0

زندگینامه شهدای کربلا

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

اَبوالحُتُوف بن حارثِ انصاری عجلانی

«ابوالحتوف» فرزند «حارث انصاری» و برادر «سعد» منسوب به قبیله «بین عجلان» است. او و برادرش از جمله خوراج بودند که با سپاه «ابن سعد» به کربلا آمده بودند.

 

شهادت ابوالحتوف

او پیش از ظهر عاشورا، پس از این که امام جان‎های پاک را به یاری طلبیدند، به حضرت پیوست و در حمایت از امام به شهادت رسید.(1) ناگفته نماند که سماوی در ابصار العین شهادت سعد و برادرش ابوالحتوف را تحت فائده ششم پس از شهادت امام دانسته است که بعید نیست در ثبت آن سهوی رخ داده باشد.(2)

درسی که می‎توان گرفت: انحراف خوارج چنان بالا گرفته بود که امام علی علیه السلام را گنهکار و گاه کافر تلقی می‎کردند. شگفت این که دعوت بیدار کننده حسینی منحرفان را به راه راست باز آورد تا افراد در ارشاد و هدایت بندگان خدا هرگز مایوس نشوند.

 

پی‎نوشت‎ها:

 1- مقتل الحسین مقرم، ص295.

2- ابصارالعین، ص222.

 

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

مُسلم ابن عَوسَجَه اَسَدی

«مسلم» فرزند «عوسجه»، فرزند «سعد» پسر «ثعلبه بن دوران» است.(1) او از اهالی کوفه و از اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بوده است.(2) مسلم چون «حبیب بن مظاهر» از قبیله بنی اسد بود. او مردی شریف، عابد و اهل مروت و سخاوت بود.(3)

تاریخ‎نویسان و سیره‎نویسان گفته‎اند مسلم بن عوسجه از کسانی بود که از کوفه به امام نامه نگاشت و سپس به امام وفادار ماند. او از زمره مردانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد، از مردم برای او بیعت گرفت.(4) اگرچه در تاریخ از دوران پر برکت عمر ایشان به تفصیل سخنی وجود ندارد، ولی بنابر بیان زیارت ناحیه مقدسه، او اول شهیدی است که پیمان خویش با امام حسین علیه السلام را به انجام رسانید و در این زیارت نامه امام معصوم به پروردگار کعبه سوگند یاد کرده که او از رستگاران است.(5)

 

مسلم بن عوسجه در کوفه

مسلم بن عقیل در کوفه خروج کرده بود. او با مسلم بن عوسجه درباره یک چهارم قبیله «مذحج» و «اسد» پیمان بسته بود که در جنگ با یزید وی را کمک رساند. «ابن قبایل» بر«ابن زیاد» شورید تا این که او را در قصرش زندانی کنند، اما ابن زیاد از راه مکر همه را متفرق ساخت. مسلم از منزل «مختار» خارج شد و به منزل «هانی» رفت. عبیدالله به دنبال کشف محل اختفای مسلم بن عقیل برآمد. بنابراین، به «معقل» غلامش سه هزار درهم داد تا مسلم را بیابد. معقل به مسجد جامع وارد شد و به سوی مسلم بن عوسجه رفت. مسلم بن عوسجه در زاویه مسجد مشغول نماز بود. معقل به انتظار نشست تا نماز مسلم بن عوسجه پایان یافت. به او نزدیک شد و بر او سلام داد و گفت: ای بنده خدا من مردی از اهالی شام غلام ذی کلاع هستم که خداوند به محبت این بیت و محبت دوستانشان بر من منت گذاشته است. اراده کرده‎ام که با این سه هزار درهم ملاقات کنم مردی از اهل‎بیت را که خبردار شده‎ام به کوفه قدم نهاده است تا این که با فرزند رسول خدا بیعت کنم. اما کسی را نمی‎شناسم که مرا به او رهنمون شود. چندی قبل، در مسجد نشسته بودم که کسانی می‎گفتند: این مردی است که نسبت به اهل‎بیت علم دارد. پس من خدمت شما آمدم تا این مال را از من بگیرید و مرا بر دوستتان راهنمایی کنید تا با او بیعت کنم، و اگر می‎خواهید قبل از دیدارشان از من بیعت بگیرید.

مسلم بن عوسجه فرمود: خدای را بر این ملاقات شما سپاس می‎گویم. آری، خوشحال می‎شوم که آن چه خواسته‎ای برآورده سازم تا که به برکت آن، اهل‎بیت رسولش را یاری کند. اما این که تو مرا شناخته‎ای مرا ناراحت می‎کند. پیش از آن، خوف این دارم که اقتدار این طاغوت رشد یابد. پس از آن قبل از او بیعت گرفت و او را قسم‎های بسیار داد که خیرخواهی کند و این سرّ را پوشیده بدارد. مسلم بن عوسجه به معقل گفت: با من چند روز رفت و آمد کن تا برای تو اجازه ملاقات گیرم. معقل هم با مسلم رفت و آمد می‎کرد تا این که برای او اجازه ملاقات گرفت و نزد مسلم بن عقیل آمد. معقل به عبیدالله بن زیاد مخفیگاه مسلم بن عقیل را نشان داد.(6) گفته‎اند: بعد از دستگیری و شهادت مسلم بن عقیل و هانی، مسلم بن عوسجه مدتی مخفی شد و پس از آن با اهل و عیالش به سوی امام حسین علیه السلام گریخت تا در کربلا به خدمت امام رسید و جان پاکش را در راه امام فدا کرد.(7)

درسی که می‎توان گرفت: اهل ایمان باید از فریب‎کاری شیاطین - چون ابن زیاد - همیشه آگاه باشند تا گروهی خود فروخته - چون معقل - به اسرار آنها پی نبرند و در راه ریشه‎کن کردن اهل ایمان و رهبران آن به کار نگیرند. ای کاش مسلم بن عوسجه مخفیگاه مسلم بن عقیل را به مزدور ابن زیاد نشان نمی‎داد تا مسلم بن عقیل و هانی شهید نمی‎شدند و خود از کار خویش شرمنده نمی‎بود.

عاشورا

 

در شب عاشورا

شب عاشورا امام حسین علیه السلام اصحاب خود را گرد آورد و پس از اتمام حجت، بیعت خود را از گردن همه برداشت، بر اساس آن چه در زیارت ناحیه مقدسه آمده مسلم این گونه امام را پاسخ داد: (8) ما شما را به کدامین عذر و بهانه رها کنیم؟ به خدا قسم، من از شما جدا نخواهم شد تا نیزه‎ام را به سینه دشمن فرو کنم و تا هنگامی که دسته شمشیرم به دستم است آنها را می‎کشم، و زمانی که سلاح با خود ندارم نیز با سنگ ستیزه می‎کنم تا با شما کشته شوم.(9) سخنان مسلم بن عوسجه را ابومخنف به گزارش «ضحاک بن عبدالله همدانی» مشرقی نیز نقل کرده است.(10)

درسی که می‎توان گرفت: وفاداران راه حق، نباید در اعلان وفاداری خود دریغ ورزند، بلکه هرگاه خطر، رهبر و امام را تهدید می‎کند، باید با او تجدید بیعت و میثاق نمایند تا موجب اطمینان خاطر او و دیگر یاران اسلام شود. همانند مسلم بن عوسجه که اولین مرد بیعت کننده با امام بود.

 

در صبح عاشورا

مرحوم شیخ مفید گزارش فرمود: هنگامی که امام حسین علیه السلام نی‎هایی را در خندق پشت خیمه‎گاه آتش زد، شمر از جلوی امام می‎گذشت، فریاد زد: ای حسین! آیا به آتش قبل از روز قیامت عجله کرده‎ای؟ امام حسین علیه السلام به او فرمود: ای پسر بز چران! تو برای ورود به آتش سزاوارتری.(11) در این هنگام مسلم بن عوسجه تیری در کمان نهاد تا او را هدف گیرد. امام حسین علیه السلام او را از این کار منع فرمود. مسلم گفت: این فاسق از دشمنان خداوند و بزرگ ستمگران است. اینک خداوند شما را بر او مسلط کرده است. امام فرمود: به او تیراندازی مکن که خوش ندارم شروع کننده جنگ باشم.(12)

درسی که می‎توان گرفت: سخن مسلم بن عوسجه درست بود فرصتی به دست آمده بود تا که شمر که خود از ائمه کفر است، کشته شود؛ اما امام نمی‎خواهد شروع کننده نبرد باشد. از اینجا روشن است که رفتار امام تنها از اصول الهی سرچشمه می‎گیرد. البته می‎توان گفت که این برخورد گویای آن است که عمل امام، جهاد ابتدایی نیست؛ بلکه نوعی دفاع، دعوت به خیر، یا گونه‎ای از امر به معروف و نهی از منکر است.

 

شهادت و سفارش مسلم به حبیب

در روز عاشورا، پس از این  که یاران امام حسین علیه السلام یکی پس از دیگری وارد میدان جهاد شدند و عرصه را بر سپاه شام تنگ کردند، فرمانده تیراندازان «عمرو بن حجاج» به یارانش نهیب شد: آیا شما می‎دانید با چه کسانی در جنگ هستید؟ اگر اینها را سنگباران نکنید همه شما را هلاک خواهند کرد. با شنیدن سخن او، عمر سعد آن را تصدیق کرد.(13)

ابومخنف می‎گوید: درگیری سخت شده بود. جبهه راست سپاه ابن سعد به طرف چپ سپاه امام حسین حمله‎ور شد.(14) حمله آنها به طرف فرات کشیده شد و ساعتی حالت اضطراب و تزلزل ادامه یافت. مسلم بن عوسجه از جنگاوران طرف چپ سپاه امام بود. کشتار شدیدی که مثلش شنیده نشده رخ داده بود. مسلم با آن گروه به سختی درگیر شده بود. پیوسته در بین آن جمع، شمشیر می‎زد. آری «مسلم بن عبدالله ضیائی» و «عبدالرحمن بن ابی خشکاره بجلی» هر دو به «مسلم» حمله‎ور شد و هر دو در کشتن او شراکت داشتند، غبار عظیمی اطرافشان را فرا گرفته بود. همین که گرد و غبار فرو نشست، مسلم به زمین افتاده مشاهده می شد.

اباعبدالله الحسین به سوی او آمدند. هنوز رمقی از حیات داشت که امام به او فرمود: ای مسلم! خدای تو را رحمت کند، آری برخی از آنها شهید شدند و بعضی دیگر در انتظار شهادت به سر می‎بردند. در حالی که (قضای الهی) تغییر پذیر نیست.(15) پس از آن امام به او نزدیک شدند و سپس «حبیب بن مظاهر» به مسلم نزدیک شد و گفت: ای مسلم! رحلت تو بر من ناگوار است. تو را به بهشت مژده می‎دهم.

«مسلم» با صدایی بی‎رمق و ضعیف پاسخ داد: تو را به خیر بشارت می‎دهم. حبیب ادامه داد: اگر نبود جز این که من خود در همین لحظه پای جای گام تو می‎نهم دوست داشتم که به آن چه بر تو مهم است مرا وصیت کنی تا آن را به انجام رسانم.(16)

مسلم در حالی که به امام اشاره می‎کرد، گفت: تو را به این مرد سفارش می‎کنم، تلاش کن تا در رکاب او جان ببازی.

آری، این بیان او اشاره‎ای به یکی از اسرار غیبی بود که مسلم از امام علی علیه السلام آموخته بود؛(17) یا بشارتی بود که در آخرین لحظات عمر به چشم تیزبین خود می‎دید. حبیب گفت: به پروردگار کعبه همین گونه رفتار خواهم کرد. (18)

در زیارت ناحیه کسانی چون «عبدالله الضبایی» و «عبدالله بن خشکاره البجلی» که در قتل «مسلم» شرکت داشته‎اند، مورد لعن امام قرار گرفته‎اند.(19) 

درسی که می‎توان گرفت: یاران امام تنها خود راه مستقیم الهی را طی نمی‎کردند، بلکه دیگران را به سوی این مسیر سوق می‎دادند. دعوت مسلم از حبیب به سوی امام حسین علیه السلام و بیان ظریف حبیب در اعلام وفاداری، گویای این حقیقت است که اصحاب امام به تعارف یا دلخوش کردن این و آن چندان اعتنا نداشتند. رضوان خداوند بر همه آنها باد.

عاشورا

پس از شهادت

ناگهان «عمرو بن حجاج» فرمانده جناح راست سپاه «ابن سعد» و سربازانش فریاد برآوردند: مسلم بن عوسجه را کشتیم. هنوز چیزی از شهادت مسلم بن عوسجه نگذشته بود که کنیز مسلم بن عوسجه از خیمه‎گاه حسینی بیرون دوید و فریاد زد: ای آقای من! ای پسر عوسجه. (20) «شبث بن ربعی» که خود فرمانده پیاده نظام سپاه ابن سعد بود فریاد برآورد: مادرانتان به عزایتان نشیند. شما خود را به کشتن چون مسلم بن عوسجه‎ای خوشحالی می‎کنید؟ آگاه باشید به خدایی که به او اسلام آورده‎ام و تسلیم او هستم؛ او را در چه جایگاه‎های خوبی در بین مسلمین دیده‎ام. این خبر (کشتن مسلم بن عوسجه) چه فخر و مباهاتی دارد؟ در حالی که به خاطر دارم در روز سَلَق آذربایجان دیده‎ام که او شرکت کرده بود و پیش از این که آتش جنگ خاموش گردد، شش تن از مشرکان را از پای در آورده بود. آیا چون شمایی، چون او را می‎کشید و خوشحالی می‎کنید؟(21)

درسی که می‎توان گرفت: از برخورد برخی انسان‎ها، چون «شَبُث» در می‎یابیم همه یاران یزید در یک مرحله و مرتبه ضلالت و گمراهی نیستند؛ گویا گاه طینت و فطرت خدادادی، آنها را به گفتاری حق‎گونه وادار می‎کرده است؛ اما این نیرو آن قدر توان نداشت که بتواند آنان را در صف اولیای خدا قرار دهد. وظیفه مسلمان مجاهد در برخورد با افراد نادان و جاهل صد چندان است و برای ارشاد این گروه باید از هر راه ممکن - چنان که روش امام و یارانشان همین گونه بود - بهره برد. دیگر بار که فطرت «شَبُث» او را قدری تکان داده، شامگاه عاشورا بود. آن هنگام که «شمر» به آتش کشیدن خیمه‎ها را فرمان داد. «شبث» مخالفت کرد. ولی چگونه او هرگز نمی‎تواند خود را از این منجلاب ظلالت برهاند؟ آیا ریاست‎طلبی و این که مسئولیت پیاده نظام سپاه را داشت، او را از حق باز داشته است؟ یا عامل انحرافش را باید در جای دیگر جست و جو کرد؟ چرا وقتی امام نام افرادی که به او نامه نوشته‎اند را در اولین خطبه روز عاشورا در برابر جمع یزیدیان برخواند: مگر شما به من ننوشتید که ای حسین! به سوی ما بیا که در این سرزمین درختانمان سبز است و ثمر داده است، حال که آمده‎ام بر من این گونه لشکر کشی کرده‎اید؟ در پاسخ امام همه به دروغ گفتند ما نامه‎ای ننوشته‎ایم.(22) اما چرا «شبث» شهامت راستگویی نداشت؟ آری، پس از آن دروغ شبث احساس راحتی نمی‎کند. بنابراین، او در تلاش برمی‎آید تا وجدان ناآرام خویش را آرام کند. او به سخن آمد و گفت: آیا شما به حکم پسرعمویت کوتاه نمی‎آیی؟ آنها آنچه شما خوش داری برآورده می‎کنند و هیچ بدی از آنها به شما نخواهد رسید. امام می‎فرمایند: تو برادر برادرت هستی، آیا می‎خواهی که بنی‎هاشم از تو بیش از انتقام خون مسلم بن عقیل طلب کنند؟ برادر «شبث» پیش از آن، در کوفه دست خود را به خون مسلم آلوده ساخته بود. در قرآن مجید آمده است: «ثم کان عاقبة الذین اساء‎وا السوء‎ی ان کذبوا بایات الله»؛ آنها که بدی‎های مکرر انجام می‎دهند، سرانجام آیات خداوند را تکذیب می‎کنند.(23) او پیش از این به وعده‎های ابن زیاد دل خوش می‎داشت و عهد و پیمان با حسین را به فراموشی سپرده، و در قتل مسلم شریک شده، و راه بازگشت را بر خود مسدود کرده است.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- برای مطالعه بیشتر در باب انساب جناب مسلم ر.ک: سماوی، ابصار العین، ص107.

2- مقتل الحسین مقرم، ص 177.

3- رجال شیخ طوسی، ص80.

4- ابصارالعین، ص107.

5- اقبال الاعمال، ج3، ص77- 76.

6- الاخبار الطوال، ص235/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص537/ الارشاد، ج2، ص45؛ مقاتل الطالبیین، ص97.

7- ابصارالعین، ص109.

8- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص419.

9- ناگفته نماند که مسلم بن عوسجه پس از اهل بیت امام اولین صحابی اما بود که این گونه پاسخ داد ولی از اهل بت(ع) اولین کسی که به نطق آمد عباس بن علی(ع) بود که در برابر جمع گفت: چرا این گونه کنیم ما شما را تنها بگذاریم تا بعد از شما باقی بمانیم هرگز! خداوند ما را به شیوه نبیند. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 419.

10- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص419؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص559، الارشاد، ج2، ص92.

11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص424؛ ابصارالعلین، ص109.

12- ابصارالعین، ص109، و در کتاب الارشاد، ج2، ص96 با اندک اختلاف در برخی از کلمات.

13- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص435؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص565.

14- پیش از این گفته ایم که سمت راست سپاه ابن سعد که «عمروبن حجاج ربیدی» فرماندهی می کرد.

15- احزاب، آیه 23.

16- الارشاد، ج2، ص 103- 104 .

17- مقتل الحسین مقرم ، ص 88 .

18- تاریخ الامم والملوک، ج 5 ص 435/ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 565/ مقتل الحسین مقرم، ص297.

19- اقبال الاعمال، ج3، ص 77- 76.

20- ابصارالعین، ص110، مقصد2.

21- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص436؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص566- 565.

22- مقتل الحسین مقرم، ص280.

23- روم، آیه 10 .

 

منبع:

ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

مُجَمِّع بن زیاد بن عَمروُ جَهنی

«مُجمع» پسر «زیاد» بود که در منزل «جهینه» در اطراف مدینه منوره می‎زیسته است. چون حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه معظمه حرکت فرمود مجمع به امام و یارانشان ملحق شد. آری، مردم وقتی از پیروز نشدن ظاهری امام با خبر شدند، تک تک و دسته دسته آن حضرت را رها کردند؛ اما او تا روز عاشورا ملازم رکاب آن حضرت بود و در راه خود ثابت‎قدم و پایدار ماند.(1)

 

شهادت مجمع بن زیاد

مُجمع در کربلا در برابر امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. (2)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- تنقیح المقال، ج2، ص 53؛ ابصارالعین، ص201.

2- ابصار العین، ص 201، مقصد 15 .

 

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

 

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

عُبّاد بن مُهاجر بن اَبی مُهاجر جهنی

«عُباد» چون مُجمع در منازل اطراف مدینه در کنار آب‎های «جهینه» می‎زیسته است و از مدینه به یاوران امام حسین علیه السلام ملحق شده است.(1)

 

شهادت عباد بن مهاجر

 

او اجمالاً به ادعای صاحب حدائق الوردیه تا روز عاشورا در خدمت امام بود و در آن روز روح بلندش به آسمان شهادت عروج کرد. (2)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- ذخیرة الدارین، ص455.

2- ابصارالعین، ص 201.

 

منبع:

ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

عُقبَه بن صلت جهنی

«عُقبه» فرزند «صلت» بود که در منازل «جهینه» می‎زیسته و از آنجا امام حسین علیه السلام را همراهی کرده است. او در هنگامی که بسیاری از اطراف امام پراکنده شدند، سرفراز در خدمت امام باقی ماند. (1)

شهادت عقبة بن صلت

او چون عُباد و مُجمع که از یک تیره‎اند تا روز عاشورا در رکاب آن حضرت باقی مانده تا به فوز شهادت نائل آمد. (2)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- ابصارالعین، ص202.

2- همان .

 

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

وَهَب بن عبدُالله بن عُمَیر حَبّاب الکَلبی

«وهب» فرزند «عبدالله بن عمیر» از قبیله «بنی کلاب» است. او همراه مادر و همسرش در لشکر امام حضور داشت. از آنجایی که مادرش (ام وهب) او را به جهاد و حمایت از امام و اهداف آن حضرت تشویق کرده بود، رو به میدان، اسب راند. او پس از مبارزه دلیرانه، تعدادی از دشمنان را به خاک و خون کشید و سپس به خیمه‎گاه، برای دیدار دوباره مادر و همسرش بازگشت. هنگام ملاقات به مادر گفت: آیا شما از من راضی و خشنود شدید؟ مادر پاسخ داد: از تو راضی نخواهم شد تا این که در پیش روی امام حسین علیه السلام شهید شوی.(1) همسر او چون کلام مادر شوهر خود را بشنید به وهب گفت: تو را به خدا سوگند مرا بی‎شوهر مکن و مپسند که بر مصیبت تو گرفتار آیم. مادر گفت: ای عزیزم! سخن همسرت را دور انداز و به میدان برو و در یاری امام حسین علیه السلام تا مرز شهادت بشتاب تا در روز رستاخیز به شفاعت جدش نائل شوی.(2)

پس از این گفت و گوی کوتاه، وهب بار دیگر به سپاه دشمن رو آورد و این رجز را سر داد:

انی زعیم لک امُ وهب                                            بالطعن فبهم تارة و الضرب

ضرب غلام مومن بالرب                                           حتی یذیق القوم مرَّ الحرب

ای مادر وهب! من خود ضامنم که با ته نیزه و شمشیرگاه ضربه بزنم؛ آن هم ضربت زدن نوجوان مومن در راه پروردگار تا به این گروه تلخی جنگ را بچشاند.

وهب در ستیزی دوباره نوزده سواره و دوازده پیاده دشمن را از پای درآورد، تا این که دو دستش در راه احیای دین خدا قطع شد. (3)

 

پی‎نوشت‎ها:

1. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 101/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص13- 12.

2. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 13- 12.

3. منتهی الآمال، ج1، ص662-663.

 

منبع:

ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .

 

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

ابُو الشَّعثاء کِندی

«ابو الشعثاء» نام او «یزید» فرزند «زیاد بن مُهاصِر» و از قبیله «کِنده» و از «بَنی بَهدَلَه» بوده است.(1) او در بدو امر، از سپاه «ابن سعد» بود، ولی هنگامی که مشاهده کرد فرماندهان لشکر یزید شرایط امام را نپذیرفتند، حقیقت را درک کرد و به یاران امام حسین علیه السلام پیوست.(2) او تیرانداز ماهری بود، چنان که گاه در کنار امام به زانو می‎نشست و در کنار امام صد تیر پی در پی را نشانه می‎رفت و تنها پنج تیر به هدف نمی‎نشست. حضرت در حق او این گونه دعا فرمود: «اللهم سَدِّد رِمیَتَهُ واجعل ثوابَهُ الجنة؛ خدایا! پرتاب او را محکم و پا برجا و ثواب آن را بهشت قرار ده.(3)

هر تیری که او نشانه می‎رفت، این شعر را می‎خواند:

انا ابن بهدله                          فُرسان العُرجله

منم پسر بهدله؛ شجاع پیاده نظام. (4)

 

شهادت ابو الشعثاء

هنگامی که تیرهایش پایان یافت، از جای برخاست و گفت: می‎دانم که پنج نفر از آنها را کشته‎ام. سپس به سوی دشمن حمله‎ور شد و نُه نفر از آنها را کشت. او در حال رزم این اشعار را می‎خواند:

انا یزید و ابی مهاصر                                         اشجع من لیث بغیل خادر

یا رب انی للحسین ناصر                                   و لابن سعد تارکٌ و هاجِر 

من یزیدم و پدرم مهاصر است، از شیر غران و حیران شجاع‎ترم؛

ای پروردگارم، من یاور حسینم، ابن سعد را رها کرده‎ام.(5)

او این اشعار را می‎خواند تا این که به درجه رفیع شهادت نائل گشت. (6)

 

پی‎نوشت‎ها:

1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 445.

2. انساب الاشراف، ج3، ص 198/ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص446- 445.

3. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 445.

4. ابصارالعین، مقصد 7، ص 172.

5. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 445، با تفاوت در نقل/ ابصارالعین، مقصد 7، ص172.

6. مقتل الحسین مقرم، ص300/ موسوعه الکلامات الامام الحسین علیه السلام، ص451، به نقل از خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج2، ص 19/ العوالم، ج 17، ص 273.

 

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

«حبیب» فرزند «مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان» است.(1) برخی به جای «مظاهر» او را «مظهّر» خوانده‎اند. ایشان از اشراف و چهره‎های سرشناس، مورد احترام و اعتماد کوفه و از قبیله «بین اسد» بوده است. (2)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و حبیب

به گزارش کلبی «حبیب» صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک کرده است.(3) همه تاریخ نگاران نگاشته‎اند که او در دوران امام علی علیه السلام مقیم کوقه شده است.

امام علی علیه السلام و حبیب

تاریخ نگاران گفته‎اند که حبیب در دوران امام علی علیه السلام در کوفه سکونت کرد و او همیشه را همراهی کرده است.(4) او از یاران امام علی علیه السلام بود و در تمام جنگ‎ها در خدمت حضرت مولی شمشیر می‎زده است. «حبیب» چنان به امام خود نزدیک بود که از اصحاب سرّ امیرالمومنین و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است. (5)

حبیب، حامل اسرار الهی

جناب کشّی که بزرگ رجالی شیعه است از فضیل بن زبیر(6) گزارش کرده است.

«میثم تمار در حالی که بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود که حبیب بن مظاهر اسدی در حالی که در مجلس بنی‎اسد بود او را استقبال کرد؛ سپس حبیب گفت: گویا می‎بینم شیخی را که جلوی سرش مو ندارد و شکمی بزرگ دارد و نزدیک «دار الرزق» کدو می‎فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل‎بیت پیامبرش به صلیب و دار آویخته‎اند. همانگونه که بر چوبه دار است، شکمش را پاره می‎کنند. پس میثم گفت: و البته من خود بهتر می‎دانم مردی سرخ و سفید را که دو لگام به دهان او زده می‎شود. او برای یاری فرزند دختر پیامبر خارج می‎شود، پس کشته می‎شود، و سر او را در کوفه می‎گردانند. سپس هر دو از یکدیگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از این دو مرد ندیده‎ایم. فضیل گفت: هنوز جلسه به هم نریخته بود که «رُشَید هُجری» سر رسید و سراغ میثم و حبیب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنیدیم که آنها چنین و چنان می‎گفتند. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند. او (نکته‎ای را) فراموش کرد و خود افزود که برای کسی که سر او را بیاورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت کرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم این از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت: دورانی بیش از گذر شب و روز نگذشت که خود دیدم میثم را در باب «عمرو بن حریث» به دار آویختند و سر حبیب که با حسین علیه السلام کشته شده بود آورده شد و خود دیدم که هر چه گفتند همان شد.»(7)

حبیب و کوفه

پس از مرگ معاویه به اهل کوفه خبر رسید که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و از بیعت با یزید سر باز زده است. حرکت امام به سوی مکه بسیار معنا دار بود. شیعیان حضرت در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمع شدند. بنا شد که نامه‎هایی به سوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعه‎ها مردم را به این مسئله سوق دهند. از جمله کسانی که به امام نامه نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد ... بودند.(8) اینگونه گفته‎اند: هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شیعیان رفت و آمد با ایشان را شروع کردند.(9) در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی شبیب شاکری به سخن برخاستند. پس از وی حبیب از جای برخاست و عابس را مدح بلیغی کرد و گفت: خدا رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی کوتاه بر زبان آوردی! در حالی که به خدایی که جز او معبودی نیست. ما همه بر همان راهی هستیم که تو بر آن استوار گشته‎ای.» (10)

ورود حبیب به کربلا

حبیب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پیش از ماجرای کربلا در کوفه، برای یاری امام حسین علیه السلام از مردم بیعت می‎گرفتند. هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بیعت شکستند، قبیله بنی اسد حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، و هنگامی که امام به کربلا آمد، این دو دوست صمیمی به سوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان می‎شدند و شب‎ها طی طریق می‎کردند تا به اردوی امام ملحق شدند.(11)

حبیب در روز تاسوعا

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

پس از آن که حبیب، یاران کم امام و زیادی دشمنان را مشاهده کرد، از ایشان اجازه خواست تا قبیله «بنی‎اسد» را که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند به یاری امام دعوت کند و امام به او اجازه داد. او به میان قبیله خود آمد و از آنها درخواست کرد که پسرِ دختر پیامبر خدا را یاری کنند تا شرف دنیا و آخرت برای آنها باشد. او را نود مرد اجابت کردند. شخصی که از قبیله «حّی» بود به عمر بن سعد خبر داد که گروهی به سوی امام رهسپار شده‎اند. ابن سعد چهارصد مرد جنگی را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. این گروه با آن مردان حق در بین راه درگیر شدند و در این نزاع و جدال، جماعتی از «بنی‎اسد» کشته شدند. هر کسی که زنده مانده بود، شبانه گریخت و خود را به قبیله «حی» رسانید. آری حبیب به سوی امام حسین علیه‎السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، با خبر کرد. امام فرمود: نخواستید مگر آن چه خداوند خواست، در حالی که هیچ قدرت و قوه‎ای جز خدای بزرگ نیست. (12)

دعوت حبیب در روز تاسوعا

طبری گزارش کرده: ابن سعد، «کثیر بن عبدالله شعبی» را به سوی امام حسین علیه السلام فرستاد، هنگامی که آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابن سعد «قرة بن قیس حنظلی» را به سوی امام فرستاد. وقتی امام حسین علیه السلام او را دید که به سویش می‎آید، فرمود: آیا او را می‎شناسی؟ حبیب در پاسخ گفت: آری، این مردی از قبیله تمیم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آری، من او را به خوش رایی می‎شناسم. آنگونه که باور دارم این است که در این مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.

طبری گوید: پس قرة آمد تا به امام حسین علیه السلام سلام کرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانید. امام او را پاسخ داد. سپس حبیب به او روی کرد و فرمود: وای بر تو ای قره! آیا به سوی قوم ستمگر باز می‎گردی؟ این مرد را یاری کن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به کرامت یاری فرماید و ما نیز با تو هستیم. قره گفت: من به سوی همراه خودم باز می‎گردم تا جواب نامه‎اش را برسانم و بیندیشم خود چه باید بکنم. (13)

درسی که می‎توان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست می‎آید:

1. حبیب از محرمان درگاه امام حسین علیه السلام بود و امام درباره دیگران با او مشورت می‎کرده‎اند؛

2. حبیب در خیرخواهی برای بندگان خدا و مقام امامت همیشه تلاش می‎کرد و قره را در آخرین روز هم به سوی امام دعوت کرد؛

3. شرح صدر مبلغان الهی نیز درسی آموزنده است که از لحن حبیب با قره و سپس پاسخ منفی او را درک و می‎پذیرد.

عباس علیه السلام و حبیب

روز نهم محرم به لشکر عمر سعد دستور دادند تا به لشکر امام حسین علیه السلام حمله کنند. حضرت عباس علیه السلام به امام خبر داد: ای برادر، قوم به سوی شما می‎آیند. امام فرمود: عباس! جانم فدایت بر اسب سوار شو و به نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چیز باعث شده به این سمت حرکت کنید. حضرت عباس علیه السلام با بیست نفر از یاران، چون حبیب و زهیر رهسپار میدان شدند تا خبر بیاورند. دشمن گفت: امیر امر کرده که تحت فرمانش در آیید یا آماده جنگ شوید. عباس علیه السلام فرمود: عجله نکنید تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات کنم.(14) حضرت عباس علیه السلام به سوی برادر بازگشت و از یاران خواست که این قوم را موعظه کنند. حبیب به زهیر گفت: اگر می‎خواهی با این قوم سخن بگو. زهیر گفت: تو پیش از این شروع کرده‎ای، پس با آنها سخن بگو. حبیب فرمود: «ای مردم! به خدا قسم نزد خدای تعالی در روز قیامت بد گروهی‎اند کسانی که به استقبال فرزند پیامبر و خاندان اهل‎بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده‎اند تا آنها را به قتل رسانند، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه، شب زنده‎دار، سحرخیز و بسیار به یاد خدایند.

«عزره بن قیس» در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی خودستایی کن.(15)

درسی که می‎توان گرفت: حبیب، ویژگی یاران امام را شب زنده‎داری، سحرخیزی و فراوانی یاد خداوند و بندگی آنها دانسته است. آیا افتخار دیگری برای انسان‎های کامل می‎توان سراغ داشت؟

حبیب در شب عاشورا

در شب عاشورا، حبیب چون «بُریر» شادمان و خرسند بود. به گونه‎ای که «یزید بن حصین» به او خرده گرفت: ای برادر! این ساعت زمان شوخی نیست. «حبیب» در پاسخ گفت: کجا از این جا سزاوارتر برای سرور خواهد بود؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.(16)

قدری از شب عاشورا گذشت، «نافع» می‎گوید: امام وارد خیمه خواهرشان زینب(سلام الله علیها) شدند. من در برابر خیمه به انتظار امام بودم که شنیدم حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام عرض کرد: آیا شما نیّات یارانتان را امتحان کرده‎اید؟ من نگران آنم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند. امام در پاسخ فرمودند: به خدا سوگند اینها را امتحان کرده‎ام؛ پس آنها را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‎اند، به گونه‎ای که به مرگ زیرچشمی می‎نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند. (17)

نافع می‎گوید: چون این گفتار امام را شنیدم، گریه‎ام گرفت و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم.(18) حبیب گفت: به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همین شب با این شمشیرم به آنها حمله‎ور می‎شدم. نافع می‎گوید: به حبیب گفتم: من نزد خواهرشان بوده‎ام؛ گمان می‎کنم باید زن‎ها را تسکین خاطری داد. آیا می‎توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده کنیم؟

«حبیب» از جای برخاست و فرمود: ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران وحشی از آشیانه‎های خود به در آیید. سپس به بنی‎هاشم گفت: به خیمه‎های خویش بازگردید(امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد. بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آن چه خود دیده بود یا از نافع شنیده بود بازگو کرد و همگی گفتند: به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‎کردیم تا که نفس خویش را پاک و چشم را روشن سازیم. حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد زن‎های حرم رویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او خود به راه افتاد و یاران، او را همراهی کردند. حبیب به نزدیک حرم اهل‎بیت رسیده و فریاد زد: ای حریم رسول خدا! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواه شما را بزند. این نیزه‎های پسران شماست، سوگند یاد کرده‎اند که تنها بر سینه جدا شده از دعوتتان فرو روند. در این هنگام زن‎های حرم از خیمه‎ها به گریه خارج شدند و گفتند: ای پاکان! از دختران رسول الله و ناموس امیر مومنان حمایت کنید.» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند، گویا زمین هم با آنها زار می‎گریست. (19)

حبیب در روز عاشورا

حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

حبیب، فرماندهی طرف چپ سپاه امام حسین علیه السلام را به عهده داشت چنان که زهیر فرمانده طرف راست بود. اگر کسی حبیب را به مبارزه دعوت می‎کرد او با شتاب پاسخ می‎داد. «سالم» غلام زیاد و «یسار» غلام عبیدالله بن زیاد وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند. این در حالی بود که یسار جلوتر آمده بود و در پیشاپیش سالم قرار داشت. حبیب و بریر به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولی امام حسین علیه‎السلام آن دو را به جای خود نشانید. عبدالله بن عمیر از جای برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود.(20)

درسی که می‎توان گرفت: طبری و دیگران درباره وضعیت حبیب چنین بیان داشته‎اند: هرگاه حبیب را مبارزی به جنگ دعوت می‎کرد. او به سادگی اجابت می‎کرد.(21) این روحیه، بیانگر شجاعت و نیز از خودگذشتگی آن مجاهد بزرگ در راه احیای دین خداست.

هنگامی که «ابوثمامة» وقت نماز را به امام یادآوری کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: به آنها بگویید از جنگ دست بردارند تا نماز بگزاریم. در این حال، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام «حصین بن تمیم» فریاد برآورد که نماز او (حسین علیه السلام) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این گفتار برآشفت و گفت: پنداشته‎ای که نماز از آل رسول قبول نمی‎شود، ولی از تو - ای الاغ - پذیرفته می‎شود؟ حصین که تاب شنیدن این حقیقت را از حبیب نداشت، بر او حمله‎ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و با ضربه‎ای به صورت اسب او کوبید، که اسب با شتاب به زمین خورد و بر روی او افتاد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند.(22) در این درگیری که حبیب با شمشیر در بین دشمن می‎جنگید، این اشعار را ترنم می‎کرد:

«اُقسِمُ لَو کُنا لَکُم اَعدائاً                                       اَو شَطَرَکُم وَلَّیتُم ألا اکتاداً

                                یا شَرَّ قَوم حَسَباً وَ آدا.» (23)

رجز حبیب در میدان رزم، هنگام حمله، این بود:

انا حبیب و ابی مظاهر                                          فارس هیجاء و حرب تسعر

و انتم عند العدید اکثر                                           و نحن اعلی حجة و اظهر

و انتم عند الوفاء اغدر                                           و نحن اوفی منکم و اصبر 

من حبیبم و پدرم مظاهر، پهلوان میدان نبرد و کارزار شعله‎ور؛

گرچه گروه شما از ما فزون‎تر است، ولی ما حجتی والاتر و آشکارتر داریم؛

و اگرچه شما خائن به عهد خود هستید، ولی ما وفادارتر از شما و شکیباتریم. (24)

«حبیب» آن شیرمرد دلاور، به رغم کهولت سن، در آن درگیری شصت و دو نفر از آنها را به خاک انداخت. او این سرود حماسی را پیوسته به زبان داشت تا این که «بدیل» به او حمله‎ور شد.

شهادت حبیب

فردی از «بَنی تمیم»(25) به نام «بُدَیلُ بنُ صُریم» با شمشیر خود ضربه‎ای به حبیب زد و دیگری از همان قبیله (تمیم) با نیزه‎اش به او ضربه زد. پس از این بود که حبیب از اسب به زمین افتاد، اما همین که خواست از جای برخیزد «حصین بن تمیم» با شمشیر بر فرق او زد. مرد «تمیمی» از اسب پایین پرید و سر حبیب را از بدن او جدا کرد. حصین به او گفت: من در کشتن او شریک تو هستم. پس دیگری گفت: به خدا قسم، او را کسی جز من نکشت. حصین گفت: سر را به من بده تا که به گردن اسبم بیندازم تا مردم ببینند و بدانند که من در قتل او شریک تو هستم، سپس سر را تو بگیر و به عبیدالله بن زیاد بده، من نیازی به هدیه‎ای که برای کشتن او به تو عطا می‎کند ندارم. او زیر بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بین آن دو نفر داوری کردند. او سر حبیب را به حصین داد و حصین در بین لشکر به جولان پرداخت، در حالی که سر را به گردن اسب آویخته بود. سپس سر را بازگردانید و تمیمی آن را گرفت و به اسب خود آویزان کرد تا آن که نزد ابن زیاد برد.(26) در این هنگام بود که امام حسین علیه السلام خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: «خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب می‎کنم.»(27) پس از آن، امام مکرر این آیه را تلاوت می‎فرمود: «انالله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خداییم و به سوی او باز می‎گردیم.»(28) در برخی از مقاتل آمده که امام فرمود: آفرین بر تو ای حبیب تو مردی فاضل بودی که در یک شب قرآن را ختم می‎کردی.(29)

در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی؛ درود بر تو ای حبیب بن مظاهر اسدی.(30)

امتیازات حبیب:

1. امام حبیب را فاضل می‎دانند؛

2. او هر شب، کل قرآن را تلاوت می‎کرد؛

3. معرفت او به امام بر دیگران امتیاز داشت.

اما آیا انحراف دشمن امام حسین علیه السلام توجیه‎پذیر است؟ آیا ریاکاری و مقام‎طلبی حصین و شمشیر به مزد بودن آن تمیمی شایان عبرت نیست؟

 

پی‎نوشت‎ها:

1- ابصار العین، ص 100 .

2- مقتل الحسین مقرم، ص 254 .

3- الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 2، ص 142 .

4- ابصار العین، ص 101 .

5- همان .

6- شیخ طوسی فضیل بن زبیر را از یاران و اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام دانسته است. رجال شیخ طوسی، ص 272 و 132.

7- رجال الکشی، ص 78، ش133/ مامقانی، تنقیح المقال، ج2، ص 328.

8- ابصارالعین، ص25/ الارشاد، ج2، ص 37/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 533 .

9- اللهوف، ص108/ الارشاد، ج2، ص41/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 555، الاخبارالطوال، ص341

10- ابصارالعین، ص102.

11- ابصارالعین، ص 57 .

12- کتاب الفتوح، ج 5، ص91-90/ مقتل الحسین مقرم، ص254/ بحارالانوار، ج44، ص368، باب 37.

13- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص511- 510 .

14- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص416 .

15- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 417- 416/ مقتل الحسین مقرم، ص256 .

16- مقتل الحسین مقرم، ص 263 .

17- مقتل الحسین مقرم، ص 265 .

18- مقتل الحسین مقرم، ص 246 .

19- مقتل الحسین مقرم، ص266 .

20- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص429/ الارشاد، ج2، ص95.

21- ابصارالعین، ص104 .

22- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 439/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 567.

23- ابصارالعین، ص105.

24- کتاب الفتوح، ج5، ص 107/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص18/ ابصارالعین، ص105.

25- موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص446، ش 424.

26- الکامل فی التاریخ، ج2، ص567 .

27- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص440/ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص192/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص567/ البدایة و النهایة، ج8، ص198/ بحارالانوار، ج45، ص27/ عوالم، ج17، ص27/ اعیان الشیعه، ج1، ص206/ وقعه الطف، ص231/ موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص446.

28- بقره، آیه 156/ مقتل الحسین مقرم، ص301 .

29- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص446، ش 424، ص231 .

30- اقبال الاعمال، ج3، ص78 و 343 .

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

 

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

حُر بن یزید ریاحی تَمیمی

«حر» پسر «یزید» فرزند «ناجیه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمی»(1) پسر «ریاح بن یربوع» است.(2)

خروج حر از کوفه

«شیخ ابن نما» گزارش کرد: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر می‎گوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته‎ای.

امام در یکی از خطابه‎های کوتاه خود اینگونه حر را آگاه کرد: آیا آزادمردی نیست که واگذارد این ریزه غذای داخل دهان را (ته مانده منافع دنیا را که شبیه به ریزه غذای داخل دهان است) برای اهل آن؟(3) شاید این سخن امام حسین علیه السلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازی را در افکار و اندیشه حر به پا ساخت.

رو در رویی حر با امام حسین علیه السلام

ابومخنف از «عبدالله بن سلیم» و «مرزی بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام راه (حجاز تا عراق) را طی می‎کردیم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که هر چه می‎توانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نیمروز شده بود که مردی از آن گروه تکبیر گفت. حضرت حسین علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ ولی چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلی را دیدم. آن دو نفر گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمایی ندیده‎ایم. امام فرمود: من اینگونه نظر ندارم. گفتیم: ما گرد و غبار اسبان را می‎بینیم. پس آن حضرت فرمودند: به خدا قسم من نیز آن را می‎بینم. سپس امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پناهگاهی نیست که آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این قوم از یک جهت رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمایل است. پس اگر این گروه (بر ما) سبقت گیرند هر اتفاقی ممکن است بیفتد. پس امام به طرف چپ، مسیر را تغییر داد. اسبان با شتاب به ما نزدیک شدند. آنها هم به سوی چپ متمایل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسیده بودیم و خیمه‎گاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سر رسیدند؛ او حر بود. با هزار سپاه که در گرمای آن روز رو به روی حسین علیه السلام قرار می‎گرفت. امام و یارانش همگی شمشیرهای آویخته داشتند. امام حسین علیه السلام به جوانان خود فرمودند: قوم را سیراب کنید و اسب‎ها را آب دهید. مردان سیراب و اسب‎ها خنک شدند.(4)

حُر بن یزید ریاحی تَمیمی

وقت نماز فرا رسید، امام به «حجاج بن مسروق جعفی» که او را همراهی می‎کرد فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز بپا شد. امام در حالی که پیراهن و ردائی به تن و نعلینی به پا داشتند از خیمه خارج شدند. پس از آن حمد ثنای الهی گفتند و فرمودند: ای مردم، این گفتار عذری در برابر خدای تعالی نسبت به شماست، من به سوی شما نیامده‎ام تا این که نامه‎هایتان را دریافت کردم. سپس حضرت خطبه را به پایان رسانید، در حالی که مردم سکوت کرده بودند. سپس به موذن فرمود: اقامه بگو. و او اقامه گفت. امام حسین علیه السلام به حر فرمود: آیا می‎خواهی که با اصحابت نماز بخوانی؟ گفت: نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد). پس همه به امام حسین علیه السلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خیمه خود شد و یاران در اطراف امام جمع شدند. حر نیز وارد خیمه‎ای که برایش نصب کرده بودند شد و یارانش گرداگرد او را گرفتند. سپس به میدان بازگشتند و هر کس دهنه اسبش را گرفت و در زیر سایه آن به زمین نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسین علیه السلام فرمان آماده باش برای کوچ از این محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. این بار پس از نماز به مردم روی گردانیده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: ایها الناس! انکم ان تتقّوا ... حر گفت: به خدا قسم، ما نمی‎دانیم این نامه‎هایی که از آن یاد کردید کدام است. امام فرمودند: ای عقبه بن سمعان! آن خورجین نامه‎هایی را که به من نوشته‎اند بیرون آور. (5) عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود بیرون آورد و در برابر آنها پخش کرد. حر گفت: البته ما از این کسانی که نامه به سوی شما نوشته‎اند نیستیم و به ما امر شده که وقتی شما را ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا این که شما را نزد عبیدالله ببریم. امام حسین علیه السلام فرمود: مرگ به تو، از آن نزدیک‎تر است.(6)

سپس به یارانش فرمود: سوار شوید. پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زن‎ها سوار شوند. پس فرمود: بگذرید. وقتی راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوی (یاران امام) را گرفتند. امام حسین علیه‎السلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را می‎گفت - در حالی که وضعیت او چون شما باشد همین عبارت را به او باز می‎گفتم.(7) اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که می‎توانم.(8)

توبه حر

هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری می‎کرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دست‎ها جدا گردد.

حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می‎کشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز می‎زند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در کنار او قره پسر قیس قرار داشت.

حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب داده‎ای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا می‎خواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کناره‎گیری از سپاه ابن سعد را دارد، در حالی که حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو می‎خواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود می‎لرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاع‎ترین مرد کوفه سوال می‎شد، تو را معرفی می‎کردم، این چه حالتی است که در تو می‎بینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر می‎بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.

لحظات دیدار با امام

حُر بن یزید ریاحی تَمیمی

او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش می‎رفت. 

«پروردگارا! من به سوی تو باز می‎گردم، پس توبه‎ام را پذیرا باش. من دل اولیا و فرزندان پیامبرت را به وحشت انداخته‎ام. ای اباعبدالله! من بازگشته‎ام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو روی خواهد کرد. (9)

این گفتار امام حسین علیه السلام حر را شادمان کرده بود. او به یقین دریافت که به زندگانی بی پایان و نعمت‎های همیشگی راه یافته است. حر داستان ندای هاتفی را هنگامی که او از کوفه خارج می‎شد به امام حسین علیه السلام اینگونه بازگو می‎کرد: من با گوش جان شنیدم، کسی اینگونه هشدارم می‎داد که ای حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم وای بر حر ، آیا تو او را به بهشت مژده می‎دهی، در حالی که او برای جنگ با پسر دخت پیامبر به حرکت در آمده است؟ امام فرمود: تو به خیر و پاداش (نیکو) دست یافته‎ای. (10)

شهادت حر

پس از حبیب بن مظاهر، حر در حالی که زهیر بن قین از پشت سر او را حمایت می‎کرد به میدان آمد. هرگاه که دشمن بر یکی از آن دو یار امام حسین علیه السلام سخت می‎گرفت، دیگری برای نجات دوست خود می‎شتافت. ساعتی درگیری «حر» با سپاه «ابن سعد» به طول انجامید(11) تا این که اسب حر مضروب شد و از گوش‎هایش خون می‎چکید. «حصین» به «یزید بن سفیان» گفت: این حرّی است که تو آرزوی قتل او را داشتی. یزید در پاسخ گفت: آری و از سپاه «ابن سعد» برای مبارزه بیرون آمد. همین که به میدان رسید، توسط «ایوب بن مشرح الخیوانی» تیری به سوی اسب حرّ پرتاب کرد که به پای اسب خورد و اسب به زمین خورد. حر قبل از آن که به زمین بخورد با چالاکی تمام از اسب پایین پرید.(12) او در حالی که شمشیر در دست داشت، در برابر دشمن ایستاد و دلاورانه مبارزه کرد تا این که حدود چهل نفر را به قتل رسانید.(13) در همین هنگام بود که پیاده نظام بر او حمله‎ور شد و جسم بی‎هوش او به زمین افتاد.(14) یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه حسین علیه السلام شهید می‎شدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان انبیاست.(15) سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزاده‎ای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزاده‎ای (16) پس از آن مردی از یاران حسین در رثا و غم حرّ اشعاری را سرود که گفته شد او علی بن الحسین علیه السلام بود(17) و برخی گفته‎اند که خود اباعبدالله الحسین علیه‎السلام برای او اشعاری را سروده که اینگونه است:

چه آزاده‎ای است حرّ پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست. آری آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.(18)

در زیارت ناحیه مقدسه به حرّ سلام داده شده است.(19)

درسی که می‎توان گرفت: امام صادق علیه السلام فرمود: آزاده آزاده است در همه حالاتش، حتی اگر مصیبتی سخت بر او وارد شود. حتی اگر مصیبت‎ها بر او محکم کوبیده شود او شکیبایی می‎کند. آری او شکسته نمی‎شود، هر چند اسیر و مقهور شود.(20) از امام علی علیه السلام نقل شده: بنده غیر خود مباش، چرا که خدای تعالی تو را آزاد آفریده است. (21)

در کربلا هم حضرت امام حسین علیه السلام لشکر ابن سعد را اینگونه مورد خطاب قرار دادند: ای پیروان خاندان ابی‎سفیان، اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی‎ترسید، پس لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید.(22)

پی‎نوشت‎ها:

1- جمهرة انساب العرب، ص227 .

2- مقتل الحسین مقرم، ص 227- 229 .

3- تحت العقول، ص 292/ الانوار البهیة، ص 101. ترجمه از کتاب المنجد، ترجمه محمد بندرریگ، ج2، ص 1712 .

4- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص400/ مقتل الحسین مقرم، ص214 .

5- ابصارالیعین، ص205.

6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 402- 401/ رکک کتاب الفتوح، ج5، ص78- 76/ ابصارالعین، ص205 .

7- کتاب الفتوح، ج5، ص78/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .

8- مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .

9- اللهوف، ص45/ امالی الصدوق، مجلس30، ص141 .

10- مثیرالاحزان، ص60/ مقتل الحسین مقرم، ص290 .

11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص441- 440 .

12- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص437 .

13- مناقب آل ابی طالب، ایران، ج4، ص100 .

14- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص11 .

15- بحارالانوار، ج10، ص117.

16- مقتل الحسین مقرم، ص303 .

17- مقتل العوالم، ص 85 .

18- امالی الصدوق، ص414، مجلس 30/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص11 .

19- اقبال الاعمال، ج3، ص 78 و 344 .

20- اصول کافی، ج2، ص89، کتاب ایمان و کفر، باب صبر، ح6 .

21- نهج البلاغه، نامه 31 .

22- ابصارالعین، ص216 .

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

 

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

سعید بن عبدالله حنفی

در ظهر روز عاشورا، سپاه کوفه اجازه نماز نمی‎داد. امام نیز به دنبال اجرای این حکم خداوند و فریضه الهی بود. اذان گفته شد و دو جوانمرد در برابر امام قرار گرفتند تا سپر بلای ولی خدا شوند و او نماز را به جای آورد. آن دو یار گرانقدر جز «زهیر» و «سعید» نبودند.

«سعید» فرزند «عبدالله حنفی» است. او از محترمان و مردی شناخته شده از اهالی کوفه است که به شجاعت و عبادت نیز شهرت داشت. سیره‎نویسان و تاریخ نگاران، نوشته‎اند هنگامی که خبر مرگ معاویه به مردم کوفه رسید، شیعیان گرد هم آمدند و نامه‎ای به امام حسین علیه السلام نوشتند که در وهله اول نامه توسط «عبدالله بن وال» و «عبدالله بن سبع» و مرتبه دوم توسط «قیس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و بار سوم توسط «سعید بن عبدالله حنفی» و «هانی بن هانی» ارسال شد. نویسندگان نامه‎ای که توسط سعید ارسال شد، عبارت بودند از: «شَبَثُ بن رِبعیّ، حَجّار بن اَبجَر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عزرة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر.»

نوشته بزرگان کوفه به امام چنین بود: به نام خداوند بخشنده مهربان اما بعد؛ البته مرغزار، سبز و میوه‎ها رسیده است. هرگاه خواستید به سوی سپاهی آراسته و آماده (که در خدمت شما است) گام پیش نهید.

امام به محض دریافت نامه آنها، نامه‎ای را توسط سعید و هانی از مکه به کوفه ارسال فرمودند. نوشته امام چنین بود:

«به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد؛ سعید و هانی نامه شما را به من رسانیدند، در حالی که آخرین کسی هستند که بر من نامه آورده‎اند. من همه آن داستانی را که بیان و یادآوری کرده‎اید فهمیدم اکثر شما گفته بودید که ما امامی نداریم پس تو (به سوی ما) رو کن، امید است خدای تعالی بین شما و ما بر هدایت و حق جمع کند. بنابراین، برادر و پسرعمو و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل، را به سوی شما می‎فرستم. از او خواسته‎ام که برای من از حال شما، امر شما و دیدگاه‎هایتان بنویسد. اگر او بر من نوشت که همه شما همراه و نیز صاحبان فضل و اندیشه بر آن چه نوشته و فرستاده‎اید اتفاق نظر دارند، به زودی به سوی شما – انشاالله - خواهم آمد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که خود عامل به کتاب باشد و به قسط عمل نماید، و حق را بپردازد و خویشتن‎دار برای خداوند متعال باشد. والسلام.(1)

امام نامه را توسط «سعید» و «هانی» به سوی اهل کوفه فرستاد و سپس مسلم را همراه قیس و عبدالرحمن به سوی آنها گسیل داشت. (2)

درسی که می‎توان گرفت:

1. امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را برادر خود خطاب فرموده‎اند؛

2. امام حسین علیه السلام مقام امام را در چند ویژگی بیان فرموده‎اند:

الف. امام خود اهل عمل و عامل به قرآن و قسط و عدل است؛

ب. امام حق را می‎پردازد.

ج. امام در راه خدا خویشتن‎دار است.

این همه، گویای تقوای عملی اوست. پس باید در عمل بکوشیم تا به امام نزدیک شویم.

سعید در کوفه

سعید بن عبدالله حنفی

هنگامی که سعید نامه امام را به اهل کوفه رسانید. خود به انتظار قدوم مسلم لحظه شماری می‎کرد تا این که مسلم وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد.

«عابس» و سپس «حبیب» خطبه خواندند و پس از آن دو نفر «سعید» از جای برخاست و سوگند یاد کرد که بر یاری حسین پافشاری خواهد کرد و خود را فدای او خواهد کرد.(3) مسلم نامه‎ای را توسط «سعید» به امام حسین علیه السلام ارسال داشت. سعید دست نوشته مسلم را به امام تحویل داد و با آن حضرت پیوسته باقی ماند تا این که همراه او در کربلا به فوز شهادت نائل آمد.(4)

حمایت سعید از امام

از آنجا که امام حسین علیه السلام از عاقبت جنگ آگاه بود و می‎دانست که همه یاران به شهادت خواهند رسید، شب هنگام همه یاران را فرا خواند و پس از اتمام حجت، بیعت را از گردن آنها برداشت تا آن که آمادگی ماندن ندارد یا دلبستگی و تعلق خاطری به دنیا دارد، بدون احساس شرم از آن سرزمین رخت بربندد.

در پاسخ امام، بسیاری از یاران چون مسلم بن عوسجه، زهیر و سعید سخن‎ها گفتند. آن چه به نقل از ابومخنف و نیز زیارت ناحیه مقدسه به دست می‎آید این است که سعید بن عبدالله از جای برخاست و اینگونه امام خود را پاسخ گفت:

«به خدا سوگند، شما را رها نخواهیم کرد، تا که خداوند بداند که در دوران غیبت رسول او صلوات الله علیه در حفظ و حراست شما کوشا بوده‎ایم، آگاه باش ای عزیز! به خدا سوگند اگر بدانم که در رکاب شما کشته می‎شوم، سپس زنده شده بار دگر می‎سوزم و زنده می‎شوم و تا هفتاد بار دیگر کشته و زنده می‎شوم، از تو جدا نخواهم شد. تا این خونم را نثارت کنم، و چرا اینگونه نکنم در حالی که کشته شدن را یک بار بیش نیست، و پس از آن کرامت و بزرگواری به گونه‎ای است که نهایت ندارد. (5)

درسی که می‎توان گرفت:

سعید نه تنها خود مرد بود، بلکه حمایت مردانه‎اش از امام نیز به گونه‎ای است که دیگران چون زهیر در رتبه بعد از او قرار دارند. پیش گام بودن در مسیر الهی و دیگران را چراغ راه شدن نیز کم، بها ندارد. سعید مردی راهنما بود. ناگفته نماند که سعید دو بار (تا اینجا) از جای برخاست و شجاعانه راه امام را همواره ساخته است. بار اول راه را بر مسلم هموار کرد و دیگر بار راه را بر یاران امام هموار کرد تا که امام را تا سر حد جان یاری رسانند.

شهادت سعید

هنگام ظهر روز عاشورا، امام حسین علیه السلام با یاران باقی مانده خود به اقامه نماز ظهر ایستادند. اما چگونه می‎توانستند نماز را به پایان برند در حالی که دشمن، تیرها را به سوی آن حضرت و یارانش نشانه گرفته بودند. در این میان دو تن از یاران وفادار امام به نام‎های «زهیر» و «سعید» سپر بلای آن حضرت شدند و تیرها را به جان خریدند. آن قدر تیر بر جسم آن دو عزیز نشسته بود که با سلام امام بر زمین افتادند و جام شهادت را نوشیدند.(6)

سعید هنگامی که بر بدن، جای نیزه و شمشیر و سیزده تیر داشت این چنین گفت: خدایا! اینها را چون قوم عاد و ثمود از خود دور ساز و مورد لعن قرار ده. پروردگارا! سلام مرا به پیامبرت برسان، و به او از درد جراحاتم بگو، من ثواب تو را خواسته‎ام تا ذریه پیامبرت صلی الله علیه و آله را یاری رسانم.(7) سپس رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا من به عهد خود وفا کرده‎ام؟ امام فرمود: آری، تو در بهشت پیش منی(8) سپس به شهادت رسید.

درسی که می‎توان گرفت:

الف. ایمان راسخ سعید به پیامبر اسلام و امام ستودنی است؛

ب. وفای به عهد، وظیفه هر رادمرد است و سعید از خیل وفاداران بود؛

ج. هر کس در این دنیا خود را سپر بلای امام خود سازد، در قیامت نیز پیش او خواهد بود؛ مانند سعید که به اعتراف حضرت امام حسین علیه السلام در جوار او خواهد بود؛

د. باید خود را چون سعید در راه احیای دین و نام اهل‎بیت علیهم السلام فدا کرد.

مقام معنوی سعید

در زیارت ناحیه درباره سعید آمده است: تو مرگت را دیدار و امام خود را یاری کردی و با کرامت و گرامیداشت خداوند، سرای جاویدان را دیدار خواهی کرد؛ خداوند ما را با شما خواستاران شهادت محشور سازد؛ و دوستی و همراهی شما را در والاترین مقامات روزی ما گرداند. (9)

درسی که می‎توان گرفت:

امام معصوم امثال سعید را حتی سرمشق رفتاری خود معرفی می‎کند. این، گویای رفعت و منزلت این مرد مجاهد است. ما نیز باید از خدا بخواهیم که اینان را سرمشق رفتار و کردار ما قرار دهد.

 

پی‎نوشت‎ها:

1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 353 .

2. ابصارالعین، ص216- 217 .

3. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص355 .

4. ابصارالعین، ص 217 .

 5. حماسه عاشورا، ص 40/ مقتل الحسین مقرم، ص89/ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 419 .

6. اللهوف، ص48 .

7. همان .

8. ذخیرة الدارین، ص332 .

9. اقبال الاعمال، ج3، ص77 .

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

اَبوُ ثُمامَة، عَمرو الصّائِدی

نماز ظهر امام رو به پایان بود که ابن سعد به فرمانده تیراندازان خود «عمرو بن سعید» اشاره کرد تا اصحاب امام را تیرباران کنند و همه اسب‎های آنها را پی کنند.(1) در این درگیری، سواری جز «ضحاک ابن عبدالله مشرقی» در یاران امام باقی نمانده بود. او می‎گوید: چون دیدم همه یاران حسین مرکب‎های خود را از دست داده‎اند، اسب خود را داخل خیمه اصحاب نهادم و جنگ سختی کردم.(2) در این هنگام، هر یک از اصحاب که برای نبرد خارج می‎شد با امام اینگونه وداع می‎کرد: «السلام علیک یابن رسول الله» و آن حضرت پاسخ می‎فرمود: «و علیک السلام و نحن خلفک ... »؛ سلام بر تو، ما هم به شما ملحق خواهیم شد، برخی از آنها از دنیا رفتند و برخی هم در انتظارند و هیچ تغییری در قضای الهی نخواهد بود.(3)

«عمرو» پسر «عبدالله بن کعب صائد» پسر «شرجیل» و کنیه او «ابوثمامة» بوده است.(4) او از اهالی کوفه و شخصی با نفوذ و محترم در آن شهر بوده است. «ابوثمامة» از تابعین (یاران امام امیرالمومنین علیه‎السلام) بوده و در جنگ‎های بسیاری امام علی علیه السلام را یاری کرده بود. او پس از آن در یاری امام حسن مجتبی علیه السلام کوشید و از اصحاب آن حضرت نیز بود. «ابوثمامة» در کوفه با سفیر امام حسین علیه السلام بیعت کرد.(5) او از شیعیان سلحشور و از یاران شجاع و بیدار «مسلم بن عقیل» در مبارزات کوفه بود، چنان که «مسلم بن عقیل» او را مسئول امور مالی خود کرده بود تا که سلاح برای رویارویی با ابن زیاد فراهم کند. (6) ابن زیاد پس از ورود به کوفه، بر شیعیان سخت گرفت و در نهایت کار به شهادت «مسلم» انجامید. پس از آن بود که «ابوثمامة» از دیده‎ها پنهان شد؛ اما عبیدالله بن زیاد سخت به دنبال او بود تا این که او از کوفه متواری شد و به سمت امام حسین علیه السلام حرکت کرد. «نافع بن هلال جملی» نیز او را همراهی می‎کرد. نافع در بین راه با او برخورد کرده بود.(7) سرانجام، هر دو به سلامت خود را به کاروان امام حسین علیه السلام رساندند و با خون سرخ خود، به حمایت از امام خویش پرداختند. (8)

مراقبت ابوثمامه از امام

عمربن سعد هنگامی که همراه چهار هزار نفر وارد کربلا شد، می‎پنداشت که خواهد توانست امام را به صلح وادارد و در ضمن به ملک ری که شدیداً به آن اشتیاق داشت - بدون درگیری با امام - دست یابد. از این رهگذر هم دنیای خود را آباد و هم آخرت خود را تامین کند.

وی باور نداشت که امام زیر بار ظلم نخواهد رفت و او یا باید از ریاست بگذرد یا این که با امام پیکار کند. او از «عَزرَةُ بن قَیس» خواست که برود و با امام مذاکره کند. «عزره» از قبول این کار سر باز زد، زیرا خود از کسانی بود که حضرت را به کوفه دعوت کرده بود. دیگران هم اصرار کردند، اما او حیا می‎کرد. «کثیرُ بن عبداللهِ شَعبی» که شخصی گستاخ بود از جای برخاست و گفت: من این کار را خواهم کرد و اگر شما بخواهید حاضرم که او را ترور کنم. ابن سعد گفت: نه، اما از او بپرس که چه چیز باعث شده به اینجا بیاید. کثیر به سمت حسین علیه السلام آمد. همین که قدری نزدیک شد، ابوثمامه به خدمت امام آمد و گفت: ای اباعبدالله! خداوند امور شما را اصلاح فرماید، بدترین و گستاخ‎ترین شخص اهل زمین به سمت شما می‎آید. او اهل ترور است! سپس ابوثمامه خود در برابر کثیر ایستاد و گفت: شمشیرت را به زمین بگذار. کثیر گفت: نه به خدا، که این بزرگواری نیست. من فقط پیام‎آورم، پس اگر به من گوش بدهید، من آن پیامی را که آورده‎ام به شما خواهم رسانید و اگر سر باز زنید من برمی‎گردم. ابوثمامه گفت: البته من دسته شمشیرت را خواهم گرفت، پس بگو آن چه می‎خواهی. کثیر گفت: نه به خدا قسم، نباید دست به شمشیرم بگذاری. ابوثمامه گفت: بگو بدانم برای چه آمده‎ای؟ تا من به جای تو به او (امام حسین علیه‎السلام) برسانم. من نمی‎گذارم که تو به (آن حضرت) نزدیک شوی، تو فاجر هستی. پس از مشاجره لفظی، کثیر به سوی عمر بن سعد بازگشت و او را از آن چه گذشته بود با خبر کرد، عمرسعد «قرة بن قیس تمیمی حنظلی» را فرستاد و او با امام حسین علیه السلام گفت و گو کرد. حضرت در پاسخ او فرمودند: مردم شهرتان به من نامه نوشتند که به سوی ما بیا، پس اگر آمدنم را ناخوش دارید باز می‎گردم.(9)

اَبوُ ثُمامَة، عَمرو الصّائِدی

درسی که می‎توان گرفت:

در روایت آمده است: مومن زیرک است. چگونگی برخورد ابوثمامه شایسته قدردانی است؛ او با هوش سرشارش، جان امام را از خطر نجات داد. اهل ایمان نباید با تسامح و تساهل با مسائل رو به رو شوند. چنان که در قرآن آمده است: کفار دوست دارند که روغن مالی (مسامحه) کنید و آنها نیز چنین کنند.(10) غفلت زیبنده مومن نیست.

توجه ابوثمامه به نماز جماعت در اول وقت

از ابومخنف نقل شده: روز عاشورا و نزدیک زوال ظهر بود، «ابوثمامه» متوجه خورشید شد که از وسط آسمان در حال گذر است، ولی آتش جنگ برافروخته است، به امام حسین علیه السلام گفت: ای اباعبدالله! جانم فدای جان شما، من این گروه را می‎بینم که به شما نزدیک شده‎اند. به خدا قسم، شما شهید نخواهید شد، تا این که من پیش از شما شهید شوم - ان شاءالله - من علاقه‎مندم در حالی که این نمازم را که وقت آن فرا رسیده است با شما به جای آورم و خدای را ملاقات کنم. آنگاه امام سر به آسمان بلند کرد و فرمود: شما نماز را یادآوری کردی، خداوند تو را از نمازگزاران و اهل ذکر قرار دهد. آری اکنون اول وقت برای نماز است. پس از آن امام فرمود: از آنها بخواهید که از (جنگ) با ما دست بردارند تا نماز را به جای آوریم.(11) در پاسخ «حصین بن تمیم» گفت: البته آن نماز از شما قبول نخواهد شد.(12)

درسی که می‎توان گرفت:

وقت شناسی در انجام دادن نماز آثار و برکات بسیاری را به دنبال دارد؛ از جمله:

1. انسان مورد دعای امام خود قرار می‎گیرد تا خدا او را از نمازگزاران قرار دهد؛

2. از ذاکرین که خدا را هماره یاد می‎کنند به شمار آید.

شهادت ابوثمامه الصاعدی

ابومخنف گزارش کرده: نماز تمام شده بود و ابوثمامه با امام نماز گزارده بود. او که به امام حسین علیه‎ا‎لسلام عرض کرد: ای اباعبدالله! من عجله دارم تا که به دوستانم ملحق شوم. برایم ناخوشایند است که بمانم و شما را تنها ببینم در حالی که یاران شما کشته شده باشند. امام حسین علیه السلام به او فرمود: پیش رو که ما به زودی به شما ملحق خواهیم شد. ابوثمامه وارد میدان نبرد شد و نبرد سختی کرد تا آن که مجروح شد، پسرعموی او «قیس بن عبدالله صاعدی» در سپاه ابن سعد حضور داشت. او با ابوثمامه دشمنی دیرینه داشت. و «قیس» با ابوثمامه درگیر شد و او را به شهادت رساند.(13)

ابوثمامه صاعدی در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه مورد سلام قرار گرفته است. او در ظهر روز عاشورا نیز مورد دعای امام حسین علیه السلام قرار گرفته بود.

درسی که می‎توان گرفت:

عاقبت دو پسرعمو به گونه‎ای بود که یکی در اعلی علیین و دیگری در اسفل السافلین جای گرفت و این شایان تامل است.

 

پی‎نوشت‎ها:

1. مثیرالاحزان، ص66/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 556 و 569 .

2. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص455/ ابصارالعین، ص66.

3. مقتل العوالم، ص85/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص25.

4. ابصارالعین، ص119

5. ابصارالعین، ص 119/ الارشاد، ج2، ص 46 .

6. مقتل الحسین مقرم، ص177.

7. ابصارالعین، ص120- 119 .

8. مقتل الحسین مقرم، ص 238 .

9. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 411-410/ الارشاد، ج2، ص 85- 84 .

10. قلم، آیه 9 .

11. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 439/ ابصارالعین، ص120 .

12. مقتل الحسین مقرم، ص 301 .

13. مقتل الحسین مقرم، ص305/ سماوی، ابصارالعین، ص121 .

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

 

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

سلمان بن مضارب بن قیس انماری بجلی

پس از «ابوثمامه»، «سلمان» فرزند «مضارب» پسرعموی «زهیر بن قین» برای جهاد خارج شد. «قین» با «مضارب» برادر بود. و پدر آنان «قیس» بود. «سلمان» همراه پسرعمویش «زهیر» در سال شصت هجری به حج مشرف شد. و «سلمان» به همراهی و دعوت «زهیر بن قین» به سپاه امام پیوسته بود.(1) سلمان در روز عاشورا به شهادت رسید.(2)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- مقتل الحسین مقرم، ص306 .

2- الحدائق الوردیه، ج1، ص 211/ ابصارالعین، ص169 .

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی

«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست می‎کرد. او مردی شجاع بود و در جنگ‎ها، همواره به نام‎آوری شهرت داشت.(1) «زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» می‎پنداشت که امام علی علیه السلام در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است. از این رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانش علاقه‎ای نشان نمی‎داد. گفته‎اند او نیز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت می‎کرد؛ اما بر ما روشن نیست که او تا کجا و چه مقدار از اهل‎بیت روی‎گردان بوده است. هرچه بود، او به دست سالار شهیدان حسین علیه السلام در راه کربلا گام نهاد.(2) او در این راه جان خود را نثار کرد و در نبرد، سخت مورد اعتماد امام بود، به گونه‎ای که امام او را به فرماندهی جانب راست سپاه خود منصوب فرمود.

او در وقت نماز ظهر - به امر امام – سپر جان آن حضرت شد. امام گاه او را برای احتجاج، به سمت لشکر دشمن می‎فرستاد. امام به او ماموریت سخن گفتن داد.

راهیابی به بارگاه دوست

کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند.(3) «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز می‎گشت. مقصد او با امام حسین علیه السلام یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین علیه السلام هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین علیه السلام و یارانش پنهان می‎کرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او زهیر را از تحیر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو می‎فرستد ولی تو او را بی‎پاسخ می‎گذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. ابی مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهیر دختر «عمرو» برای من حکایت کرد، مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمه‎اش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین علیه السلام و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند. سپس  رو به من کرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خویشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصیبتی رسد، تنها خیر شما را خواهانم.(4)

درسی که می‎توان گرفت: جای آن دارد که همسران با وفا، خیرخواهی بر شوهران خود را از همسر با وفای زهیر بیاموزند. او همسرش را به حق دعوت و در واقع، امر به معروف کرد. پس از کلام همسر «زهیر» بود که زهیر از حیرت به در آمد و راه هدایت بر او هموار شد. بر دوستان و یاران نیز باید اینگونه باشند. به حتم کسی که دیگری را در خیری یاری رساند، در عمل نیک او شریک خواهد بود، همانگونه که اگر دیگری را در پی کاری نامطلوب و ناپسند تحریک سازد، به همان مقدار از آن گناه و معصیت را نصیب خود ساخته است.

دعوت زهیر از خویشان

طبری می‎گوید: پس از آن که زهیر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و عزم یاری او را داشت، به خیمه خود بازگشت و به یاران خود گفت هر که از شما دوست دارد در یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله در آید رخت بربندد وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس او خاطره‎ای چنین بیان کرد: در غزوه «بحر» و بنا بر گفته طیری بلنجر(5) چون فاتح آن جنگ شدیم و غنایم فراوانی نصیب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بودیم. هنگامی که «سلمان فارسی» خشنودی ما را دید گفت: آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده این گونه خوشحالی می‎کنید؟ (6) اگر شما سید شباب جوانان آل محمد صلی الله علیه و آله را درک کردید، برای جهاد در رکاب او باید بیشتر شادمان باشید؛ چرا که بهره‎های بیشتری به دست خواهید آورد.(7) پس من با شما وداع می‎کنم و شما را به خدا می‎سپارم. (8)

درسی که می‎توان گفت: دعوت زهیر بی نتیجه نبود. پسرعمویش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پیوستند. مسلمان نباید از ارشاد و دعوت دیگران به حق دریغ کند، و هماره باید بکوشد بر حامیان حق بیفزاید.

زهیر و نخستین اعلان وفاداری

زهیر به سپاه امم پیوسته بود. ابومخنف می‎گوید: حر می‎خواست هر کجا صلاح دید امام و سپاهش را فرود آورد. او بین راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعی نمی‎نهاد و به حرکت ادامه می‎داد. تا این که به «ذوحسم» رسیدند. امام در جمع خطبه‎ای ایراد فرمود: می‎بینید که بر ما چه پیش آورده‎اند... خطبه پایان یافت و زهیر از جای برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن می‎گویید یا این که من تکلم کنم؟ گفتند: تو بگو. پس حمد الهی گفت و درود بر او فرستاد و گفت: ای پسر رسول خدا، سخنان شما را شنیدیم، خدایت هدایت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی باشد و ما در آن همیشگی باشیم و تنها جدایی از آن در یاری و همراهی شما باشد، قیام در رکاب شما را بر همیشه زیستن در آن ترجیح می‎دهیم.(9) پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برایش طلب خیر کرد.

درسی که می‎توان گرفت: این اولین خطبه‎ای است که زهیر در برابر امام خواند و هدف خود - پایمردی و ثبات قدمش - را بیان داشت. آری او حیات همیشگی داشتن را با حمایت از امام برابر نمی‎داند؛ بلکه حمایت از امام را مقامی بلندتر و رفیع‎تر می‎داند.

آمادگی زهیر برای جهاد

زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی

امام حسین با بیعت شکنی مردم کوفه رو به رو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگیری با سپاه بی شمار یزدی بپرهیزد. رو به حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان سپاه ابن سعد بود کرد و فرمود: بگذار به این دهکده فرود آییم. مرادشان «نینوا»، «غاضریات» یا «شُفَیّه» بود. اما حرّ پیشنهاد امام را نپذیرفت.(10)

زهیر به امام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، جنگیدن با این گروه، بر ما آسان‎تر از آن سپاه بیکرانی است که بعد از این بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهی در برابر ما فرود خواهد آمد که بی‎کران است.

