد: آقا نماز مادرم صحيح نبود، شما شفاعت كنيد كه او را عذاب نكنند، من ضامن هستم كه پنجاه سال نماز او را بدهم بخوانند. اين را گفت و جنازه را دفن نمود.
مدتى گذشت ، شبى در خواب ديد مادرش را بر درختى آويخته و مى زنند.
گفت : چرا مادر مرا مى زنيد؟!
گفتند: ابوالفضل العباس عليه السلام حكم فرموده است . گفت آخر براى چه ؟!
گفتند: اگر مى خواهى وى نجات يابد فلان مبلغ را بده تا او را نزنيم . چون از خواب بيدار شد و اجرت پنجاه سال نماز استيجارى را به قرار مرسوم آن زمان حساب كرد، ديد مطابق همان مبلغ است كه در خواب گفته اند! لذا آن وجه را به نزد صاحب رياض ، مرحوم آقا سيد على طباطبائى ، برد كه ايشان بدهند براى مادرش نماز خوانند. (1)
در اين خواب ، عبرتى است براى توجه به حقوق الهى و ترك مسامحه در اداى آنها، براى هر كه به ديده اعتبار در آن نگرد. (2)

پی نوشتها:________________________
1-شخصيت ابوالفضل العباس عليه السلام : صفحه 65.
2-دار السلام نورى : ترجمه آيت الله كمره اى ، جلد 2 صفحه 241.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:30 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

اميد است شفايش داده باشند!

جناب حجة الاسلام والمسلمين عالم متقى آقاى سيد محمد على ميلانى ، فرزند آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمد هادى ميلانى قدس سره (متوفى آخرين روز ماه رجب سال 1395 ق ) طى نامه اى كه براى اينجانب على ربانى خلخالى ارسال داشته اند، كراماتى جالب را نقل كرده اند كه از اين سيد بزرگوار تشكر و سپاسگزارى مى كنم خداوند او و ما را از ياران حضرت مهدى قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار دهد. ايشان مى نويسد:

1. اين جانب در دوران شير خوارگى به دل درد شديدى مبتلا شدم كه از درد آن بسيار گريه مى كردم ، به نحوى كه همه از گريه ام عاجز شده و به تنگ آمدند و اطبا هم از معالجه آن نااميد شدند. مادرم ، كه من برايش يك دانه و شايد در دانه بودم ، مرا از نجف اشرف به كربلا برده و در حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام مى گذارد و كنار ضريح مطهر به حضرت عرض مى كند: آقا يا شفايش بدهيد يا ببريد!

پدرم مرحوم آيت الله العظمى ميلانى ، مرا بر مى دارند و به مادرم مى دهند و مى فرمايند اميد است شفايش داده باشند. به مجرد اينكه در آغوش مادر قرار مى گيرم ساكت مى شوم و دل دردم خوب مى شود.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:31 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

بايد از زانو قطع شود

در سن تقريبا ده سالگى بودم كه پايم مى سوزد، ايام جنگ جهانى دوم بود و اطبا و دكترها را به جبهه برده بودند. يك حكيم باشى قديمى در معالجه پايم اشتباه مى كند و پايم چركين گرديده و در آن هواى كربلا گوشتهاى آن متعفن مى شود، به حدى كه كسى نمى توانست از بوى تعفن به منزل ما وارد و از من عيادت نمايد. مرا به بيمارستان مى برند. دكترهاى بخش جراحى مى گويند نه تنها گوشت و پوست فاسد شده بلكه بر استخوان پا هم اثر گذاشته و بايد از زانو قطع شود. خوب يادم است كه وقت عمل را هم براى دو روز ديگر معين نموده بودند. در خدمت پدرم ، مرحوم آيت الله العظمى ميلانى ، و مادرم بودم ، مرا سوار درشكه كرده و به خيابانى بردند كه در قبله صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود.
مادرم به حضرت عرض كرد: آيا راضى مى شويد من يك پسر داشته باشم و آن هم يك پا نداشته باشد؟!
مرا به منزل بردند. دو روز گذشت ، مجددا مرا به بيمارستان بردند. دكتر متخصص گفته بود: عجيب است ! پاى او دارد گوشت تازه مى آورد و از خطر مسلم نجات پيدا كرده است !

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:31 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

دخترى به لطف حضرت عباس عليه السلام شفا گرفت

صاحب قنادى مجلسى اصفهان ، دخترى داشت كه مبتلا به صرع و لغوه شديد بود. تمام بدن دختر مى لرزيد، به طورى كه حتى ديدگان او نيز آرام نداشت . اطباى تهران و اصفهان از معالجه او عاجز شدند. دختر را براى استشفا به كربلا بردند.

روز عرفه بود، بسيار شلوغ و ازدحام جمعيت . با زحمت زياد او را به صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برده پاى ايوان گذاردند. طولى نكشيد كه آن دختر پدر و مادرش را صدا زد، به سويش رفتند، ديدند تمام بدن و سر آرام گرفته و شفا يافته است !

زوار متوجه اين كرامت شدند بنا كردند به هلهله زدن و اطرافش جمع شده و تبرك مى جستند.

زوار اصفهانى كمك كردند او را از ميان غوغاى جمعيت نجات داده و به منزلگاه اصفهانيها بردند كه تحت سرپرستى پدرم ، مرحوم آيت الله العظمى ميلانى تاءسيس شده بود. سه روز متوالى جشن گرفتند، از اطراف و اكناف زنهاى زائر و زوار مجاور كربلا براى ديدن او مى آمدند و اشك مى ريختند.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:31 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

با تعجب گفت : چشمت خيلى خوب است !

آقاى حاج يوسف حارس ، كه مردى اديب است و كتابخانه مهم خود را به مكتبه اميرالمؤ منين عليه السلام در نجف اهدا نموده و فعلا مسئول آن كتابخانه مى باشد، اين قضيه را برايم نقل كرد:
ايشان رفيقى دارد به نام عاد، فرزند عبد العباس ال مزهر، كه وكيل پايه يك دادگسترى در بغداد است و پدرانش از شيوخ مهم فرات الاءوسط مى باشند و در استقلال عراق نقش ‍ مهمى داشته اند. اين آقاى عاد چشم راستش نابينا شد و به اطباى بغداد مراجعه كرد. چون خللى در شبكه داخل چشم بود او را ماءيوس نمودند. براى معالجه عازم لندن گرديد.

آنجا به او گفتند احتمال شفا و معالجه 5 درصد است و ما هيچ تعهدى براى معالجه به شما نمى دهيم ، اگر حاضريد به مسئوليت خودتان اقدام به عمل نموده و ورقه را امضاء كنيد، او امضا كرد. شبى كه صبح آن بنا بود عمل انجام شود، از روى تخت بيمارستان ، به حضرت ابى الفضل عليه السلام متوسل شده و بنا به رسم و عادت جارى ، 5 عدد گوسفند هم براى حضرت عباس عليه السلام نذر كرد و با حالت اضطراب به خواب رفت .

در عالم رؤ يا، به محضر اباالفضل عليه السلام شرفياب شد، به وى فرمودند:
- نگران نباش ، چشمت خوب مى شود و من گوسفند نمى خواهم ، فقط چيزى كه از تو مى خواهم اين است كه پس از بازگشت به بغداد، از خانه ات به كربلا مى روى ؛ به قصد زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام به نيابت من ، و چون به حرم رسيدى مى گويى : آقا، ابا عبد
الله ، مرا حضرت اباالفضل فرستاده كه شما را از طرف ايشان زيارت كنم .

عمل جراحى انجام شد. روز بعد، وقتى پروفسور جراح ، كه چشم او را عمل نموده بود، چشم او را باز نمود و فهميد كه چشمش خيلى خوب عمل شده ، خوشحال و با تعجب گفت : چشمت خيلى خوب است ! مريض قصه خواب خود را براى او نقل كرد. دكتر متحير ماند و بر تعجبش افزوده گرديد.

اين مختصرى بود از كرامات حضرت اباالفضل ، باب الحوائج عليه السلام ، اميد است خدمات شما مورد قبول درگاهش گردد. سيد محمد على ميلانى غره رجب 1414 هجرى قمرى . (1)

پی نوشتها:_____________________________
1-جناب ميلانى كرامات ديگرى را نيز مرقوم داشته اند كه در صفحات آينده خواهيد خواند.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

جمعه 3 آذر 1391  9:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها