0

دویدن در میدان مین با ذکر «یاحسین»

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

دویدن در میدان مین با ذکر «یاحسین»

نسخه چاپيارسال به دوستان
دویدن در میدان مین با ذکر «یاحسین»

خبرگزاری فارس: دشمن متوجه شده بود که من شعربافچی هستم؛ یا باید اسیر می‌شدم یا از میدان مین عبور می‌کردم؛ «یاحسین» می‌گفتم و چگونه ممکن بود از کنار صدها مین ضدنفر و ضدتانک سالم به نیروهای خودمان رسیدن!

خبرگزاری فارس: دویدن در میدان مین با ذکر «یاحسین»

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، شهید «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت. یکی از خاطرات این شهید در عملیات «محرم» و عبور از میدان مین با ذکر «یاحسین(ع)» در کتاب «خاطره خوبان» آمده است:

                                                            ***

در عملیات «محرم» پاتک شدید دشمن شروع شد؛ پس از آن که آتشبارهای متعدد اجرای آتش کردند، نیروهای انبوه زرهی و پیاده دشمن وارد عمل شدند. ما بیشتر از 15 نفر نبودیم؛ چند خشاب و 2 ـ 3 نارنجک، همه مهمات ما بود؛ باید اسیر می‌شدیم یا مردانه تا آخر می‌ایستادیم؛ با برادارن مطلب را در میان گذاشتیم؛ همه رأی به ایستادگی دادند و نوجوانان در این میان آماده‌تر و استوارتر بودند؛ صبر کردیم و با تصاحب اسلحه‌های آنان، شروع به تیراندازی کردیم؛ چنان با صلابت و بی‌محابا بر آنها تاختیم که دشمن تصور کرد نیروهایی به استعداد چند گردان در پشت خاکریز استقرار یافته است و مجبور به عقب‌نشینی شد تا با یک سازمان‌دهی مجدد به ما حمله کند.

تصمیم گرفتیم خود را به نیروهای خودی که در مواضع جدید مستقر شده بودند، برسانیم؛ من به همراه یکی از دوستان از بیراهه‌‌ای حرکت کردیم؛ مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای نیروهای دشمن را شنیدیم؛ خیلی نزدیک بودند؛ 20 متر بیشتر فاصله نداشتند؛ شاید در این فکر بودند ما را اسیر کنند که در این فاصله نزدیک، به طرف ما تیراندازی نمی‌کردند؛ صدای خنده و هلهله آنان را می‌شنیدیم، ما دو نفر را به یکدیگر نشان می‌دادند!

صدای غرش خمپاره‌ای در فضا پیچید؛ از دور شلیک شده بود و نزدیک ما به زمین خورد؛ روی زمین خزیدیم و پس از آنکه گرد و غبار و دود ناشی از انفجار کنار رفت، بلند شدم و رفیقم را صدا زدم: «اخوی جان، زود باش» خود را پشت یک صخره رساندم؛ اما همراهم نیامد؛ از کنار بوته مجاور نگاه کردم؛ ترکش دوپای او را قطع کرده بود؛ خون فوران می‌زد؛ لحظه‌ای در چشم‌های پرجلال او خیره شدم؛ چشم‌هایش را به هم می‌زد و با دست اشاره ‌کرد «تو برو».

خیلی برای من سخت بود؛ مدت زیادی در کنار من در نبردهای مختلف حضور داشت؛ چگونه می‌توانستم او را آن گونه رها کنم؛ دشمن به چند متری او رسیده بود؛ با آن جسم بی‌جان؛ شاید تمام رمق باقیمانده را در گلوی خود جمع کرده بود و ملتمسانه فریاد کشید: «برادر شعربافچی برو!».

به طرف راست دویدم و در حالی که غم جدایی جانم را می‌آزرد، به سوی جلو حرکت می‌کردم؛ نگاهم به عقب بود اما به طرف جلو می‌دویدم، مانعی پایم اصابت کرد اما از آن گذشتم و ناگهان خود را در میدان مین دیدم!

دشمن متوجه شده بود که من شعربافچی هستم؛ بارها نام من را از بی‌سیم استراق کرده بود؛ لذا اسیر کردن مرا غنیمت می‌دانست؛ چاره‌ای نبود یا باید اسیر می‌شدم یا از میدان مین عبور می‌کردم؛ بر خدا توکل کردم و متوسل به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شدم و ‌گفتم: «ای مادر سادات! اگر چه ناقابل هستم، اگر چه بی‌مقدار هستم، اما لحظه‌های پرقیمتی را میان ارادتمندان و دلدادگان حسین تو گذراندم؛ به عشق فرزند تو قطره‌های اشک بر گونه گنهکار من جاری شده است؛ خاک پای عزاداران فرزند تو را سرمه چشم کرده‌ام».

ذکر می‌گفتم و می‌دویم؛ دویدن آن هم در میدان مین! هر گامی که روی زمین می‌گذاشتم، ذکر «یا حسین» می‌گفتم و هر گامی که بر می‌داشتم از حضرت زهرا(سلام الله علیها) استمداد می‌طلبیدم.

صدایی توجه مرا جلب کرد، «آقای شعربافچی از این طرف!» چه کسی بود که مرا صدا می‌کرد؟ باورم نمی‌آمد؛ از میدان مین رد شده بودم و چند نفر از نیروهای گردان با دیدن من، به طرفم آمده و با چشم‌هانی اشکبار و لبانی ذاکر من را در آغوش گرفتند. خود را روی زمین انداختم و لحظاتی سر به آستان ربوبی ساییدم؛ چگونه ممکن بود از کنار صدها مین ضد نفر و ضد تانک با سرعت و دلهره رد شدن و از این طرف میدان مین، سالم به نیروهای خودی رسیدن!

پاسداشت سی‌امین سالگرد عملیات محرم در خبرگزاری فارس/4

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

پنج شنبه 11 آبان 1391  6:59 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها