0

مشک تشنه به روی دوشش بود

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

مشک تشنه به روی دوشش بود

مشک تشنه به روي دوشش بود

بي امان سوي علقمه مي‌رفت

در نگاهش خروش دريا داشت

آسمان سوي علقمه مي‌رفت

***

چشم ها محو شيوه‌ي رزمش

معرکه از صلابتش پُر بود

قلب سقاي تشنه لب اما

از تب سرخ «العطش» پُر بود

***

خنکاي شريعه را حس کرد

چشم خود را به خيمه ها مي‌دوخت

لب او در نهايت ايثار

در کنار فرات هم مي‌سوخت

***

مشک از شوق گريه پُر مي‌شد

که تو لب تشنه اي و سيراب است

وَ تو از مشک خود پريشان تر

لب خشکت به ياد ارباب است

***

در هياهوي موج هاي فرات

لحظه لحظه سراب مي‌ديدي

لب خشک علي اصغر را

در زلالي آب مي‌ديدي

***

جرعه جرعه وفا، محبت، عشق

مشک نه اين سبوي ساقي بود

تو گمان مي‌کني که آب ولي

همه‌ي آبروي ساقي بود

***

پر گشودي دوباره سوي حرم

تيرها نيز پر درآوردند

تا که از راز تشنگيّ تو و

مشک لب تشنه سر درآوردند

***

ناگهان بغض مشک سر وا کرد

يک سه شعبه رسيده بود از راه

چشم هاي تو بوسه باران شد

در هجوم سه شعبه ها ناگاه

***

حاجت دست‌هاي پاک تو را

زودتر از خودت روا کردند

دست هاي گره گشاي تو را

يک به يک از تنت جدا کردند

***

سنگ ها گرم استلام لبت

حج سرخت چه زود کامل شد

نيزه ها در طواف پيکر تو

بر سر تو عمود نازل شد

***

رمق از زانوان آقا رفت

بغض أدرک أخا که سر وا کرد

از روي اسب، پرپر و بي دست

سجده ات را که او تماشا کرد

***

تو به آغوش زخم ها رفتي

سايه ات از سر حرم کم شد

کمر کوه از غم تو شکست

قامت آسمان دگر خم شد

***

چشم ها در غروب تو مي‌سوخت

دشت از داغ تو لبالب بود

تکيه گاه حرم! فراق تو

اول بي کسي زينب بود

***

بي‌پناهي خيمه ها، بي تو

هر دلي را پُر از محن مي‌کرد

همه ديدند بعد تو ارباب

کهنه پيراهني به تن مي‌کرد
 


یوسف رحیمی


منبع:http://www.shiati.ir

جمعه 3 آذر 1391  11:12 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها