یکم اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ شیراز است. به همین بهانه قسمتی از مطلبی به عنوان « طنز سعدی در گلستان» را با هم می خوانیم. توضیح آنکه انتشارات گل آقا به زودی کتابی را با نام « طنز سعدی در گلستان و بوستان» به بازار نشر می فرستد که حاصل تلاش عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز معاصر و تصویرگری غلامعلی لطیفی اس... گفتیم یکی از علتهایی که خنده آور است، این است که شخص از وجود صفتی در خودش غافل است، اگر چه این غفلت موقتی باشد. و خنده نیز تا وقتی است که چنین غفلتی دوام دارد. وصف این صورت از غفلت، در حکایت ماقبل آخر باب چهارم گلستان چنان با مهارت توصیف شده که شاید یکی از روشن ترین مثالها باشد:
یکی در مسجد سنجار، به تطوع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی و صاحب مسجد، امیری بود عادل و نیک سیرت. نمی خواستش که دل آزرده گردد. گفت:
ای جوانمرد، این مسجد را مؤذنانند قدیم. هر یکی را پنج دینار مرتب داشته ام. تو را ده دینار می دهم تا جایی دیگر روی.
حالا اگر مؤذن از این قرار، متنبه و آزرده می شد، جنبه مضحک داستان هرگز به وجود نمی آمد، اما جنبه مضحک داستان، از همین جا شروع می شود. زیرا مؤذن از خود و از تحقیر و تمسخر خفیفی که این قرار نسبت به او دارد غافل است. سعدی می گوید: بر این قول اتفاق کردند و برفت... اما این غفلت همچنان ادامه دارد و به این جهت مضحک تر می شود: پس از مدتی، در گذری پیش امیر بازآمد و گفت: ای خداوند، بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی که انجا که رفته ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی کنم!
دو جمله « بر من حیف کردی» و « قبول نمی کنم»، نشانه آن است که این غفلت دیگر از حد خود گذشته و به بلاهت نزدیک شده است. بقیه حکایت را می خوانیم:
امیر از خنده بیخود گشت وگفت:
زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند!
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل!
منبع: سایت داستان طنز