0

آینه در کربلاست

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

آینه در کربلاست

عقیل برادر بزرگتر امیرالمؤمنین علیه السلام از کسانی بود که نظر و گفته اش در علم انساب حجت بود روزی حضرت امیر به او فرمود، «برای من همسری از خاندان اصیل و دلیر عرب در نظر بگیر که مرا از وی فرزندی دلیر زاده شود.» عقیل گفت: «با فاطمه که از قبیله کلاب می باشد، ازدواج کن که از پدران او در عرب هیچ کس شجاع تر نیست.» علی(ع) با فاطمه که بعدها به «ام البنین» معروف شد، ازدواج کرد و فرزندانی از او زاده شد که حضرت عباس سلام الله علیه بارزترین و برترین آنها بود.

حضرت عباس(ع) در چهارم شعبان سال 26 هجری پا به عالم هستی نهاد. چون به دنیا آمد، او را به دست پدر بزرگوارش دادند، همین که حضرت او را گرفت، نگاهی به اعضای او کرد و گریست، گویا می دید که دستانش در راه یاری امام زمانش قطع می شود و سینه­اش هدف تیر دشمن قرار می گیرد، سر مطهرش را عمود آهن خرد می کند، لبهای تشنه­­­­­­اش و ...

روزی ام البنین دید حضرت امیر، عباس را در آغوش گرفته و بر دستانش بوسه می زند و می گرید. مضطرب شد و علت را پرسید. حضرت فرمود: «دستان این فرزند در راه یاری حسین قطع خواهد شد.» با شنیدن این مطلب صدای فریاد و فغان مادر دلسوخته به آسمان بلند شد و اهل خانه همگی به ناله در آمدند؛ امّا حضرت به وی خبر داد که فرزندشان نزد خدا منزلتی عظیم دارد و در عوض دو دستش، دو بال به او مرحمت خواهد شد و ام البنین شاد گردید.

کنیه مشهور حضرت عباس، ابوالفضل و لقب معروفش «باب الحوائج» و «العبد الصالح» است. در زیارتنامه اش آمده است: «السلام علیک ایها العبد الصالح و ...» وی بسیار زیبا بود و لذا او را ماه بنی هاشم (قمر بنی هاشم) می نامیدند. قامتی بلند و رشید داشت و از کثرت عبادت و سجده، آثار سجده بر پیشانی اش نقش بسته بود.

حضرت عباس(ع) در بیست سالگی با لبابه دختر عبدالله بن عباس ازدواج کرد و عبدالله پسر عموی حضرت علی است، عباس(ع) از لبابه دارای سه پسر به نامهای فضل، محمد، و عبدالله شد (و بعضی یک پسر دیگر به نام حمزه و یک دختر هم در ردیف فرزندان او ذکر کرده اند). به هنگام عزیمت به کربلا، فضل به اتفاق مادر بزرگش «ام البنین» در مدینه باقی ماند  لبابه به همراه عبیدالله و محمد با کاروان امام حسین علیه السلام حرکت کردند. «محمد» که 12 یا 13 سال داشت، در کربلا ضمن پیکاری خونین به شهادت رسید، و «عبیدالله» جزء اسرا بود که به شام اعزام شدند و سپس به مدینه مراجعه کردند و در آنجا مستقر شدند.

همسر داغدیده باب الحوائج که هم شوهر و هم پسرش را در کربلا از دست داده بود، در مدینه به ام البنین پیوست و در کنار او شب و روز خود را با غم و اندوه گذرانید تا وفات کرد. «عبیدالله» از علمای بزرگ شد و با رقیه دختر امام مجتبی(ع) ازدواج کرد. نوشته اند که هر وقت امام سجاد(ع) او را می دید، می گریست. «فضل» نیز سخنوری گویا و دیندار و با تقوا شد و پیوسته مورد تکریم و بزرگداشت بود. و «حمزه» نیز شخصیتی بارز شد و با زینب نوه زینب کبری (سلام الله علیها) ازدواج نمود.

حضرت ابوالفضل به قدری دارای جلالت شأن و عظمت مقام بود که امام حسین(ع) به او فرمود: «بنفسی انت یا اخی: برادر، جانم به قربانت باد!» امام سجاد(ع) نیز درباره عمویشان فرمود: «در نزد خداوند برای عباس مقامی است که روز قیامت همه شهیدان بدان غبطه می خورند.» امام صادق(ع) نیز فرمود: «عموی ما عباس دارای بینشی نافذ و ایمانی قوی بود.» از حضرت صاحب(عج) نیز روایت شده که خطاب به آن حضرت فرمود: «سلام و درود بر عباس که جانش را در راه مواسات برادرش فدا کرد و دنیایش را برای تحصیل آخرت صرف نمود و جانش را برای حفظ برادرش داد.»  در روایت است که: «ان العباس بن علی زق العلم زقا: راستی که به عباس بن علی دانش خورانیده شده است.» در عین حال آن حضرت ایثارگر بود و فداکاری و ایثارگری و جانبازی را به حد اعلا رسانید و جان خود را فدای برادر و ایمان و اعتقاد خویش کرد.

جلوه ای از ایثار او این بود که در شریعه فرات آب ننوشید؛ زیرا برادر و اطفالش تشنه بودند و او روا نداشت که سیراب گردد و حسین تشنه باشد. او شجاعتی بی مانند داشت به طوری که زبانزد دیگران بود. در جنگ صفین جوانی برومند بود، براسبی خروشان سوار شد، نقابی بر چهره افکند و به میدان آمد و از صفوف معاویه مبارز طلبید. چند نفر با او در آویختند، ولی بسیار زود طعمه شمشیرش شدند وجان دادند. معاویه از این وضع ناراحت شد. ابن شعشاء که از سرداران سپاهش بود و ادعای دلیری بسیار داشت. چون ناراحتی معاویه را دید علّتش را پرسید معاویه گفت: «این یکی از جوانان معمولی لشکر علی است که این گونه افراد مرا به خاک می افکند، پس مردان دلاور او چگونه پیکار می کنند و من نگرانم که عاقبت جنگ چه خواهد شد!»

ابن شعشاء گفت: « آنها که با این جوان روبرو شدند، افرادی بزدل بودند و من الان یکی از هفت پسرم را به میدان می فرستم و مادرش را به عزایش می نشانم.» آنگاه پسرش را که خیلی قوی هیکل بود، به میدان فرستاد . جنگی خونین در گرفت و آن کس که از اسب سرنگون شد فرزند ابن شعشاء بود. ابن شعشاء از این وضع ناراحت و شرمنده شد و فوراً پسر دوم خود را فرستاد، ولی او هم کشته شد، و تا هفت فرزندش همه بدین صورت کشته شدند. ابن شعشاء مانند پلنگ تیر خورده به خود می پیچید و در این هنگام نگاهش با نگاه سرزنش آمیز معاویه تلاقی کرد، طاقت از دست داد، و به آن جوان نقابدار حمله کرد. اما دیری نگذشت که به پسرانش ملحق شد! نقابدار جوان مبارز طلبید. ولی کسی حاضر به مقابله با او نشد. در این هنگام علی علیه السلام جوان را به سوی خود خواند. او در محضر پدر نقاب از چهره برداشت در حالی که فقط پانزده بهار از عمرش گذشته بود.

در روز هفتم محرم با عده ای حرکت کرد و محاصره را شکست و مقداری آب آورد. چون عاشورا عده ای از یاران تحت محاصره افتادند، امام حسین(ع) حضرت عباس را فرستاد و او یک تنه رفت و حلقه محاصره را شکست و آنها را نجات داد.

جمعه 3 آذر 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها