مادرى ستوده خصال
از مطالبى كه روان شناسان در خصوص دوران رشد كودك شير خوار مورد تإكيد قرار داده اند, اين است كه طفل تنها از شير مادر استفاده نمى كند و خصوصيات شخصيتى وى همراه با محبت ها, عواطف و نوازش هاى او به فرزندش انتقال مى يابد و به رشد روانى او كمك مى كند. امام على عليه السلام قرن ها قبل, اين ويژگى را مورد توجه قرارداده و فرموده اند:
اين مادر است كه به تو از عصاره قلبش غذا داد; قوتى كه ديگرى از دادن آن امتناع مى كند. اين مادر است كه كه با تمامى اعضإ و جوارحش با نهايت شادمانى و خوشرويى تو را از جميع حوادث و رخدادها محافظت نمود.(1)
حضرت على عليه السلام در سيره عملى و زندگانى فردى خويش, اين موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پيامبر(ص), حضرت فاطمه زهرا(س) نشست, برادرش عقيل را كه از آگاهان به انساب عرب بود و طوايف و قبايل شبه جزيره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مى شناخت, فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بيابد كه زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنيا آورد; چرا كه به طور مسلم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تإثير يافته و به او منتقل مى شود. عقيل پس از تحقيق, فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربيعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طايفه هوازن ـ را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان كرد: پدران و دايى هاى اين زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورخان از آنان در هنگام نبرد, شجاعت و دليرى و رادمردىها نقل كرده اند; آن چنان كه حاكمان زمان آنان در برابرشان سرتسليم فرود مىآورده اند. در ميان عرب شجاع تر و قهرمان تر از پدرانش يافت نشود. و مقصود اميرمومنان عليه السلام نيز چنين همسرى بود; چرا كه در ميان تيره فاطمه كه به ((ام البنين)) هم موسوم است, شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب ـ جد ثمامه, مادر اين زن ـ كه به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش, او را بازىگيرنده سرنيزه ها (نيزه باز) لقب داده اند.
حزام پدر ام البنين از استوانه هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى رفت و در بخشش, دلاورى و حماسه آفرينى شهرت داشت. خاندانش از طوايف و قبايل ريشه دارى بودند كه علاوه بر رشادت و شجاعت در ميادين نبرد, به دستگيرى از مستمندان, ميهمان نوازى و يارى رسانيدن به درماندگان نيز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان اين خاندان متصف به صفات والا وگرايش هاى عالى انسانى بودند كه به حكم قانون وراثت, ويژگى هاى اخلاقى خود را از طريق ام البنين به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.(2)
على عليه السلام وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آينده اش مطلع گرديد, به وى فرمود تا براى خواستگارى از ام البنين به نزد بستگانش مراجعه كند. عقيل پذيرفت و به ديدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح كرد. وقتى حزام از مقصودش باخبرگرديد, بدون لحظه اى درنگ, موافقت خود را با اين وصلت اعلام داشت و براى اين كه دخترش را در شادمانى خود شريك نمايد, اين خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هويت خواستگار با فضيلت خويش پى برد, در حالى كه عرق شرم و حيا بر پيشانى اش نشسته بود, نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى كند; زيرا اين وصلت مبارك براى او و خانواده اش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مى گرديد. عقيل به وكالت از سوى برادرش مولا على عليه السلام خطبه عقد را جارى كرد و بدين ترتيب, فاطمه دختر حزام رهسپار خانه اميرمومنان عليه السلام شد. (3)
بانويى پارسا و مهربان
ام البنين پيش از آن كه پاى در خانه نخستين فروغ امامت نهد, ((فاطمه)) نام داشت. او كه از خصال نيكو و ايمانى استوار برخوردار بود, در همان نخستين روزهاى زندگى مشتركش با حضرت على عليه السلام, از ايشان خواست تا نام او را تغيير دهد. اميرمومنان عليه السلام با شگفتى علت آن را جويا شدند. ام البنين با نهايت بصيرت و تيزهوشى, گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى زنى, حسن و حسين(عليهماالسلام) به ياد مادرشان حضرت فاطمه زهرا(س) مى افتند و خاطره غم بار جدايى از او و رنج بى مادرى, در ذهنشان تداعى مى گردد و من راضى نيستم كه آنان از اين بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به ((ام البنين)) تغيير يافت.(4) چون حضرت على عليه السلام در همسرش خردمندى و صفات نيكو مشاهده كرد, در تكريم و احترامش از صميم قلب كوشيد.
گروهى از مورخان در پى اثبات اين نكته بوده اند كه اميرمومنان عليه السلام پس از شهادت فاطمه(س) با دختر حزام عامريه ازدواج كرد.(5) و دسته اى ديگر مى گويند: اين وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانويى به نام ((امامه)) بوده است.(6) اما به طور مسلم, اين پيمان مبارك بعد از رحلت حضرت صديقه كبرا(س) مى باشد; زيرا تا فاطمه(س) در قيد حيات بود, اختيار همسر ديگرى براى امام على عليه السلام روا نبود. (7)
ام البنين از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جايگاه اهل بيت عليهم السلام و داراى اخلاص و صفا در ولايت و محبت به اين خاندان, بود همان طور كه نزد اهل بيت عليهم السلام از شإن و مقامى بس والا بهره داشت و زينب كبرى(س) همان گونه كه در ايام عيد به ديدارش مىآمد, پس از واقعه كربلا و ورود به مدينه; به ديدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسليت گفت.8
از عظمت مقام و موقعيت اهل بيت عليهم السلام نزد او چنين نقل كرده اند كه وقتى به عقد ازدواج حضرت على عليه السلام درآمد, امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) بيمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دل نوازى از آنان مبادرت نمود, و چنين امرى از همسر سرور اهل ايمان كه از انوار معارفش بهره ها گرفته, در بوستان علوى پرورش يافته و به اخلاق و آداب مولاى متقيان مودب و متخلق شده, امرى شگفت نمى باشد.(9)
ام البنين بر آن بود تا در حد توان جاى مادر را براى نوادگان پيامبر و سروران جوانان بهشت پركند; مادرى كه در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود اين بانوى پارسا, مادر خود را مى ديدند و از فقدان مادر كم تر رنج مى بردند. ام البنين فرزندان دختر پيامبر را بر كودكان خود مقدم مى داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه هاى والاى كمال مى نمود. تاريخ, مانند چنين بانوى بزرگوارى كه فرزندان زن ديگرى را بر كودكان خويش برترى دهد, كمتر به خود ديده است. او اين توجه و رجحان را نه تنها وظيفه اى عاطفى, بلكه فريضه اى دينى مى شمرد و اين حقيقت قرآنى را در نظر داشت كه خداوند متعال اجر رسالت پيامبر خويش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزيزترين اهل بيت آخرين فرستاده الهى بودند. و وى با درك چنين عظمتى, كمر به خدمتشان بست و حقشان را در حد توان ادا كرد.
ام البنين نزد مسلمانان به دليل اين گونه محبت ها و پرورش انسان هايى شجاع و فداكار, جايگاهى ويژه دارد و بسيارى معتقدند او به دليل پارسايى, در پيشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى, او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد, لطف خداوند شامل حالش گرديده و حزن و اندوهش برطرف مى شود. از اين جهت به هنگام سختى ها و درماندگى ها, اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مى دهند.(10)
ام البنين همان زنى بود كه حضرت على عليه السلام مى خواست; بانويى كه قادر گرديد فرزندانى حماسهآفرين به جامعه اسلامى تحويل دهد كه از همان سنين طفوليت از خصم نهراسند و در مقابل شمشيرها و نيزه ها مقاومت كنند و بيمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گران قدرش, چه در زمان حيات و چه بعد از شهادت آن امام همام, زنى باوفا, فداكار و پاكدامن بود.
نقل كرده اند: پس از اين كه حضرت على عليه السلام توسط يكى از شقاوت پيشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظيم شهادت نائل گرديد, مغيره بن نوفل و پس از او, ابوهياج بن سفيان از ((امامه)) خواستگارى كردند و او در اين باره با ام البنين مشورت كرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نيست بعد از مولاى پرهيزگاران, بدن ما با مرد ديگرى تماس پيدا كند. اين پاسخ سنجيده آن چنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و ديگر زنان حضرت على عليه السلام از جمله ليلا و اسمإ برجاى نهاد كه از آن پس, هيچ يك ازدواج نكردند و اين زنان فداكار پس از شهادت همسرشان در حال تجرد باقى ماندند تا آن كه به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمه ام البنين دومين يا سومين زنى است كه به حباله نكاح على عليه السلام در آمد و چهار پسر به دنيا آورد كه در واقعه كربلا و در ركاب برادر بزرگوارشان, امام سوم, پس از پيكارى عزت آفرين با دشمنان, جام شهادت نوشيدند.
گفته اند: چون اهل بيت امام حسين عليه السلام به مدينه آمدند, ام البنين بركنار مرقد مطهر رسول اكرم(ص) با زينب كبرى(س) ملاقات نمود و به وى عرض كرد: اى دختر اميرمومنان! از پسرانم چه خبر داريد؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه كشته شدند. ام البنين با استوارى و بدون آن كه تغييرى در روحيه اش پديد آيد, عرض كرد: جان همه به فداى حسين عليه السلام! از او چه خبر داريد؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه كشتند. تا اين سخن را شنيد, دست هاى خويش را به سر و سينه كوبيد و با صداى بلند و به حالت گريان گفت: واحسيناه! زينب كبرى(س) فرمود: از فرزندت عباس يك يادگار آورده ام و آن, سپرى خونين است. با مشاهده آن سپر, ام البنين طاقت نياورد و بيهوش شد. چون به هوش آمد به دليل شهادت آن جانبازان راه حقيقت و مجاهدان طريق انسانيت به گريستن و نوحه سرايى ادامه داد و در چنين حالتى به اطرافيان گفت: به من ام البنين نگوييد; زيرا ديگر پسرى ندارم كه مادرشان باشم. و از آن پس, گوشه عزلت گزيد و يار و همدمش غصه و اشك بود تا آن كه در مدينه دعوت حق را لبيك گفت و در گورستان بقيع دفن گرديد كه آرامگاهش هم اكنون زيارتگاه شيعيان و اهل ايمان مى باشد.(11)