* یکی داشت واسه دوستش تعریف میکرد: آره، چند وقت پیش داشتم توی جنگل میرفتم، که یک دفعه یک شیر وحشی بهم حمله کرد، منم نتونستم فرار کنم اونم منو گرفت و خورد! دوستش میگه: آخه چطوری میشه؟ تو که الان زندهای و داری زندگی میکنی! طرف میگه: ای بابا، کدوم زندگی؟ تو به این میگی زندگی؟!
* امروز به مامانم گفتم ناهار چی داریم؟ گفت: مروری بر رویدادهای هفته!
* یکی از تفریحات ایرانیها این هست که میرن یك جنسی میخرن؛ بعد میرن توی تک تک مغازهها همون رو قیمت میکنن!
* پیرمردی داشت خاطره تعریف میکرد، میگفت: ما سال 49 با دو نفر دعوامون شد، البته اینم بگم، سال 49 که مثل الان نبود، دو نفر خیلی بود!!
* یکی میگفت: داشتیم آبگوشت میخوردیم، گوش کوب رو گرفتم دستم. تیریپ خاطرههای کودکی، به بچه خواهرم گفتم: دایی جون این گوش کوب، سنش از منم بیشتره. مادرم از اون طرف گفت: فایدشم همین طور!
* مامانم در طول شبانه روز فقط یک بار بهم میگه مهندس، اون هم آخر شباست که صدام میزنه مهندس، بیا آشغالا رو بزار دم در!
* رفتم از عابربانک پول بگیریم، میگه: در حال حاضر دستگاه حاضر به ارائه سرویس نمیباشد. بعد مینویسه: آیا درخواست دیگری دارید!؟ آره 4 تا جوک بگو بخندیم!
هیچ لذتی بالاتر از این نیست که یه تیکه از سرعتگیر کنده شده باشه و آدم بتونه دو تا چرخ ماشینش رو از اونجا رد کنه. واقعاً هست!؟ خدایا این لذتها رو از ما نگیر!
* بچه که بودم وقتی میخواستم داداشم رو اذیت کنم، میرفتم با زغال اسمش رو روی دیوارهای حیاط مینوشتم تا مادرم فکر کنه که داداشم رفته و اینها رو نوشته. غافل از این که داداشم هنوز مدرسه نمیرفت. نكته جالبش اینجا بود اکه یاد میرفت دستای ذغالیم رو بشورم و مادرم راحت میفهمید.
* شخصی پدر پیرش را در زنبیلی میگذاشت و هرجا میرفت، همراه خودش میبرد. روزی حکیمی او را دید، به او گفت: آن مرد کیست!؟ جوان گفت : پدرم است. حکیم گفت: برای او همسری بگیر. جوان گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرمرد دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه پسر، تو بهتر میفهمی یا حکیم؟
* از یکی می پرسن دوست داری چه جوری بمیری؟ میگه مثل پدربزرگم در خواب و آرامش. نه مثل مسافرهای اتوبوسش در ترس و وحشت!
* رمز موفقیتم رو چند سال پیش عوض کردم. الان هر کاری میکنم یادم نمیاد!
* لذتی که در کشتن پشه هست در شکار ببر نیست!
* سه دسته از آدمها هستند که کلاً خیلی روی اعصاب میرن:
1- اونایی که وقتی داری فیلم میبینی فکر میکنن تو نمیفهمی و هی واست توضیح میدن!
2- اونایی که وقتی کنارت ایستادن برای اینکه حواست به حرفاشون باشه هی با آرنج میزنن به پهلوت!
3- از همه بدتر اونایی که وقتی داری با تلفن حرف میزنی هی میپرسن: کیه؟ کیه؟!
* توی تاکسی اگه دقیقاً جایی که میخوای پیاده بشی به راننده بگی نگهدار، حداقل 50 متر جلوتر توقف میكنه! ولی اگه 50 متر قبل از مقصد، بگی فوراً ترمز میگیره!
* یکی از قوانین تنبلی اینه که: اگه یه چیزی افتاد پشت تختت، میمونه اونجا واسه همیشه!
* دکمه روشن كردن کنترل تلویزیون رو 20 بار میزنی ولی تلویزیون روشن نمیشه! عصبانی میشی 2 بار پشت سرهم محکم فشار میدی، روشن میشه ولی دوباره خاموش میشه!
* دقت کردین هر وقت میخواین موهاتون رو اصلاح کنین 200 نفر نشستن تو صف. ولی درست فردای روزی که موها رو اصلاح میکنی، آرایشگر از بیکاری یه شیلنگ گرفته دستش داره جلوی مغازه رو میشوره؟!
قدیما اگه از یه جای دیگه خرید میکردیم خجالت میکشیدیم از دم درِ بقالی محل رد بشیم، ولی الان میریم از تو اینترنت اکسپلور، گوگل کروم دانلود میکنیم، انگار نه انگار!
* آخه چه نسلیه این نسل جدید؟! پریروز سر میز شام به داداشم گفتم: برو آب بیار سر میز بزار. گفت: بروبابا! من خودم ازتشنگی دارم ماست میخورم!
* دیدم از تو آشپزخونه داره صدا میاد. رفتم میبینم خواهرم هی در یخچال رو باز و بسته میکنه. میگم چرا اینجوری میکنی؟ در یخچال کنده شد. میگه دارم رفرش (Refresh) میکنم ببینم چیز جدید پیدا میکنم یا نه؟!
* یکی از دوستان میگفت: بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم، موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم، سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون میدادم، ولی مسواک رو همینطور ثابت نگه میداشتم. اعتراف میکنم تا یه ربع بعد از مسواک زدن، سرم گیج میرفت!