روزی روزگاری پادشاهی بود تپل مپل و عادل و خلاصه آخر شاه بود و در تمام قلمرو حکومتش حتی یه فقیر هم پیدا نمیشد (توضیح از بنده ی نگارنده : خوانندگان عزیز تو افسانه ها اینجور چاخانا متداول و عادیه)
پادشاه با خودش هر روز فکر می کرد که چی کارکنه تا اوضاع مردم و مملکتش بهتر بشه . از اونجایی که مثل همه ی شاه ها اینم یه وزیر زیرک و باهوش و مدبری کنار دست خودش داشت یه روز دید که وزیرش تند و تند داره میاد سراغش که آی پادشاها یافتم :
پادشاه متعجب پرسید چیچی رو یافتی ؟
وزیر در جواب گفت : فهمیدم چی کار کنیم تا اوضاعمون از اینم بهتر بشه . الآن که بنده خدمت شما هستم تو ولایت بغل دستی یه چی میسازن که بهش میگن خودروی ملی و کلی هم باحاله، یه چی تو مایه های همین خر خودمون . فی الفور دستور دادم یکی از اونا رو خریدن آوردن دادم بررسی کردن دیدم که هیچ فرقی با این خرمون که نداره هیچی تازه یه چی هم کم داره
پادشاه تپل مپل گوگوری مگوری خوشحال و شاد و خندان شروع کرد به اجرای حرکات موزون و شادی و گفت حالا این خر ما چی داره که خودروی ملی اونا نداره
وزیر باهوش شاه لبخندی ملیحانه زد و گفت البته خلی چیزا ولی یه چیزی هست که اونه که خیلی مهم و اساسیه .
پادشاه گفت خوب حالا چی هست اون . تو که ما رو نصفه جون کردی ؟
وزیر گفت : قربونت برم خر های ما مجهزند به ترمز ABS(ای بی اس) که اون خودروها اینو ندارند .
شاه بلافاصله گفت : چی بی اس ؟
وزیر سریع پاسخ داد ای بی اس قربان ای بی اس . که به زبون ما میشه همون هش کردن به خره که سیم ثانیه خر رو نگه می داره .
شاه در حالی که دهانش از تعجب باز باز باز مانده بود و مدام میگفت اَاَاَاَاَاَاَاَاَ رو کرد به وزیر زیرک خود و گفت یعنی خودروی ملی اونها وای نیسته و ترمز مرمز نداره ؟
وزیر اینبار با لبخندی مرموزانه گفت : چرا فدات شم وا میسته اما نه با این کیفیت و سرعت و دقت و …
خلاصه پادشاه هم که خودش کلی آدم باسواتی بود و اینا ورداشت کارخونه ی تولیدی خودرویی زد و مارک و سیستم و دم و دستگاه و خلاصه تشکیلاتی راه انداخت بیا و ببین و محصولاتش رو صادر کرد و از این راه دوباره رونقی انداخت به جون مردم ولایتش
ما از این افسانه نتیجه می گیریم که هش همون جد اعلای ترمز ABS هستش و خر هم که حیوان خوبیه
منبع: ماهنامه اینترنتی کافه طنز