0

اشعار عاشقانه

 
papari
papari
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : تهران

اشعار عاشقانه

براي تنهايي ات
گريستم
نه بخاطر بوسه
نه بخاطر جسم عريانت
به خاطر خودت
به خاطر زنانگي پاکت
نه بخاطر تنهايي من
نه بخاطر فراموشي
بخاطر به تو انديشيدن
در لحظات زندگي
به خاطر پاکي کلامت
در اعلام عشق
نه بخاطر جبران خطاي ديروز
نه بخاطر قضاوت فردا
بخاطر امروزت
به خاطر هر روزت
نه بخاطر آن شب ها در کنار تو
نه به خاطر امشب
در غياب تو
بخاطر عشق نهانت
که دنياييست
بخاطر تنهايي ات
در عين ازدهام
نه بخاطر فريب تو
نه بخاطر ترحم
به خاطر خاطرات ديروز
به خاطر روياهاي فردا
به خاطر تکيه گاهي امن براي تو
بخاطر مأمني آسوده
براي عشق
و تو
گريستن...
و این جهان پر از صدای پای مردمی است که همچنانکه تو را می بوسند در ذهن خود طناب دارت را می بافند.
سه شنبه 29 بهمن 1387  1:41 AM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:اشعار عاشقانه

از دوست داشتن
 
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پیجه هایم جرقه می کارد
 
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
 
آری آغاز دوست داشتن است
کوچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
چهارشنبه 14 اسفند 1387  6:42 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:اشعار عاشقانه

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

شنبه 17 اسفند 1387  11:38 AM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:اشعار عاشقانه

بیا که دوست دارمت !!

بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.

بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...

شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...

بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.

شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.

آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.

شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.

بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.

بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.

آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.

دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.

گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.

بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.

بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.

چشمان پرسش خود را، تو بسته دار.

لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا.

« بیا دوباره دوست دارمت »

شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست.

شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است.

یک شنبه 18 اسفند 1387  5:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها