0

عشق مادر به فرزند

 
iran313
iran313
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1390 
تعداد پست ها : 1561
محل سکونت : اصفهان

عشق مادر به فرزند

عشق مادر به فرزند

مادر من فقط یک چشم داشت.من از او متنفر بودم…اون همیشه مایه خجالت من بود.او برای امرار معاش خانواده،برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.

یک روز اومده بود دم مدرسه که به من سلام کنه و منو به خونه ببره.آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه؟اصلا به روی خودم نیاوردم،فقط با تنفر بهش نگاه کردم وفورا از اون جا دور شدم.

روز بعد یکی از همکلاسی هام منو مسخره کرد و گفت هووو…مامان تو فقط یک چشم داره.فقط دلم می خواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.کاش زمین دهن وا می کرد و منو…کاش مادرم یه جوری گم و گور می شد…

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا می خوای منو شاد و خوش حال منی،چرا نمی میری؟

اون هیچ جوابی نداد…

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم،چون خیلی عصبانی بودم.احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.دلم می خواستا از اون خونه بره و دیگه هیچ کاری باهاش نداشته باشم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم ،زن و بچه وزندگی…

از زندگی،بچه ها و آسایشی که داشتم خوش حال بودم تا این که یه روز مادرم اومد به دیدن من.

اون سال ها بود منو ندیده بود و همین طور نوه هاشو.

وقتی ایستاده بود دم در،بچه ها به اون خندیدند ومن سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده بیاد این جا اونم بی خبر.

سرش داد زدم:“چه طور جرات کرده بیای خونه من و بچه ها رو بترسونی؟”گم شو از اینجا.همین الان.

اون به آرامی جواب داد:”اوه،خیلی معذرت می خوام مثل این که آدرس رو عوضی اومدم.”وبعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.

یک روز یک دعوتنامه اومد در خونه من در سنگاپور،برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه.

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم.بعد از مراسم رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛البته فقط از روی کنجکاوی.همسایه ها گفتن که اون مرده.ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم.اونا به من یه نامه دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدهند…

 

“ای عزیز ترین پسر من،من همیشه به فکر تو بوده ام،منو ببخش که به خونت توی سنگاپور اومدم وبچه هاتو ترسوندم،خیلی خوش حال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا،ولی من ممکنه نتونم از جام بلند شم که بیام،

تو رو ببینم.

وقتی داشتی بزرگ می شدی از این که دایم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم،آخه میدونی…وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی.به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم تو داری بزرگ ميشي با یک چشم،بنابر این چشم خودم رو به تو دادم.

برای من افتخار بود که پسرم می تونست به جای من دنیای جدید رو به طور کامل ببینه.”

با همه عشق و علاقه من به تو

                                                                                                                                                                 مادرت

منبع : اينترنت

امیدوارم لبخند امام زمان روزی شما باشد. باتشکر/

 

یک شنبه 28 آبان 1391  7:20 PM
تشکرات از این پست
abdo_61 gasedak47 yasbagheri ravabet_rasekhoon mina_k_h hoseingh855 sadegh936ali
bolbolz
bolbolz
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 143
محل سکونت : تهران

پاسخ به:عشق مادر به فرزند

آخر داستان شگفت زدم کرد .

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

                            هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

             صحنه پیوسته به جاست

                                   خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

دوشنبه 29 آبان 1391  8:18 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon saeid_189 sadegh936ali iran313
hoseingh855
hoseingh855
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 113
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عشق مادر به فرزند

خیلی جالب بود

بی خود که نمی گن بهشت زیر پای مادران است

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد

ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

سه شنبه 30 آبان 1391  2:45 PM
تشکرات از این پست
sadegh936ali iran313
afsoon77
afsoon77
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 173
محل سکونت : اصفهان- نجف آباد

پاسخ به:عشق مادر به فرزند

مادر مهربونم   قدر تورو می دونم ........

سه شنبه 30 آبان 1391  8:05 PM
تشکرات از این پست
sadegh936ali iran313
zizijoon
zizijoon
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 1
محل سکونت : سمنان

پاسخ به:عشق مادر به فرزند

خیلی داستان جالبی بود امیدوارم همه ما قدر زحمات مادرانمان را بدانیم و همیشه قدردان آنها باشیم هیچوقت با کارهایمان دل آنها را نشکنیمbroken heartheartsmileysmiley

سه شنبه 30 آبان 1391  8:09 PM
تشکرات از این پست
sadegh936ali iran313
safadelavar
safadelavar
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 8

پاسخ به:عشق مادر به فرزند

داسزز طتان جالبی بود اما موضوعش روتقریبا شنیده بودم

زندگی با دوست زیباست...

دوشنبه 18 دی 1391  10:57 PM
تشکرات از این پست
mahdi522
mahdi522
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 3148
محل سکونت : زادگاه خمینی کبیر
سه شنبه 15 اسفند 1391  4:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها