خاطرات سرهنگ احسان العلوی-پایانی
عملیات با بیسیمهای خاموش
خبرگزاری فارس: به علت وجود استراق سمع در خطوط ارتباطی بیسیم، فرمانده نیروهای عراقی در منطقه دستور خاموش کردن بیسیمها را صادر کرده بود.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، لشکر بدر از مردانی تشکیل شده بود که اگر چه عراقی بودند اما به رزمندگان اسلام و برادران ایرانی خود پیوسته تا مقابل ارتش بعثی صدام حسین بجنگند و کشورشان از ظلم این دیکتاتور خبیث نجات دهند.
برخی از نظامیان عراقی هم جدای از این لشکر خود به تنهایی از عراق فرار کرده و به ایران پناه میآوردند. آنچه می خوانید خاطرات سرهنگ ستاد احسانالعلوی است که از جمله همین نظامیان محسوب میشود و خاطراتش را از عملیات محرم اینگونه تعریف میکند.
آغاز و سرانجام نبرد در هور
حادثهای کوچک، قبل از عملیّات بدر رخ داد. طی این حادثه، نیروهای عراقی توانستند افرادی از گروههای گشتی شناسایی ایرانی را دستگیر کرده، برای کسب اطلاعات، به منطقه العزیز ببرند. پس از اسارت این افراد، عملیات بازجویی و شکنجه آغاز شد. بعد از بازجویی پی بردیم نیروهای ایرانی قصد اجرای عملیاتی در این محور را دارند. آنها قصد داشتند حمله گسترده و قریبالوقوعی انجام دهند. طی این حمله، محورهای اصلی عملیات یعنی منطقه عجیرده، البیضه، السوده، الکساره و محدوده شهر القرنه درگیر میشدند. در پی این اطلاعات، بر تعداد تیپهای خاص با مهمات ویژه افزوده شد. در یک محور، تیپ 4 و تیپ 5 و تیپ 68 به عنوان واحدهای احتیاط جهت نیروهای فرماندهی شرق دجله در منطقه استقرار یافتند.
عملیات در ساعت 9 شب تاریخ 19/12/63 آغاز شد.
در ابتدای کار، حمله از دو جهت انجام شد؛ یکی از جنوب و یکی از شمال. مواضع دفاعی تیپ 429 در لسان عجیرده، خطی به طول13 کیلومتر را شامل میشد. این تیپ، نیروهای خود را به این شکل سازماندهی و مستقر نمود:
1_ گردان یکم در لسان عجیرده، به فرمانده سرهنگ فلسطینی، احمد.
2_ گردان یکم در لسان عجیرده، تا نزدیکی مقر تیپ در بیشه عجیرده، به فرماندهی سرهنگ حسین الیاسی.
3_ گردان سوم، سمت چپ بیشه عجیرده و منطقه الصخره و روستای البیضه و السوده، به فرمانده سرهنگ حسین.
4_ گروهان کماندویی، به فرماندهی سروان باسل عثمان بکر که تمام مناطق بیشه زار و جنگی سمت راست بیشه عجیرده را به اشغال خود در آورده بود.
اولین گلوله از سوی رزمندگان اسلام به سمت مقر تیپ 429 شلیک شد. این مقر که در بیشه عجیرده واقع بود، مورد هجوم قرار گرفت. سرهنگ ستاد نبیل عبدالقادر، معاون تیپ فرصت نیافت تا از مهلکه بگریزد و در همان خطوط مواصلاتی بین سنگرهای مستحم خودشان کشته شد. فرماندهان یگان توپخانه و فرمانده گروهان مقر _ سرگرد حسین صالح_ نیز به قتل رسیدند. نیروهای اسلام از همه طرف به سمت موضع گروهان کماندویی حرکت کردند و تمام مواضع دفاعی عراق را به تصرف خود در آوردند و پس از رسیدن به گروهان کماندویی، تعداد زیادی از سربازان این گروهان را کشتند و مجروح کردند. فرماندهان دستههای گروهان کماندویی زخمی شدند و بقیه نیروهای باقیمانده گروهان کماندویی هم مواضع خود را ترک کردند و به عقب گریختند.
در خطوط العماره نیز نیروهای جیشالشعبی مستقر بودند. با دیدن این اوضاع، آنها فرار را بر قرار ترجیح داده، مواضع خود را خالی گذاشتند.
نیروهای اسلام در همین موقع شروع به تعقیب و دنبال کردن سربازان عراقی نمودند. این تعقیب و گریز تا مواضع توپخانه ادامه داشت! یگان توپخانه 248 وابسته به نیروهای لشکر ریاست جمهوری، در نزدیکی پل العزیر مستقر بود. پس از اینکه یورش سریع و شدید رزمندگان صورت گرفت، تلفات و صدمات زیادی بر این یگان وارد شد و تجهیزات آنها منهدم شد!
محور دوم عملیات رزمندگان اسلام، منطقه الروطه در نزدیکی القرنه بود. یورش سریع رزمندگان اسلام، مواضع تیپ 84 و مواضع دفاعی جیشالشعبی عراق را کاملا منهدم کرد. نیروهای اسلام توانستند بر محور الروطه مسلط شوند و شهر القرنه از جانب رزمندگان اسلام مورد تهدید قرار گرفت و در تیررس توپخانه ایران واقع شد.
در محور سوم عملیات، هجوم رزمندگان اسلام به منطقه بیشه الصخره سبب شد تا در همان لحظات آغاز، فرمانده گردان، سرهنگ حسین التکریبی و معاونش کشته شوند. تنها گروهان سوم گردان به فرماندهی ستوان احمد ماضی توانست شب را در مواضع خود باقی بماند و مقاومت کند. این موقعیت ویژه، به دلیل در اختیار داشتن توپهای ضد هوایی بود. این توپها علیه نیروی پیاده ایران به کار گرفته شدند.
شب هنگام، تمام تماسهای بیسیم و ارتباطات موجود قطع گردید. به علت وجود استراق سمع در خطوط ارتباطی بیسیم، فرمانده نیروهای عراقی در منطقه دستور خاموش کردن بیسیمها را صادر کرده بود.
شب بسیار تاریکی بود. ماه، پنهان بود و آسمان، صاف. تاریکی شدید، نیروی هوایی ما را مجبور کرد که منورهایی را در آسمان منطقه پخش کند. در زیر نور این منورها، فرار نیروهای گریزان عراقی دیده میشد.
سرهنگ علی حنتوش _ فرمانده گردان دوم نیروهای خاص _ میگفت: «اگر نیروهای ایران با این سرعت پیش بیایند، به زودی از العزیر رد شده، به العماره خواهند رسید.»
نیروهای پشتیبانی و احتیاط، آماده حرکت به مکانهای موردنظر شدند. آنها پس از طی مسافتی، ناگزیر به عقبنشینی شده، در مواضع اولیه خود مستقر شدند.
درگیری بسیار شدید بود و در طی همان شب، مقر گردان سوم تیپ 429 سقوط کرد. نیروهای ایرانی در خلال این ساعات، تسلط خود را بر بیشه عجیرده و الصخره تثبیت کردند و منطقه البیضه را که تعدادی از نیروهای عراقی در آن مستقر بودند، زیر آتش قرار دادند.
حلقه محاصره بر ستوان احمد ماضی تنگتر شد. او ناچار شد خود و گروهانش را شناکنان به الکساره برساند.
آنها از همان محل با نیروهای خودی که هنوز در مق هور مستقر بودند، تماس گرفتند. نیروهای ایرانی از آنجا گذشته و آنها پشت سر مانده بودند. برای تیپ 429 تنها گردان یکم و دوم باقی ماندند.
نیروهای اسلام در آغاز عملیات، تعرضی به لسان عجیرده نکرده و اولین هدف آنها، انهدام مقر تیپ بود که در پنج دقیقه اول عملیات، به هدف خود رسیدند! پس از گذشت چهار روز، این دو گردان هنوز در حال مقاومت بودند. در حقیقت، از تمام جهات در محاصره بودند و قایقهای رزمندگان اسلام، از تمام جوانب بر آنان سیطره داشتند. در این اوضاع و احوال، تامین نیروها از لحاظ تسلیحات و سایر موارد بسیار سخت بود.
بنابراین، فرماندهی نیروهای شرق دجله دستور داد که نیازهای نیروهای در محاصره با هلیکوپتر ارسال شود. دو فروند هلیکوپتر با محمولههای مذکور، به منطقه دو گردن رسیدند. یکی از دو خلبان به نام سروان سلام محمود که در هلی کوپتر اولی بود، چنین میگفت: «هنگامی که به آن مکان رسیدم، خیالات زیادی در ذهنم ایجاد شده بود و اینجا را مانند مثلث برمودا میدیدم و ترس و هراس زیادی بر من مستولی شده بود. همانگونه که نتیجه گذر هر کشتی از مثلث برمودا، محو آن از صحنه روزگار بود، من نیز منطقه لسان عجیرده را اینگونه میدیدم. هر موشکی که بر ضد هلیکوپتر من شلیک میشد، تپش قلبم را تشدید میکرد. سعی کردم که محموله را برای سربازان پایین بفرستم؛ اما هر کاری کردم، نشد. زیرا زاویه نامناسبی برای فرو افتادن محموله توسط هلیکوپتر ایجاد شده بود.
سعی کردم که زاویه مطلوب را به وجود آورم؛ اما وضعیت موجود، مانع این امر میشد.
فرماندهی نیروهای شرق دجله به ما وعده داده بود که پس از رساندن محموله به گردانهای تحت محاصره، یک دستگاه آپارتمان و یک اتومبیل به ما پداش خواهد داد.
هر کسی چون ما دست به انجام چنین کار غیرممکنی میشد. محموله را به آب انداختیم؛ اما نیروهای اسلام که در کمیم ما بودند، محموله را گرفته، مانع رسیدن کالاهای مورد نیاز به گردانهای تحت محاصره شدند.»
سرهن حسین الیاسی، فرمانده گردان دوم، پس از آزادی از اسارت چنین میگفت: «مدتی را در آن حلقه محاصره مقاومت کرده، یک هواپیمای ایرانی را ساقط کردیم و خلبانهای آن را از مرگ حتمی نجات دادیم. سپس با مراقبتهای ویژه و پانسمان، درمانشان کردیم. همین عمل انسانی باعث شد خلبانان با هواپیماهای جنگنده اسکادران خود تماس گرفته، از آنان خواستند که موضع ما را مورد هجوم قرار ندهند.»
او در مورد سختیها و مرارتهایی که این حالات خاص ایجاد کرده بود، میگفت: «تمام آرزوی من شکسته شدن زنجیر محاصره بود. امیدوار بدون که این حلقه تحمیل شده بر ما از هر سو گسسته شود. عملیات چریکی و غافلگیرانهای برای رفع این مشکل طراحی کردیم. با فرمانده سپاه تماس گرفتم و از او استمداد کردم.
درخواست کردم که یک نیروی زرهی وارد عمل نماید. بلافاصله یک گردان زرهی از تیپ 24 وارد عمل شد؛ اما تا نیروهای آن خود را به بیشه برسانند، کاملا منهدم شده، تلفات سنگینی دادند! فرمانده این تیپ نیز کشته شد!»
سرهنگ هشام صباح الفخری که تلاش میکرد خود را به عنوان یک فرمانده ورزیده و سرداری شجاع مطرح کند، سوار بر یکی از تانکها شده، به قصد کمکب ه یگان سوم زرهی، خودرابه مقر عجیرده رساند؛ اما آتش سنگین و موانع آتشین و ترسناک، او را در همان جا متوقف کرد.
بسیاری از تانکها نیز با همین آتش منهدم شند. هشام وقتی خود را از دو طرف در محاصره دید، مجبور به فرار شد. به عقب بازگشت؛ در حالی که سر و رویش خونین بود. میگفت: «مسئلهای نیست؛ ترکش هایی ریز و جزئی به من اصابت کرده است! ...»
سپس به من دستور داد: «فورا گردان را آماده کن.»
گردان ما در منطقه العزیر مستقر بود. این گردان، نیروی پشتیبانی در آمادهباش محسوب میشد.
پنج روز گذشته بود. سلطه و سیطه رزمندگان اسلام، کماکان بر مواضع تصرف شده با قوت و قدرت ادامه داشت. جاده اصلی عماره، بصره و بغداد کاملا قطع شده بود.
نیروهای اسلام به هیچ عنوان نقطهای را برای مانور خالی نگذاشته بودند! زرهپوشهای ما به جلو عازم شدند؛ اما در آبهای رها شده منطقه به گل نشستند! خط اصلی و سد محکم و طولانی ما به دست آنها افتاده بود! آنها آب را در مناطقی که میخواستند، رها میکردند! منطقه به هیچ وجه مناسب حرکت تانک و زرهپوش نبود! ارتش عراق با تمام توان خود سعی در احداث و باز کردن راهی مناسب برای عبور از میان منطقه پر آب داشت. ضد حملههای عراق آغاز شده بود؛ اما منطقه، اجازه فعالیت وسیعی نمیداد. فرماندهی کل سعی داشت که العزیر و اطراف القرنه و جاده عمومی را باز پس گیرد؛ از این رو در عملیات تهاجمی خود، به جای استفاده از نیروهای پیاده، از موشک و توپخانه و خمپاره انداز و آرپیجی در سطحی بسیار وسیع استفاده کرد.
اسلحه شیمیایی نیز در آنجا به شکلی گسترده مورد استفاده قرار گرفت! این طرح و نقشه، از سوی عبدالجبار شنشل، وزیر امور نظامی پیشنهاد و طراحی شده بود. آتش و دود، سراسر منطقه را پوشانده بود. قایقهای جنگی ایران نیز منطقه عملیات را زیر آتش خود قرار داده بودند. مشکلی که در پیش رو داشتیم، این بود که منطقه عملیاتی بین دو طرف بسیار نزدیک بود و قدرت هرگونه مانوری از ما گرفته شده بود.
اولین تپپی که در عملیات ضد حمله شرکت کرد، تیپ 68 نیروهای مخصوص بود که در همان مسیر مشخص پیشروی کرد و به نزدیکی منطقه الواویه رسید. درگیری بسیار سختی صورت پذیرفت و فرماندهان گردانها کشته شدند. فرمانده تیپ نیز در این عملیات مجروح کردید و در نبردی دیگر به هلاکت رسید.
هیچ کس نمیتواند شدت واقعی جریانات را نقل کند؛ زیرا قدرت رعبانگیز گلولهها و رگبار آنها، با قلم و کاغذ قابل توصیف نیست! دورهای بسیار سخت و سهمگین بود؛ که اگر کسی توان گریختن داشت، لحظهای مکث نمیکرد و به هیچ قانونی پایبند نمیماند. در واقع به آدمهای پریشانی تبدیل شده بودیم که خارج از چارچوب قوانین بشری میاندیشند. سربازان بپچاره خود را با حکم اعدام به سوی سرنوشتی مرگبار میفرستادیم.
هنگام برخورد تیپ 68 نیروهای مخصوص با رزمندگان اسلام، نبرد شدید و غیرقابل تصوری در گرفت. ما فقط به خاطر بقا میجنگیدیم! بنابراین با هر وسیله ممکن سعی در حفظ حیات خود داشتیم. به هر قیمتی هم که تمام میشد، مهم نبود؛ حتی اگر این پیروزی، بدون روح و ارزش انسانی حاصل میشد. با حالی که ما داشتیم، این واقعیت چندان عجیب نبود و نیست. مهم این بود که فرماندهی کل عراق میخواهد به همپالگیهای خود مژده پیروزی دهد...
در بدترین شرایط و سختترین موقعیتها قرار گرفته بودیم. شدت درگیری آنقدر زیاد بود که ماهوارهها تصاویر زندهای از عملیات بدر را به روی آنتنها فرستادند و جهان، گوشهای از حقیقت صلابت و پایمردی رزمندگان اسلام را مشاهده کرد. حرفهای زیادی در این باره گفته شد. مثلا: «برای ما یقین حاصل گشت که عراق در حال خورده شدن و از بین رفتن است.» و باز گفته شد: «تصویر مجاهدان پیکارگر راه خدا ما را شگفتزده کرد. این دلاورمردان مسلمان ایرانی، نمونههایی از یاران امام حسین را ارائه داده، در قلب ماهوارهها، شکل حرکت حسینی را به جهانیان نمایاندند.»
گرمای شدید و آفتاب داغ، مزاحمت زیادی ایجاد کرده بود. بعضی از سربازان، در گوشی، سخنانی رد و بدل میکردند. معلوم بود که اینها تصمیم به گریز از میدان جنگ گرفتهاند. فرماندهی متوجه موضوع شده بود. آنها جوخهای برای مبارزه از فراریان تشکیل دادند و با شیوههای رعبآور و هراس انگیز و حلقآویز کردن برخی از فراریان توانستند مانع خالی شدن و از هم پاشیده شدن مواضع دفاعی خود شوند.
کشتهها و مجروحان از یک سو و خودروها و تانکهای منهدم شده از سوی دیگر روی زمین مانده بودند.
جنگندههای آسمانی با موشک و بمب از همه طرف حمله میکردند. فریادهای کمکخواهی سربازان، در حال دست و پا زدن و جان دادن، به گوش میرسید. بدتر از آن، صدای بلندگوهای گروه توجیه سیاسی بود که با پخش سرودها و آوازهای حماسی، جو تهوعآوری ایجاد کرده بود.
من در این اوضاع، بیهدف، به هر طرف میدویدم. فقط از خدا میخواستم که مرا از آسیبها محافظت کند. در ساعت 10 صبح همان روز، فرمانده لشکر پنجم، سرهنگ ستاد الحیالی با من تماس گرفت و از من خواست که گردان را از لحاظ کمیت و تعداد نفرات تکمیل و سازماندهی کنم. فرماندهان گروهانها، از افسران ورزیده و برجستهای انتخاب شده بودند. سروان صباحالعلی، فرمانده گروهان یکم؛ سروان فواد کاطع، فرمانده گروهان دوم و سروان عبدالستار فارسی، فرمانده گروهان سوم، بنا به درخواست سرهنگ هشام صباح الفخری _ فرمانده سپاه چهارم_ از مدیریت آموزش نظامی عراق اعزام شده بودند.
این سه گروهان، از نیروهای ویژه تشکیل شده بودند.
حرکت گردان با همراهی یک گروهان تانک از توابع لشکر پنجم صورت گرفت. در واقع یک گروهان تانک به اضافه گردان پیاده برای یک عملیات هجومی مهیا شد.
در مسیر راه اصلی العزیر به بیشه عجیرده به پیشروی ادامه دادیم. این راه، تحت نظر نیروهای کمین قوای اسلام بود. توپخانه ایرانف نقطه به نقطه آن را ثبت تیر کرده بود و هر موقع که اراده میکردند، با گراهای مشخص و ثبت شده، خط آتشی جهنمی بر سر عراقیها میکشیدند. به همین علت، حرکت ما در زیر گلولههای آتشینی که در اطراف ما بر جاده مذکور به زمین میآمد، بسیار مشکل بود. در پناهگاههای بین راه توقف کردیم. تانکها را به سختی در سنگرها قرار دادیم. پس از توقفی کوتاه، به حرکت خود ادامه دادیم. به نقطهای در نزدیکی نیروهای ایرانی رسیدیم. نبردی نزدیک صورت گرفت.
هنگامی که به آن لحظات میاندیشم، نمیدانم که چگونه آن ماجراها را توصیف کنم و چه بنویسم! رزمندگان جان بر کف سپاه اسلام با ارپی جی 7 به شکار تانکهای ما آمدند و ظرف چند ثانیه، مواضع تجمعی ما را ویران کردند. سلاحهای آرپیجی مثل کمربندهای آتشین،