امام فرمود: من هرگز شروع کننده نبرد با اینها نخواهم بود.

زهیر راه دیگری را پیش نهاد و گفت: با ما حرکت کن تا به سوی این قریه حرکت کنیم و در آن جا فرود آییم که این منزلگاه در نزدیکی فرات و محل امنی است؛ (آنجا جای مناسبی برای کارزار بود، بدین سبب که درگیری دشمن با اصحاب حسین علیه السلام تنها از یک طرف امکان می‎داشت) امام فرمود: نام آن چیست؟ زهیر پاسخ داد: «عَقر». امام فرمود: از عَقر به خدا پناه می‎برم. سپس امام در همان منزل فرود آمدند.(11)

درسی که می‎توان گرفت: روشن است که زهیر تلاش داشته در مشکلات امام را یاری رساند و به بهترین گونه به اهداف عالی خود دست یابد.

تجدید بیعت با امام در روز دوم محرم

روز دوم محرم سال 62 امام با یاران خود به کربلا رسید.(12) پس از این که خطبه‎ای خواندند و از بی وفایی مردم و بی دینی آنها خبر دادند، آمادگی خود را برای مرگ و زیر سلطه ستمگران نرفتن بیان فرمود. بعضی از یاران از جای برخاستند و آمادگی خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهیر بود که پیش از همه تجدید بیعت کرد: ای فرزند رسول الله گفتارتان را شنیدیم، اگر دنیا برای ما ماندنی و همیشگی باشد، قیام همراه با شما را بر همیشگی زیستن ترجیح دادیم. (13)

خطبه و احتجاج زهیر در روز نهم

روز پنج‎شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در این هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود، تکیه به شمشیر خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بین خواب و بیداری بود. پس حضرت زینب (علیهاالسلام) به او نزدیک شد و گفت: ای برادر! آیا صداها را نمی‎شنوی که به ما نزدیک شده است. پس از آن شمر فریاد برآورد: ای لشکر خدا! سوار شوید، شما را به بهشت بشارت باد. ابالفضل علیه السلام به امر امام با بیست نفر از یاران چون حبیب و زهیر، رهسپار میانه میدان شدند تا از اوضاع اطلاع یابند. دشمن گفت: امر امیر است که یا به فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوی اباعبدالله علیه السلام بازگردد و از امام کسب تکلیف نماید. زهیر پس از حبیب، در پاسخ «عزرة بن قیس» هنگامی که به حبیب گفت: هرچه می‎توانی از خود تعریف کن، اینگونه گفت: خداوند حبیب را پاک قرار داده و هدایت کرده است. ای عزره! از خدا بترس، من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند می‎دهم تو از کسانی نباشی که با کشتن جان‎های پاک، گمراهی و ضلالت را حمایت کنی.

عزره در پاسخ گفت: ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان اهل این بیت نبودی، تو تنها بر اعتقاد و رای عثمانی‎ها مشی می‎کردی. زهیر گفت: آیا این که اکنون در این جایگاه قرار گرفته‎ام، خود دلیل این نیست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه‎ای به سوی حسین نوشته‎ام و نه هرگز کسی را به عنوان پیام‎رسان به خدمتش گسیل داشته‎ام، و هرگز او را وعده یاری نداده‎ام. آری، تنها در راه با او برخورد کرده‎ام. وقتی او را دیدم یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و مقام و منزلتی که حسین نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او می‎آید. از این رو بر خود لازم دیدم که او را یاری کنم و از حزب او باشم و جانم را برای حفظ جانش فدا سازم؛ چون دیدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقیل) را ضایع و تباه ساختید(14) و به استقبال فرزند پیامبر و خاندان و اهل‎بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده‎اید تا آنها را به قتل رسانید، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه و شب زنده‎دار، سحرخیز و فراوان به یاد خدایند. عزرة بن قیس در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی از خود تعریف کن.(15)

عباس بن علی علیهماالسلام سر رسید و آن شب را مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و یاران امام حسین علیه السلام بازگشتند.(16)

درسی که می‎توان گرفت: نکته اینجاست که دیگران نیز می‎دانستند، زهیر از شیعیان نبوده، اما تامل در سخنان او، روشن می‎سازد که او به خوبی امام و سپس یاران شب زنده‎دارش را شناخته، به دیگران می‎شناساند.

زهیر و حمایت از امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

پس از سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا و برداشتن بیعت خود از گردن همگان، عباس بن علی علیهماالسلام و دیگران از اهل‎بیت علیهم السلام و نیز یاران بزرگ آن حضرت چون «مسلم بن عوسجه»، «سعید بن عبدالله»، و «زهیر» به حمایت از امام از جای برخاستند و با او تجدید میثاق کردند. زهیر در پاسخ به امام خود اینگونه گفت: به خدا قسم، دوست دارم که کشته شوم، سپس برانگیخته شوم و تا هزار بار دیگر کشته و زنده شوم تا بدین سبب از جان شما و جوانان اهل‎بیت شما بلا به دور ماند.(17)

درسی که می‎توان گرفت: شناخت حقیقی مقام بلند امامت و ولایت چنان شهامت و رشادت را برمی‎انگیزاند که فرد، پذیرای هزاران شهادت برای ماندگاری ولی خود خواهد شد.

احتجاج زهیر با سپاه کوفه در صبح عاشورا

صبح عاشورا فرا رسید. امام خود بارها با مردم کوفه سخن گفت تا دل‎های آماده را به سوی حق متمایل سازد. از این گذشته، امام به اصحاب بزرگ خود نیز دستور می‎فرمود تا مردم را به حق دعوت کنند و کلام درست را عریان و بی پیرایه بگویند. از آن جمله، زهیر بود که او غرق در سلاح آماده نبرد بود. و در برابر کوفیان قرار گرفت. زهیر خطبه‎ای ایراد کرد و مردم را به یاری پسر دختر پیامبر فرا خواند. سپاه ابن سعد به او اهانت  کردند و عبیدالله بن زیاد را مدح و برای او دعا کردند. زهیر گفت: «البته فرزند فاطمه علیهاالسلام بر محبت، مودت و یاری سزاوارتر است.»

شمر - پسر ذی الجوشن – تیری به جانب زهیر پرتاب کرد و فریاد برآورد: "ساکت شو!" زهیر در پاسخ او گفت: "ای پسر آن که به پاشنه‎ی پای خود ادرار می‎کرد، هرگز چون منی با تو سخن نخواهد گفت؛ چرا که تو حیوانی بیش نیستی. به خدا سوگند، گمان ندارم که تو به دو آیه از قرآن بتوانی حکم کنی. پس تو را به ذلت و خواری روز قیامت و عذاب دردناک آن مژده می‎دهم». شمر گفت: "البته همین ساعت خدا تو و مولایت را خواهد کشت" زهیر گفت: "آیا مرا از مرگ می‎ترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با او (حسین) برای من محبوب‎تر از همیشه زیستن با شماهاست.»

پس از آن به سپاه کوفه روی کرد و با فریادی بلند گفت: "این شخص سبک و خوار کننده و امثال او، شما را در دینتان فریب ندهد. پس به خدا سوگند قومی که خون ذریه او و اهل بیتش را بریزد، و بجنگد با یاران آنها و کسانی که از او و اهل بیتش دفاع می‎کنند به شفاعت محمد صلی الله علیه و آله نمی‎رسد."

ناگهان مردی از یاران امام حسین علیه السلام او را ندا داد و گفت: امام  فرموده: «اَقبِل، فَلَعَمری لَئن کانَ مؤمنُ آلُ فرعونِ نَصَحَ لِقومهِ و اَبلَغَ فی الدُّعاء، لَقَد نَصَحتَ لِهؤلاءِ و اَبلَغتَ، لَو نَفَعَ النَّصحَ و الاِبلاغِ؛ باز گرد، به جانم قسم، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد و در دعوت آنها بسیار تلاش کرد، تو هم دعوت کردی و خیرخواهی نمودی، اگر نصیحت و ابلاغ نفعی داشته باشد!"(18)

خطبه زهیر پیش از پیکار

زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی

زهیر به میدان آمد و خطبه شگفتی ایراد کرد. او مردم را به یاری پسر دختر رسول صلی الله علیه و آله فرا خواند و گفت: "ای اهل کوفه! من شما را از عذاب خداوند سخت بیم می‎دهم. البته حق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که او را خیرخواهی و نصیحت کند. ما اکنون با هم برادریم و بر یک دین استواریم؛ البته تا هنگامی که بین ما و شما شمشیری قرار نگرفته است، شایستگی نصیحت دارید؛ اما هنگامی که شمشیر بین ما واقع شد، دیگر حریمی نگه داشته نمی‎شود و شما امتی هستید و ما امتی دیگر. آری، خداوند ما و شما را به ذریّه پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم امتحان کرد تا ببیند چه می‎کنیم. ما شما را به یاری آنها فرا می‎خوانیم و به ذلیل کردن ستمگری‎های عبیدالله بن زیاد دعوت می‎کنیم. به تحقیق، شما در دوران حکومت آن دو (زیاد و ابن زیاد) جز بدی از آن دو ندیده‎اید. آن دو، چشمان شما را در آورده، دست و پای شما را قطع کرده، شما را مُثله کرده و بر شاخه‎های خرما آویخته‎اند. بزرگان شما چون حجر بن عدی و یارانش را و هانی بن عروه را کشته‎اند.»

ابومخنف گفت: یزیدیان در پاسخ، او را دشنام دادند و با مدح و ثنای عبیدالله ابن زیاد و پدرش (زیاد بن ابیه) سرسپردگی خویش را به او ابراز داشتند. مردم گفتند: "پیوسته با مولای تو و تمام کسانی که با او هستند می‎جنگیم تا این که او و اصحابش را تسلیم عبیدالله ابن زیاد کنیم."

زهیر گفت: "عبادالله! انَّ ولد فاطمه علیهاالسلام احقُّ بِالودّ و النَّصر مِن اِبنِ سُمُیّة؛ بندگان خدا، به حقیقت فرزند فاطمه علیهاالسلام برای عشق ورزیدن و محبت و یاری کردن سزاوارتر از پسر سمیه است."(19)

درسی که می‎توان گرفت: این مناظره، به روشنی رویارویی حق و باطل را آشکار می‎سازد و در آن چند نکته نهفته است:

1. با گفت و گو باید از مخاصمه و کشتار جلوگیری کرد؛ چرا که بسیاری از جنگ‎ها و جنگ افروزی‎ها زاییده جهالت و نادانی است؛

2. تا آتش جنگ به پا نشده و کسی کشته نشده، در ابلاغ و نصیحت باید به کمال، کوشید؛

3. اگر سخنان انسان بر منطق استوار باشد، ماندگار و زیبنده اهل تقوا و سداد است؛

4. دقت در سخنان زهیر اهمیت بسیار دارد؛ زیرا که امام آن را ابلاغ (رسا) و نصح (خیرخواهی) دانسته‎اند؛

5. دشمن اسلام هماره بی منطق است و تنها تهدید می‎کند و نکاتی که پیش از این بر او خوانده شده، دیکتاتور مآبانه درخواست می‎کند.

شیوه مسلمان در دعوتش باید چنان باشد که قرآن می‎گوید: "ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم باللّتی هی احسن"(20)؛ مردم را با بیان حکیمانه و پندی نیکو و بهترین جدال به سوی پروردگارت دعوت کن." البته اگر گروهی به استکبار و سرکشی برخاست، مسلمانان باید با او بجنگند تا این که آن گروه را به جای خود بنشانند: "و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلا، فاصلحوا بینهما و ان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتّی تفییء الی امر الله"(21)؛ اگر دو دسته از مؤمنان با یکدیگر درگیر شدند بکوشید، که بین آنها صلح برقرار سازید، و اگر یکی از آن دو ستمکاری را پیش گرفت با او بجنگید تا به حکم خدا گردن نهد.»

امام حسین علیه السلام و یاران عزیزش از هر مسلمان دیگری خود را به پیروی از قرآن سزاوارتر می‎دیدند. از این رو در بیداری آن جنگ‎افروزان تلاش می‎کردند تا شاید آنها متوجه اشتباه خود و تسلیم حکم خداوند شوند، البته چنین نشد و مسلمانان هم امام را یاری نکردند. زهیر پسر قین رضی الله علیه از آن معدود بزرگانی بود که در این امر کوتاهی نکرد و پیشاپیش سپاه کوفه به ارشاد و بیداری آنها پرداخت.

با خبر شدن زهیر از شهادت حسین علیه السلام

امام باقر علیه السلام فرمود: "ابراهیم بن سعید و کان مع زهیر بن القین حین صحب الحسین علیه السلام کما اخبر قال: قال الحسین علیه السلام له :یا زهیر، اعلم انّ ها هنا مشهدی و یحمل هذا – و اشار الی رأسه من جسده – زحرُ بن قیس، فیدخل به علی یزید یرجوا نواله فلا یعطیه شیئاً(22)؛ ابراهیم بن سعید همراه زهیر بن قین بود، این دو امام را همراه شدند. او نقل کرد امام حسین علیه السلام به زهیر فرمود: بدان که این جا محل شهادت من است و زحر بن قیس سرم را – و اشاره به سر مبارکش فرمود – از اینجا حمل می‎کند و به نزد یزید می‎رود، به امید آن که به او گرده نانی عنایت کند، ولی یزید به او هیچ عطا نمی‎کند."

زُهیر و دفاع از خیمه‎گاه امام

بنا به گزارش ابومخنف از قول حمید بن مسلم: در روز عاشورا شمر با نیزه به خیمه‎های امام حمله‎ور شد و آتش خواست تا خیمه‎ها و اهل آن را به آتش کشد. در این هنگام اهل حرم از خیمه‎ها بیرون دویدند و صدای گریه و شیون اطفال بلند شد. ناگهان امام فریاد برآورد: "یابن ذی الجوشن! انت تدعوا بالنّار لتحرق بیتی علی اهلی؟ حرّقک الله بالنّار(23)؛ ای پسر ذی الجوشن! تو آتش طلب می‎کنی که خانه(خیمه) مرا در حالی که اهل من در آن هستند بسوزانی؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند." شَبَثُ ابنُ رِبعی (فرمانده پیاده نظام سپاه عمر سعد) شمر را به سبب نیت پلیدش ملامت کرد.(24)

پس از آن زهیر با ده نفر از یاران خود بر آنها تاخت و آنها را از خیمه‎ها دور کرد.(25) در این درگیری زهیر "ابا عزة ضبائی" و عده‎ای از یاران و خویشان شمر را به هلاکت رسانید. چون درگیری جدی شد، عده‎ای از مردم نیز به اینها ملحق شدند(26) تا یاری رسانند؛ اما او با همه به مبارزه پرداخت تا بیشتر آنها کشته شدند و زهیر با لطف خداوند به سلامت بازگشت.(27)

درسی که می‎توان گرفت: خلقت ملائک به گونه‎ای است که تنها حاکم آنها، عقل است و از شهوت، غضب و نفسانیت بهره ندارند؛ در برابر ملائک، حیوانات قرار گرفته‎اند که تنها غضب، نفسانیت و غرائز بر آنها حاکم است. در هر حال نه ملک از سیر و برنامه طبیعی خود خارج خواهد شد و نه حیوان کاری بر خلاف غریزه یا بر مبنای خرد انجام خواهد داد. تنها انسان است که نیروی عقل و شهوت در او جمع است. او با انتخاب و اختیاری که خدای تعالی به او ارزانی کرده می‎تواند از "اسفل السافلین" تا "اعلی علیین" را در پرتو تلاش و لطف خداوندی طی کند. کوتاه نظری بر راه یافتگان به مقام انسانی در کربلا و نیز به آن انسان نماها که از حیوان پست‎ترند، حقیقت را بر انسان آشکار می‎سازد. اصحاب امام حسین علیه السلام که به گفته امام، تاریخ چنین یارانی به خود نخواهد دید، پندآموز سالکان راه حق است.

زُهیر و نماز امام

زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی

زهیر به همراه "سعید بن عبدالله حنفی" به فرمان امام که فرمود: "پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را به جای آورم." سپر جان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد. او تا پایان نماز از امام محافظت کرد.

شعار حماسی زهیر

به روایت ابی مخنف، شهادت زهیر پس از حبیب بن مظاهر بود. در این هنگام، آثار شکستگی بر چهره امام هویدا شد. زهیر که پس از سلیمان (پسرعمویش) عازم میدان جهاد و نبرد شده بود، دست‎هایش را بر دوش امام حسین علیه السلام نهاد و در قالب اشعاری اذن جهاد خواست. امام فرمود: "من هم به دنبال تو، رسول الله و امیرالمؤمنین را ملاقات خواهم کرد." (28)

او در حین مبارزه این ابیات را ترنم می‎کرد:

"انا زهیر و انا ابن القین                             اذودکم بالسّیف عن حسین

ان حسیناً احد السّبطین                           من عترة البرّ التّق الزّین

ذاک رسول الله غیر المین                         اضربکم و لا اری من شین(29)

من زهیر پسر قین هستم، با شمشیر خود از حریم حسین دفاع می‎کنم؛

حسین یکی از دو نواده رسول است، از خاندانی که نیکی و تقوا زینت آنهاست؛

و اکنون او فرستاده پاک خدا از دو نسل نبوی است، و من شما را می‎کشم و عیب نمی‎دانم."

درباره رزم او گفته‎اند: "و قاتل قتالاً شدیداً(30)؛ او مبارزه‎ای سنگین را آغاز کرد." بنابر نقل راویان از جمله "محمد بن ابی طالب" او صد و بیست نفر از شجاعان کوفه را از دم تیغ گذراند.(31) درباره شهادت او گفته‎اند: "فشدّ علیه کثیر بن عبدالله الشّعبی و مهاجر بن اوس الّتمیم، فقتلاه(32)؛ دو نفر از سپاهیان ابن سعد به نام‎های کثیر و مهاجر، پس از نبرد سختی او را به شهادت رساندند."

شهادت و دعای امام به زهیر

امام حسین علیه السلام با مشاهده نعش یاور خود، در حالی که ایستاده بود فرمود: "لا یَبعدَنّکَ اللهُ یا زُهیر، و لَعَنَ اللهُ قاتلیکَ، لعنَ الّذینَ مُسِخوا قِردةً و خَنازیرَ(33)؛ ای زهیر خداوند تو را از رحمت خود دور نسازد، خداوند کشندگان تو را لعنت کند،(چون بنی اسرائیل) که به شکل بوزینه‎گان و خوکان درآمدند."

در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه آمده است: "السّلامُ علی زُهیر بن القینِ البجلّی القائل للحسین علیه‎السّلام و قَد اذنَ له الانصراف له: لا والله لا یکون ذلک ابداً اترکُ ابن رسول الله صلی الله علیه و آله، آله اسیراً فی ید الاعداء و انجدنا؟ لا ارانی الله ذلک الیوم؛ سلام بر زهیر فرزند قین بجلّی، آن که چون امام به او اجازه بازگشت دادند در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند، هرگز فرزند رسول الله را که درود خدا بر او و آلش باشد را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را رهایی بخشم؟ خداوند آن روز را بر من نیاورد."(34)

درسی که می‎توان گرفت: رفتار آدمی نخست به شکل "حال"(35) است. بدین گونه که برای انجام دادن آن باید تلاش کرد تا با دقت کامل، به مرحله عمل برسد؛ ولی بر اثر تکرار و ممارست آرام آرام انجام دادن آن عمل در شخص به شکل "ملکه" (36) در می‎آید. در این صورت آن رفتار به سادگی و به محض تصمیم از شخص سر می‎زند؛ مثلاً کسی که روزهای اول رانندگی خود را می‎گذراند، رفتار رانندگی او "حال" خواهد بود، ولی راننده کهنه‎کار "ملکه" رانندگی را داراست. رفتار آدمی هنگامی که بر جان و روح او نشست، شکل باطنی متناسب با خود را می‎سازد. شکل واقعی در رفتار و نیات او تجلی می‎یابد و او را از انسانیت می‎اندازد و به اشکال متناسب با رفتارش در می‎آورد. این نکته بارها در قرآن و روایات و نیز در کشف و شهود اهل عرفان آمده است.(37) آن که دیگران را بازی می‎دهد، در واقع چون میمونی است که خود نمی‎داند و آن که شهوترانی حرام‎خوار است؛ چون خوکی است که با کنار رفتن پرده‎ها حقیقت او بر همگان آشکار می‎شود، چنان که انسان متکبر در واقع مورچه‎ای است که به زیر دست و پا می‎رود؛ او در واقع کوچکی است که احساس بزرگی می‎کند. امام که هر چیز ناپیدا بر او عیان و آشکار است و او به واقع "عین الله النّاظرة" (چشم بینای الهی) و "اُذُنُه الواعیه": (گوش شنوای خداوند) است، آن قوم را چون بوزینگان و خوکانی می‎دید که از رحمت خداوند دور افتاده‎اند.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- ابصارالعین، ص 162

2- مقتل الحسین مقرم، ص 91

3- مقتل الحسین مقرم، ص207

4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص397؛ الارشاد، ج2، ص72 و 73؛ ابصارالعین، ص162

5- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 396. بلنجر از شهرهای ترکستان امروزی و بلاد روم قدیم است. (ابصارالعین، ص 162)

6- الارشاد، ج2، ص73.

7- ابصارالعین، ص162

8- الارشاد، ج2، ص73؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 277؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 397

9- طبری، تاریخ، ج3، ص 307 به نقل از سماوی، ابصارالعین، ص162

10- اینجا حر نامه ابن زیاد را دریافت کرده بود و در پاسخ گفت: نه به خدا قسم قدرت (پذیرش این پیشنهاد را) ندارم، چرا که ابن زیاد جاسوس بر من نهاده است. ابصارالعین، ص163

11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409، ابصارالعین، ص163

12- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409

13- مقتل الحسین مقرم، ص 233

14- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417

15- قتل الحسین مقرم، ص 256

16- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417

17- مقتل الحسین مقرم؛ رک الارشاد، ج2، ص92؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 417، ابصارالعین، ص164.

18- مقتل الحسین مقرم، ص284؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 427- 426.

19- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص426.

20- نحل، آیه 125..

21- حجرات، آیه 9.

22- دلائل الامامه، ص74.

23- ابصارالعین، ص166.

24- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439- 438

25- مقتل الحسین مقرم، ص299.

26- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439.

27- ابصارالعین، ص166.

28- مقتل الحسین مقرم، ص 306.

29- کتاب الفتوح، ج5، ص109، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20.

30- مثیرالاحزان، ص65.

31- مقتل الحسین مقرم، ص 306.

32- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 441.

33- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20؛ بحارالانوار، ج45، ص 26.

34- اقبال العمال، ج3، ص78- 77.

35- State

36- Station

37- پیامبر به (آنها) بگو، هر کس بر شاکله (شخصیتی که برای خود ساخته) عمل می کند. اسراء، آیه 84، بنابراین، رفتار و نیات خود شاکله ساز است و شاکله افراد، خود رفتار بعدی ایشان را جهت می دهد.

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

عَمرو بن قُرظَه خَزرَجی انصاری کوُفی

"عمرو بن قرظه"(1) پسر "کعب بن عمر و بن عائذ بن مناة" بود(2) و پدر او "قرظه" از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله راویان حدیث(3) بوده است. او همراه علی علیه السلام به کوفه آمد و در جنگ‎هایی که آن حضرت شرکت فرموده، حضوری فعال داشته است. از همه گذشته از طرف آن امام همام، به ولایت فارس منصوب شد. او در سال 51 هجری قمری دار فانی را وداع گفت.(4)

عمرو نماینده امام حسین علیه السلام

از روز هفتم محرم همزمان با بستن شریعه فرات، تشنگی خیام امام را آزار می‎داد. امام "عمرو بن قرظه انصاری" را به سوی ابن سعد فرستاد تا جلسه‎ای را بین دو سپاه ترتیب بدهد، او در این امر موفق شد و قرار بر این شد که از هر طرف بیست سوار از سپاه به در آیند و در نزدیکی خیمه محل مشورت، بیست سوار به هم نزدیک شوند و سپس به امر امام بایستند. امام خود به همراهی عباس و علی اکبر علیهاالسلام وارد خیمه شدند و "ابن سعد" و فرزندش "حفض" و غلامش نیز به آنجا آمدند.(5) امام به ابن سعد فرمود: "ای ابن سعد آیا با من می‎جنگی؟ آیا از خدا – آن کس که بازگشت تو به سوی اوست – نمی‎ترسی؟ ... پس من پسر آن کسی هستم که تو خود می‎دانی. آیا نمی‎خواهی با من باشی و اینها را رها کنی؟ این کار به خدای تعالی نزدیک‎تر است."

عمر سعد گفت: "می‎ترسم که خانه‎ام را خراب کنند." امام فرمود: "من آن را برای تو از نو بنا می‎کنم."

عمر گفت: "می‎ترسم دارای‎ام را ببرند." امام فرمود: من بهتر از آن را از مالی که در حجاز دارم می‎پردازم.(6) در نقل دیگری آمده است که امام به او فرمود: "من بغیبغه را به تو می‎دهم." بغیبغه قناتی سرشار بود که نخلستانی بزرگ و مزرعه‎ای سرسبز در اطراف داشت. معاویه یک میلیون دینار قصد خرید آن را داشت و امام نپذیرفت(7) و امیرمؤمنان علیه السلام خود آن را حفر فرموده و وقف کرده بود، به گونه‎ای که تنها اجازه فروش آن را در این زمان امام حسین علیه السلام داشته باشد. ابن سعد گفت: "من در کوفه زن و فرزند دارم می‎ترسم ابن زیاد آنها را بکشد." هنگامی که امام حسین علیه السلام از او مأیوس شد، از جای برخاست و فرمود: "تو را چه می‎شود؟ به زودی خداوند تو را در بسترت ذبح خواهد کرد، و روزی که محشور شوی خداوند تو را نبخشد. به خدا قسم، امیدوارم از گندم عراق جز اندکی نخوری." ابن سعد که بیانات امام را به مسخره گرفته بود، گفت: "به جوی آن بسنده خواهم کرد."(8)

درسی که می‎توان گرفت: گاه انسان‎های نابخرد حقایق عالم را به سخره می‎گیرند؛ اما به واقع، انسان اختیار همه چیز را به دست ندارد. برخی چیزها تنها لحظاتی از عمر در اختیار انسان است. شگفت این که تمام وعده‎های امام حسین علیه السلام درباره ابن سعد تحقق یافت؛ او در بستر خود، در زمانی نه چندان دور، به امر مختار ذبح شد. از گندم عراق نخورده بود که به سزای کردارش رسید و عقوبت آن جهانی به همراه دوری از رحمت الهی شامل حالش شد؛ اما نکته دیگر، اتمام حجت سیدالشهداء علیه‎السلام است. او پیش از درگیری به مذاکره اقدام فرمود. ناگفته نماند که وقتی درگیری بین دو سپاه به راه افتاد، دیگر جای مذاکره باقی نمی‎ماند.

شهادت عمروبن قرظه خزرجی

عَمرو بن قُرظَه خَزرَجی انصاری کوُفی

پس از "زهیر"، "عمرو بن قرظه" پیش روی امام ایستاد و از امام حمایت کرد. دشمن از هر طرف به سوی امام تیر پرتاب می‎کرد، ولی "عمرو" با سینه و پیشانی به استقبال تیرها می‎رفت. زخم‎های فراوانی بر بدن او پیدا شده بود. در این حال به سمت امام نظر کرد و گفت: "ای پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا کرده‎ام؟" امام فرمود: "آری، شما در بهشت پیش روی من هستی، از من به رسول خدا سلام برسان و به ایشان خبر ده که من هم خواهم آمد."(9) برخی گفته‎اند: او ساعتی با دشمن جنگید. سپس به خدمت امام بازگشت و در برابر امام ایستاد تا که از امام محافظت کند.(10) ابن نما به این نکته اشاره دارد که رجز او در میدان جنگ پاسخی به ادعای خرافه ابن سعد بود که می‎گفت: "اگر از جنگ با حسین امتناع ورزم ابن زیاد خانه‎ام را خراب می‎کند."(11) عمرو بن قرظه این اشعار را در حال رزم می‎خواند:

"قد علمت کتیبة الانصار                           أنّی ساحمی حوزة الذّمار

ضرب غلام غیر نکسٍ شاری                      دون حسین مهجتی و داری"(12)

او که در راه امام حسین جان و خانه‎اش را تقدیم کرد، در زیارت ناحیه مقدسه، مورد سلام قرار گرفته است: "السلامُ عَلی عَمرو (عمر) بن قُرظةِ الانصاری(13)؛ سلام بر عمرو بن قرضه که او از انصار بوده است."

درسی که می‎توان گرفت: مقایسه کسی که ادعای فرماندهی اهل کوفه را دارد چون ابن سعد با این بزرگمرد که از همه چیز خود، برای یاری امام گذشته بر اهل خرد درسی عبرت آموز است.

برادر عمرو در سپاه یزید

پس از شهادت عمرو اتفاق شگفتی افتاد: "علی" برادر عمرو از سربازان سپاه ابن سعد بود. او با دیدن جسم بی جان برادرش بر روی خاک، از سپاه ابن سعد به درآمد و فریاد برآورد: "ای حسین! ای دروغگو! برادرم را فریب دادی تا این که او را کشتی."

امام حسین علیه السلام فرمود: "من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود، و تو را گمراه ساخت." او گفت: "خدای مرا بکشد، اگر تو را نکشم." به امام حمله‎ور شد تا با نیزه، ضربه‎ای به آن حضرت وارد آورد. "نافع بن هلال" که از جمله یاران با وفای امام بود پیش دستی کرد نیزه‎ای به سوی او پرتاب کرد، او بی هوش بر روی زمین افتاد، اطرافیانش او را از معرکه خارج ساختند و سپس معالجه‎اش کردند.(14)

درسی که می‎توان گرفت: دو برادر با ویژگی‎های حق و باطل رو در روی هم قرار گرفتند؛ یکی در بهشت پیش روی امام قرار می‎گیرد؛ زیرا در این دنیا از همه چیز برای حفظ امام گذشت، ولی دیگری تنها به عصبیت – یعنی خون و برادری – تکیه کرد و به حق و باطل بودن توجه نمی‎کرد. بعید نیست همین ضعف در ادراک و شناخت، او را به بی معرفتی به امام سوق داده و در صف دشمن خدا قرار داده است. سرانجام او رهسپار دوزخ شد.

این بخش از واقعه کربلا جای تدبر بسیار دارد: دو برادر که یکی در صف اول حق و دیگری در صف ضلالت قرار گرفته است. امام به علی فرمود: خداوند او (برادرت) را هدایت و تو را گمراه کرد. عوامل هدایت خداوند یا گمراهی او چیست؟ تردیدی نیست که هدایت خدا شامل اهل تقوا و پرهیزگاران است؛ همان گونه که خود فرمود: "هدیً للمتّقین؛(15) (این کتاب) اهل تقوا را هدایت می‎کند." گمراهی او از آن بی‎بند و باران، و کسانی است که در رفتار و کردار و نیات خویش تنها به برآوردن خواسته‎های نفسانی بسنده می‎کنند.

دیگر این که کسانی که در این دنیا خود را سپر بلای امام می‎کنند، با کسانی که تنها دنباله روی امام می‎کنند یکسان نیستند. کسانی که جلودار حق‎اند و از وجود امام دفاعی بی‎نظیر می‎کنند، در بهشت نیز در پیش آن حضرت‎اند؛ حضرت فاطمه علیهاالسلام نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام اینگونه بود. عمرو بن قرظه و ابوثمامه نیز در کربلا چنین نقشی را ایفا کردند.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- اللهوف، ص 46؛ ابن نما نام ایشان را «عمر بن ابی قرظة» ضبط کرده است. (مثیرالاحزان، ص60) البته در بحارالانوار، ج 45، ص22، عوالم، ج17، ص 265، اعیان الشیعه، ج1، ص605، عمروبن قرظة ظبط شده است.

2- ابصارالعین، ص 155، مقصد5.

3- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص329.

4- ابصارالعین، ص155، مقصد 5، ناگفته نماند که ابن حجر گوید: قرظه از صحابی رسول الله(ص) بوده که در فتوحات ری حضور داشته و علی علیه السلام او را به ولایت کوفه گمارده بود(تهذیب التهذیب، ج 4، ص 550)

5- مقتل الحسین مقرم، ص248. 

6- ر ک: تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص413.

7- مقتل الحسین مقرم، ص248.

8- مقتل الحسین مقرم، ص 984/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.

9- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 162/ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص442.

10- ابصارالعین، ص156، مقصد 5.

11- مثیر الاحزان، ص 650.

12- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص434.

13- اقبال الاعمال، ج 3، ص80.

14- الکامل فی التاریخ، ج2، ص565/ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص434/ وقعه الطف، ص323؛ ابصارالعین، ص156، مقصد.

15- بقره، آیه 2.

منبع:

یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا

نافِع بن هِلال الجَمَلی

"نافع" پسر "هلال" پسر "جمیل" از تیره "مذحج جملی" است.(1) او از قاریان قرآن، مردی جنگجو، شجاع و از نویسندگان حدیث به شمار می‎آمده است. گفته‎اند او از بزرگان "قوم بنی مراد" (شاخه‎ای از قبیله مذحج) و یمنی تبار بوده است به سبب علاقه بسیار به امام علی علیه السلام، افتخار شرکت در سه جنگ صفین، جمل و نهروان را نیز داشته است. او همچنین توفیق یافت در بین راه در "عذیب الهجانات" به امام حسین علیه السلام و یاران او ملحق شود.(2)

 

تجدید بیعت با امام

روز دوم محرم، امام وارد کربلا شد و خطبه‎ای ایراد فرمود؛ یاران امام در حمایت از آن حضرت، یکی پس از دیگری پیمان بستند، از جمله آنها که مفصل‎تر از همه سخن گفت نافع بود. نافع در حالی که بر پای ایستاده بود اینگونه اباعبدالله الحسین علیه السلام را مورد خطاب قرار داد: "شما می‎دانید جدتان رسول خدا صل الله علیه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند، یا آنها را آنگونه که خود دوست داشت تحت فرمان خود درآورد. در حالی که بعضی از آنان از منافقین بودند، به آن حضرت وعده یاری می‎دادند، و در نهان او را فریب می‎دادند، او را هنگام برخورد از عسل شیرین‎تر ملاقات می‎کردند، ولی پشت سر از حنظل (میوه‎ای تلخ مزه چون هندوانه است که در بیابان‎های حجاز می‎روید) تلخ‎تر بودند، تا این که جان مبارکش را خدای تعالی به سوی خود برد؛ وضعیت پدرتان علی علیه السلام نیز همین گونه بود. قومی برای یاری رسانیدن، گرد او فراهم آمدند، و گروهی عهدشکنان (عایشه، طلحه، زبیر) بودند که به جنگ علیه او برخاستند و عده‎ای ظالمان (معاویه و عمروعاص) و جمعی مارقین و بیرون شدگان (خوارج نهروان) بودند تا این که اجلش فرا رسید و به سوی رحمت و رضوان خدا پر کشید. امروز شما نزد ما همان گونه‎اید. کسانی عهد خود شکسته‎اند و از تحت بیعت بیرون شده‎اند. این به خود آنها زیان می‎رساند، در حالی که خداوند بی‎نیاز از آن است. پس ما را در حالی که خود رشد یافته و به سلامت هستید حرکت ده، به سوی غرب یا شرق، هر کدام که بخواهید به خدا سوگند، ما از تقدیر خداوندی باکی نداریم و از ملاقات پروردگارمان هیچ کراهتی نداریم. ما بر مبنای نیّات و بینش‎های خود رفتار می‎کنیم. ما هر که شما را دوست دارد، دوست می‎داریم و به او مهر می‎ورزیم و هر که با شما دشمنی کند، دشمن می‎داریم."(3)

درسی که می‎توان گرفت: تمام سخنان این مرد خردمندانه است؛ او با استفاده از تاریخ آینده را از پیش می‎بیند و به صراحت می‎گوید: بر مبنای بصیرت، به عشق شما گرفتار آمده‎ایم.

محرم

پرچمداری نافع در روز هفتم

محاصره امام و یارانش در روز هفتم به اوج شدت خود رسیده بود. آب ذخیره نیز به اتمام رسیده و راه ورود به آب هم بسته شده بود. هر کس به فکر این تشنگی بود. به طور طبیعی عطش در بین اطفال و زن‎ها بیشتر جلوه می‎کرد. این وضعیت بیش از همه حضرت عباس علیه السلام را می‎آزرد.(4)

طبری گوید: امام حسین علیه السلام چاره‎ای اندیشید و برادرش عباس را صدا زد و به او فرمود که شبانه به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام مشک آبی را حمل می‎کنند، رو به فرات روند. نافع در جلو آنها در حرکت بود «عمر بن حجاج زبیدی" که مأمور حراست از فرات بود، احساس فریاد زد: "کیستی؟" نافع گفت: از پسر عموهای تو." پس گفت: "تو که هستی؟" نافع گفت: " نافع بن هلال"، گفت: "برای چه آمده‎ای؟"  گفت: آمده‎ایم از این آب که ما را منع کرده‎اید بنوشیم. عمرو گفت: "گوارایت باد، بنوش! ولی برای حسین از این آب مبر."

نافع گفت: "لا والله، لا اَشرَبی مِنه قَطرَةً و الحُسینُ و مَن مَعهُ من آله و صَحبِهِ عَطاشی(5)؛ نه به خدا سوگند، قطره‎ای از آن آب نمی‎نوشم در حالی که حسین و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‎اند.»

دیگر یاران و دوستان سر رسیده بودند، نافع فریاد زد ظرف‎های خود را پر کنید. پس از آن "عمرو بن حجاج" با یاران حسین علیه السلام درگیر شدند. در این هنگام برخی، مشک‎های آب را پر کردند و برخی چون قمر بنی‎هاشم علیه السلام و نافع مشغول جنگ شدند تا از دیگر دوستان حمایت کنند  و آنها بتوانند آب را به سلامت به خیمه‎ها برسانند.(6) مردانی از دشمن در این درگیری کشته شدند. آن شب به لطف خدا و رشادت‎های عباس بن علی علیهماالسلام و مردانگی نافع و یاران، آب به سلامت به خیمه‎های حسینی راه یافت.

 

نافع در شب عاشورا

نیمه شب عاشورا، امام از خیمه خارج شد تا تپه‎ها و گردنه‎های اطراف را بنگرد. در این هنگام نافع امام را دنبال می‎کرد. امام از او پرسید: "به چه سبب شما از خیمه بیرون آمدی؟" گفت: "ای فرزند رسول خدا! خروج شما از خیمه‎گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخت."

امام فرمود: "من از خیمه بیرون آمدم تا این که از این تپه‎ها و بلندی‎ها و کوتاهی‎ها برای زمان حمله اینها مطلع شوم." سپس آن حضرت روی برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: "این (حمله و درگیری)  به خدا سوگند  وعده‎ای تخلف ناپذیر است."

سپس فرمود: "آیا نمی‎خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟" نافع خود را به روی قدم‎های امام انداخت، بوسه می‎زد و می‎گفت: "انّ سَیفی بالفٍ و فَرسی مِثله، فو الله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلأ عن فریٍ و جریٍ(7)؛ شمشیرم به هزار و نیز اسبم به همین گونه می‎ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی‎شوم."

ما از تقدیر خداوندی باکی نداریم و از ملاقات پروردگارمان هیچ کراهتی نداریم. ما بر مبنای نیّات و بینش‎های خود رفتار می‎کنیم. ما هر که شما را دوست دارد، دوست می‎داریم و به او مهر می‎ورزیم و هر که با شما دشمنی کند، دشمن می‎داریم.

 

نافع و کشف راز

بعد از آن گفت و گو در شب عاشورا بود که "نافع" می‎گوید: در شب عاشورا هنگامی که امام وارد خیمه خواهرش زینب شد، من خود شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض کرد: "آیا شما نیّات یارانتان را آزموده‎اید؟ می‎ترسم در هنگام درگیری اینها شما را تسلیم دشمن کنند."

امام در پاسخ فرمود: "والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الاّ شوسُ الاقعس، یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطفل الی محالب امّه(8)؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده‎ام پس آنها را چنان یافتم که مردانی سینه سپر کرده‎اند، به گونه‎ای که به مرگ زیر چشمی می‎نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش مأنوس‎اند."

نافع می‎گوید: چون این گفتار امام را شنیدم به گریه افتادم و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم.(9) برخورد حبیب با این سخنان، در ذیل گفتاری در بحث حبیب بن مظاهر آمده است .

درسی که می‎توان گرفت: نکته اینجاست که امام در پاسخ خواهر فرمود: من آنها را امتحان کرده‎ام. همه مدیران باید این درس را فرا گیرند که کارگزار خویش را به بوته امتحان کشیده تا که در درگیری‎ها خود به خسران مبتلا نگردند، که این شیوه الهی را از حسین علیه السلام آموخته‎ایم.

محرم

مبارزه نافع

طبری گزارش کرده: چون عمرو بن قرظه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی که در لشکر ابن سعد بود، خونش به جوش آمد. به طرف امام حسین علیه السلام حمله‎ور شد. نافع بن هلال بر او پیش‎دستی کرد با شمشیر چنان ضربه‎ای بر او زد که از روی اسب به زمین سقوط کرد. دوستانش او را گرفتند و از معرکه خارج کردند، او سپس معالجه شد حالش خوب شد.(10) طبری از ابومخنف گزارش کرده که نافع در روز عاشورا این رجز را بر زبان داشت:

انا الجملی                        أنا علی دین علیّ؛

من پسر جملی هستم، دینم دین علی است."(11)

در پاسخ او مزاحم بن حریث گفت: ما بر دین فلانی هستیم، نافع گفت: "تو بر دین شیطانی" و با شمشیر به او حمله کرد. مزاحم به نافع پشت کرد تا که خود را از دست او برهاند، اما شمشیر نافع بر او پیشی گرفته بود و او را به زمین زد. عمرو بن حجاج فریاد زد: "آیا می‎دانید با چه کسانی می‎جنگید؟ احدی از شما تاب مبارزه با آنها را ندارد."(12)

درسی که می‎توان گرفت: به راستی یاران حسین علیه السلام مردانی جوانمرد بودند که دشمن، خود به قوت ایمان و روح متعالی آنها بارها اعتراف کرده بود.

نافع بن هلال تیرهای مسمومی را که نامش را بر سر نیزه‎اش نوشته بود، به طرف دشمن پرتاب کرد. (13) در حین پرتاب، این گونه رجز می‎خواند:

"ارمی بها معلمة افواقها                        و النّفس لا ینفعها اشفاقها(14)

مسمومة تجری بها اخفاقها                    لیملِاِنّ ارضها رشاقها

تیرهایی پرتاب می‎کنم که بر فاق آن نوشته شده است، و نفس را ترس او سودی نبخشد؛

در حالی که مسموم و مستانه جلو می ‎ود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند."

او با پرتاب تیرهایش، بسیاری را زخمی کرد و توانست دوازده نفر را به خاک اندازد. هنگامی که تیرهای او تمام شد شمشیر را بر کشید و به میان لشکر دشمن رفت. او در حال حمله این رجز را می‎خواند:

"انا الغلام الیمنی الجملی                              دینی علی دین حسینٍ و علی

ان اقتل الیوم فهذا املی                                 فذاک رایی و الاقی عملی؛

من جوانی یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین و علی است؛

آرزوی من است که امروز کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات می‎کنم."(15)

برای کشتن او گروهی از سپاه کوفه او را محاصره و عده زیادی او را سنگباران کردند، دسته‎ای دیگر با نیزه به او حمله‎ور شدند تا این که بازوان بزرگمرد را شکستند و او را به اسارت گرفتند.(16)

 

شهادت نافع

شمر نافع را دستگیر کرد و همراه یارانش به نزد ابن سعد برد. وقتی به ابن سعد رسیدند، پرسید چه باعث شد که چنین به روز خود آوری؟ نافع گفت: "به خدا قسم، از شما دوازده مرد کشته‎ام -جز کسانی که مجروح ساخته‎ام -و البته هرگز خود را بر این تلاش ملامت نمی‎کنم، و اگر برایم بازویی باقی مانده بود نمی‎توانستید مرا اسیر سازید."(17)

شمر شمشیر خود را بر کشید، نافع به او گفت: "به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی در حالی که خون‎های ما را برگردن داشته باشی. خدا را قسم و شکر، که مرگ ما را به دست بدترین خلقش قرار داد.» پس از آن، شمر قدمی پیش نهاد و نافع را گردن زد.(18)

"نافع" در زیارت ناحیه این گونه مورد سلام واقع شده است: "السّلام علی نافع بن هلال البَجِلی المُرادی"(19)؛ سلام بر نافع پسر هلال بجلی مرادی .

درسی که می‎توان گرفت: آخرین گفتار نافع نشان می‎دهد که با عاقبت به خیری و ثابت قدمی به جنت الهی پر کشید.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- ابصارالعین، ص147.

2- ابصارالعین، ص147.

3- مقتل الحسین مقرم، ص220.

4- مقتل الحسین مقرم، ص245

5- مقتل الحسین مقرم، ص246؛ ابصارالعین، ص 148، این عبارات جمع بین دو نقل از این دو کتاب است.

6- مقتل الحسین مقرم، ص246؛ ابصارالعین، ص148.

7- مقتل الحسین مقرم، ص265.

8- مقتل الحسین مقرم، ص265.

9- مقتل الحسین مقرم، ص265.

10- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص434.

11- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص435.

12- ابصارالعین، ص 149.

13- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص441؛ البدایه و النهایه، ج8، ص199.

14- البدایه و النهایه، ج8، ص199؛ بحارالانوار، ج45، ص27.

15- ابصارالعین، ص149.

16- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص21.

17- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 442-441

18- البدایه و النهایه، ج8، ص84؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 442- 441؛ ابصارالعین، ص 150- 149؛ مقتل الحسین مقرم، ص308.

19- اقبال الاعمال، ج3، ص78.

 

منبع:

ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .

 

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

پنج شنبه 2 آذر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها