0

ازدواج

 
iran313
iran313
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1390 
تعداد پست ها : 1561
محل سکونت : اصفهان

ازدواج


ازدواج نوعی رابطه است . اصولا زندگی یعنی برقراری رابطه برای پاسخ گفتن به ضرورتها. در ازدواج ما دو نوع نیاز را باید برطرف کنیم 1- نیاز جنسی که خیلی مهم است 2- نیاز روحی - روانی که آن هم به نوبه خود مهم است البته ما نیازهای مادی هم داریم که بدون ازدواج هم قابل پاسخگویی است .
وقتی نیاز جنسی ما به صورتی مکانیکی برطرف بشود ، نمی‌توانیم نام آن را ازدواج یا زندگی مشترک بگذاریم 0 چرا که این رابطه با خود ارضایی هیچ فرقی ندارد. تنها نوعی رابطه مکانیکی است . حتی می توانم بگویم که در برخی اوقات خود ارضایی، که به هیچ وجه تجویز نمی شود ولی طبق آمار مراکز علمی ، بسیاری به این شیوه ارضاء پناه می‌برند، آرامش بیشتری به دنبال دارد . چراکه ما در ارضاء جنسی مکانیکی و پسیکولوژیک ، صدمه هم می خوریم.چرا که در این خصوص رابطه ناهنجار است و در ضمن خیال می کنیم مورد سوء استفاده قرار گرفته ایم.
پس انگیزه ما برای زندگی مشترک ارضاء دو نوع نیاز است: نیاز جنسی و نیاز روحی- روانی.اما چرا ما مبتلای به این نیازها شده ایم ؟! نیاز جنسی که غریزی است و در سرشت ماست . ما نیازهای روحی خود را به شکل های گوناگون کسب می کنیم . ما به این نیاز مبتلا می شویم. در واقع وقتی احساس درونی می کنیم ، نیاز به ایجاد رابطه داریم در رابطه ای که بیشتر واکنشی است . ممکن است رابطه جنسی را هم خرج رابطه روحی روانی خود بکنیم ، ولی چیزی به دست نیاوریم . یعنی ارضاء خود را رها کنیم تا روانمان التیام یابد 0 تهی درون پر شود 0 خلأدرون از بین برود . ولی می بینیم که نمی شود 0 پناه بردن به بسیاری از گروه ها و فرقه ها بخاطر رهایی از این احساس خلأ و تنهایی و پوچی درون است.
بنابر این وضعیت ما در رابطه با عشق می تواند دوگونه متصور بشود :
1- وقتی که احساس عاشقانه داریم
2- وقتی که به واقع عاشق هستیم .
احساس عاشقانه داشتن برای همه ما دست می دهد. نوعی فرار ازخلأ درونی است . می خواهیم خود را فریب بدهیم. از این رو احساس می کنیم که کسی را دوست داریم . به شدت هم دوست داریم . ولی وقتی به او بیش از حد نزدیک می شویم ، از او می گریزیم. مشکل ما خلأ درونی است . دنبال پاسخ هستیم ، ما تنها شکل آن را عوض کرده ایم.شکلی عاشقانه به آن داده ایم ، ولی این یک رابطه عاشقانه نیست ؛ عاشق نمایانه است ؛ نوعی تلقین به نفس است ؛ نوعی فرار از احساس تنهایی ، اجحاف و بی کسی.
ازدواج با عشق و بدون عشق !
ازدواج خالی از عشق ضایع است. اینچنین رابطه ای تبدیل می شود به مشتی روابط خام و مکانیکی. تکرار روزان و شبان . تکرار بیگاری های اجتناب ناپذیر. تکرار دلخوری ها و دلمردگی ها . تکرار فرارها و دغدغه ها 0 تکرار مصیبت ها و تعزیت ها . زندگی مشترک بدون جاذبه های عاشقانه چه از نوع اول و چه از نوع دوم ، به واقع تحمل ناپذیر است . ولی ما باید تحمل کنیم و بهای آن را با سلامتی خود بپردازیم.این بدهی ما به ذهنیتی است که در آن جهالت و نادانی حکومت می کند.
در این صورت ، یکنواختی آن آزار دهنده است . تلاش بیهوده برای سرپا نگه داشتن آن آزار دهنده است .
نیروی حیاتی ما را تحلیل می برد . ولی ما می مانیم چرا که راه دیگری در برابر خود نمی بینیم . دیدگاه ونظرگاه ما محدود و بسته است . می ترسیم. ما برای رهایی از اضطراب و ترس ازدواج کرده ایم ! پس پر از ترس و وحشتیم. ازدواج نه تنها این اضطراب و ترس را از بین نمی برد ، بلکه افزایش هم می دهد .
ازدواج نه تنها احساس ایمنی به ما نمی دهد ، بلکه اندک احساس ایمنی ما را نابود هم می کند . من به هیچ وجه با ازدواج مخالف نیستم . انسان برای داشتن زندگی مشترک در این عالم هستی گذاشته است.
زن و مرد مکمل یکدیگرند و در طراحی هستی بدین شکل روییده اند. ولی می دانم که چالش های عصبی آن ما را فرسوده می کند . بهانه هایی که برای تداوم آن داریم عذاب آور است . سازگاری و تطبیق در آن دشواری زاست . با این همه ما از سر ناچاری آن را ادامه می دهیم ، چون می خواهیم که همراه با هنجار جامعه باشیم و می ترسیم که جامعه بر ما انگ و برچسب بگذارد . چرا که باید نیاز جنسی خود را به صورتی مکانیکی ارضاء کنیم .
می مانیم و می پوسیم ! می مانیم و استعدادهای خود را تلف می کنیم 0 می مانیم و در جا می زنیم .
نه ؛ وا پس می رویم ! ازدواج وقتی از سر ناچاری است و مرکز ثقل آن شهوت است ، تنها به معنی پرداختن به جنسیت است ، ضایع کننده است 0 چرا که دو طرف یکدیگر را درک نمی کنند . رابطه جنسی آن هم صرفا برای تخلیه « روانی » خویش نوعی ستم به خود است . دو « تن » بدون درک هم جمع شده اند که تازه معنای آن هم جمع شدن نیست ، این نوعی « جمع نمایی » است که در اصل تفرقه است 0 جهان های متفاوت ، راه های متفاوت ، جهت های متفاوت ، نگاه های متفاوت ، هدف های متفاوت ، سلیقه های متفاوت ، و عقده های یکسان و زجرهای غیر متفاوت ! زجرهای ما یکسان است ، چرا که عقده های انسان های پسیکولوژیک و بیولوژیک کم و بیش همانند است .
وقتی انسان ازدواج را « هدف » در نظر می گیرد ، باید بهای نازل آن را هم بپردازد . باید تسلیم بشود.باید دور از عشق و سرمستی و پرواز و سبکی و شور و شعف و نشاط و طرب زندگی کند من این را زندگی نمی دانم. این نوعی شکنجه است که آدمی به خاطر نادانی و جهالت و هم هویتی با گذشته موروثی به جان می خرد و بهای سنگینش را هم با فرسودگی و مرگ در هر لحظه می پردازد . رنج و دردی که همواره باید تحمل کند . ازدواج و یا زندگی مشترک عبارات با شکوهی هستند ، آن گاه که دو نفر به هم بر می آیند و در کنار هم احساس شادی و خوشی و سبکی و پرواز می کنند .یعنی زندگی طربناک ، همچنان که ژرژ پنجم کرد ! پادشاه بریتانیای کبیر ، پادشاهی انگلیس را رها کرد که با معشوقه خود « خانم سامپسون» زندگی کند. بخاطر یک زندگی عاشقانه دست از سلطنت برداشت و تا حدود صد سالگی نیز در کنار همسرش ماند ! ولی ما این رابطه باشکوه را خراب می کنیم یا به استقبال خرابی آن می رویم ! چرا که از آن هیچ چیز جز رابطه جنسی ، آن هم کج و معوج ! - نمی دانیم 0 آن را خراب می کنیم ؛ با انتظارهای بیهوده ، با سبکسری های بچه گانه ، با نپختگی های کودکانه ، با باورهای عتیق و با محاسبه های کوچک و مقایسه های بی ربط و چالش های بی جهت ! ما زندگی مشترک را به تکرار کلیشه های خمیازه آور تبدیل می کنیم و بعد از کسالت آن می نالیم . ما برای زندگی مشترک تجربه کافی و وافی نداریم . ادای آن را در می آوریم 0 می خواهیم آن را در خانه همسر خود به دست آوریم. تاجری هستیم که بدون دست مایه دست به تجارت زده ایم . عاقبت آن هم معلوم است: ورشکستگی آشکار یا پنهان ! همه اینها تحفه انسان پسیکولوژیک است برای یک زندگی به اصطلاح مشترک که می توانیم نام آن را بگذاریم «زندگی نامشترک» !
بسیاری ازدواج می کنند ولی از سر ناچاری و خود را ، یعنی قابلیت ها و استعداد های خود را تباه می کنند .آنها گستره های دیگر را ندیده اند . هر چه دیده اند و شنیده اند همین بوده است. از این رو فکر می کنند که راه دیگری در مقابل ندارند. به علاوه عشق هم به این سادگی ها حادث نمی شود . منتظر آن هم نباید بود . چرا که انتظار باعث می شود که عشق از ما بگریزد. عشق مهمان ناخوانده است . می آید بدون آنکه در بزند . ما را آتش می زند بدون آنکه صدای گامهایش را بشنویم . بنابر این به نوعی رابطه باید قانع بود و آن رابطه جنسی است .
از اینجا می توان نوع دیگری از رابطه را هم تعریف کرد . رابطه ای که عاشقانه نیست ولی عاقلانه – عاشقانه است . در این رابطه حوزه مغناطیسی انسان شدت می گیرد . در این حوزه دو انسان به هم جذب می شوند . به نوعی نمی توانند از این حوزه بگریزند . بدون شک جذبه جنسی و آسودگی خیال در آن نقش تعیین کننده دارد . دراین گونه از رابطه ، همزیستی به شکل شکوهمندی ادامه می یابد.
امارابطه عاقلانه – عاشقانه یعنی چه ؟
رابطه عاقلانه – عاشقانه زندگی مشترکی است که البته دور از تصاویری که ما در ذهن داریم تحقق پیدا می کند . در این رابطه اگر محاسبه جایی نداشته باشد ، نوعی عشق تحقق پیدا می کند . اسم این را می گذارم « خودگرا » درست مانند تولد بیولوژیک که در آن انسان معصوم زاده می شود . اما پس از آن انسان بیولوژیک گرفتار دست خوردگی می شود و پسیکولوژیک می شود . در این حالت عشق نمی تواند آن چنان جوانه بزند . چرا که انسان پسیکولوژیک سرشاراز نفرت و کینه است . هرچند می دانیم و می بینیم که در این وضعیت نیز برخی« صاعقه عشق » می شوند . به راستی« صاعقه عشق »! من نام این را می گذارم « صاعقه عشق » چرا که ناگهان پدیدار می شود و درون شرطی انسان راخاکستر می کند . و از این خاکستر جوهر اصیل انسان متبلور می گردد و زاده می شود .
خود ، من ، نفس ، مرکز و هرچه در ذهن ما اخلال می کند می سوزد و ناپدید می گردد . با این حال عشق اولی یا خردگراست که عمومیت دارد و می تواند انسان پسیکولوژیک را هم به مرزهای دگرگونی فانکشنال بکشاند . در واقع عشق اول راهگشا نیز هست .
عشق نوعی مراقبه دایم است . مراقبه ای که ما را به ورای ذهن شرطی می برد . در این حالت ذهن ما همان است که بوده ، یعنی شرطی و برنامه ریزی شده است . ولی عشق در آن تحول و دگرگونی شگفتی ایجاد می کند . پیوند ما رابا برنامه های ذهنی و عقده ها می برد . عشق قاتل چرک درون ماست. عشق قاتل همه محاسبه هاست . عشق قاتل انتظارها و سبکسری های ماست 0 عشق قاتل منیت هاست . بنابراین عشق نجات دهنده است .منجی ماست . انسان پسیکولوژیک و فانکشنال ، هر دو در معرض حادثه عشق اول و دوم هستند . هر چند انسان فانکشنال بهتر در این حوزه مغناطیسی قرار می گیرد . چراکه سراسر نگاه ، توجه و مراقبه است . و ذهنی که مزاحمت ندارد و شکوه زیبایی را باهمه وجود حس می کند.
عشق قاتل خود محوری هاست. آینه ای است که جوهر ما را بر ما آشکار می کند . جوهری که غماز است. عشق قاتل همه است به جز معشوق . همه در برابر معشوق می میرند ؛ نه به کینه و نفرت و شکنجه ، نه ؛ از سر بی نیازی می میرند. عشق بشارت دهنده بی نیازی است . هنگامی که عشق هست ، جهان و حتی همه عالم هستی از آن ماست . از این رو حسادتی در کار نیست . آزمندی در کار نیست . با عشق ما همه چیز داریم ؛اما وابستگی نداریم .
عشق یعنی توانگری 0 عشق یعنی هیچ ! یعنی « تهیت »0 یعنی کوری و کری نسبت به جهان شرطی. عشق یعنی معشوق و دیگر هیچ!
متأسفانه ممکن است که ما پس از مدتی به وضعیت گذشته باز گردیم . و البته باز می گردیم ! باکی نیست . ولی این حالت یکی از شگفتی های درون ما باقی می ماند.با این همه می توانیم همچنان به عشق اول بیندیشیم . عشقی که من روی آن خیلی حساب می کنم . عشق اول ، عشق واقعی زندگی ماست . می تواند تکرار بشود . می تواند هما ن جا که هست بماند . انسان فانکشنال که دور از محاسبه و مقایسه و رقابت زندگی می کند همیشه مستعد عشق اول و دوم است .
انسان فانکشنال که افق دید او تمیز و پاک است ، همواره مهیای پذیرش عشق اول و دوم است . عشق اول است که کیفیتی انسان ساز دارد . هنر و زندگی را جلا می دهد0 شادی را جاودان می کند . بدون آنکه زیان های عشق دوم راد اشته باشد 0 عشق دوم همه چیز را خاکستر می کند 0وادی جنون است .
عاشقم من برفن دیوانگی
مردم ازفرهنگی و فرزانگی
عشق اول سازنده است . انسان فانکشنال را در مسیر سازندگی نگه می دارد . بیشتر به درد جامعه می خورد. از این روست که می تواند گرمای عشق دوم را هم داشته باشد ، ولی خسارت های عشق دوم را نداشته باشد . این که می گویم « خسارت » ، به خاطر این است که در هر حال ما باید در جامعه زندگی کنیم . از این رو عشق دوم ویران کننده جامعه است . همه هنجارها را به هم می ریزد . رو به درون دارد. اما عشق اول رو به بیرون هم دارد . از ضرورت ها غافل نیست . با این همه این اتفاق ( ورود عشق دوم ) ممکن است هر لحظه از نو رخ دهد .
عشق اول دارای جاذبه جنسی است که تکراری خوشگوار دارد . همراهی با طرفی که همرأی و همساز و همدم و همدل و همراه و همکوش و همفکر وهمکیش و همسان و همتا و همبود و همشد وهمخواه شماست . این عشق داوم دارد . عشق دوم اغلب بی دوام است . صاعقه وار می آید و صاعقه وار می رود. همه ما منتظر عشق دوم هستیم ؛ از این روست که عشق اول را که واقعی تر و ممکن تر و محتمل تر است از دست می دهیم ! بیداری ما ضامن ادراک ورود عشق اول و خردگر است .
این بیداری را پاس بداریم . عشق اول همیشه در نزدیکی ما لنگر انداخته است . همیشه منتظر ماست . ورودش را در هر لحظه خوش آمد بگوییم .

منبع : http://hamdardi.com/?part=menu&inc=menu&id=149

امیدوارم لبخند امام زمان روزی شما باشد. باتشکر/

 

جمعه 26 آبان 1391  4:18 PM
تشکرات از این پست
abdo_61 farshon
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:ازدواج

من مخالفتی باین امرخیرندارم اما درجامعه کنونی وباوضع رکودشدیداقتصادی بنظرمن هرکس ازدواج کندواقعا"شاهکارکرده است وشجاع است وقهرمان.برای تمام قهرمانان جامعه آرزوی موفقیت می کنم.

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

یک شنبه 12 آذر 1391  12:33 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
دسترسی سریع به انجمن ها