0

زنان الگو

 
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

زنان الگو

امّ كلثوم

امّ كـلثـوم ، دومـيـن دخـتـر امـام عـلى (ع) و حـضـرت فـاطـمـه زهـرا (س) اسـت . او در سـال شـشـم هـجـرى مـتـولد شـد. از زنـان فـاضـل ، بـليغ ، فهيم و بلند مرتبه خاندان بنى هاشم و همسر عون بن جعفر بن ابيطالب بود. در سال 54 هجرى در مدينه وفات يافت او نيز همانند خواهرش زينب كبرى شـيـرزنى بود كه در دامان مادرى چون زهرا (س) و تحت نظارت پدرى چون امير مؤ منان بزرگ شد و از زنان قهرمان تاريخ گرديد.

در اينجا با نگاهى كوتاه و گذرا زندگى اين بانوى بزرگوار را بررسى مى كنيم .

الف ـ شهامت وبلاغت :

امّ كلثوم همراه برادرش اباعبدالله الحسين (ع) به كربلا رفت .روز عاشورا با تمام مـصـيبتهاى خون بارش به پايان رساند. آن شب امّ كلثوم در كنار خواهرش زينب ، به پرستارى و نگهدارى اطفال پرداخت .

روز بعد قافله اسرا به سوى كوفه حركت داده شد. هنگام ورود به كوفه ، امّ كلثوم ،كوفيان رامخاطب قرار داد و فرمود:

((اى مردم كوفه ! بدى و رسوايى بر شما باد! شما را چه شده است كه حسين را يارى نكرديد و او را كـشـتـيـد؛ امـوال ودارايـى اش را غـارت  وتـصـرف نـمـوديـد و اهل بيتش را به اسارت گرفتيد .حال بر او گريه مى كنيد؟! هلاك وتباهى و دورى از رحمت خدا بر شما باد! آيامى دانيد چه جنايت بزرگى مرتكب شده وچه گناه و بار سنگينى بر پشت خود نـهـاده ايـد و چـه خـونـهـايـى ريـخـتـه و چه پرده نشينان بزرگوارى را مصيبت زده كرديد و چه دخـتـرانـى را جـامـه ربـوده و چـه امـوالى راغـارت كـرده ايـد؟! بـهـتـريـن مـردم بـعـد از رسـول خـدا را كـشـتـيـد. رحـم از دلهـاى شما رخت بر بسته است . آگاه باشيد كه حزب و گروه خدارستگارانند و حزب و گروه شيطان از زيانكاران .))

ب ـ شجاعت :

درمجلس ابن زياد، وقتى آن نانجيب در مكالمه با حضرت زينب كبرى (س) از كشته شدن امام حسين عليه السلام اظهار خوشحالى كرد، امّ كلثوم خطاب به اوگفت :

((اى پـسـر زيـاد! اگـر چـشـم تـوبـه قـتـل امام حسين (ع) روشن گرديد، بدان كه هر آينه چشم رسـول بـه ديـدار او روشـن مـى شـد .خود رابراى جواب فردا آماده كن .))

ج - عفت :

وقـتـى اسـرا را بـه شـام وارد مـى كـردند مردم براى نظاره آنها جمع شده بودند. امّ كلثوم به شمر رو كرد و گفت :

((ما را از دروازه اى كه مردمان كمترى آنجا اجتماع كرده اند وارد كن و بگو سرهاى شهدا را از ميان مـحـمـلهـا دور كـنـنـد تـا مـردم بـه نـظـاره سـرهـا مـشـغـول شـونـد و كـمـتـر بـه حـرم رسول خدا بنگرند.))

شـمـر، كـه مـقـصـود آن بـانـو را فـهـمـيـد، بـه خـاطـر سـرشـت نـاپـاكـى كـه داشـت بـر عـكـس عمل كرد.

امّ كـلثـوم هـنـگـام ورود بـه مـديـنـه بـا خـوانـدن اشـعـارى بـه بـيـان واقـعـه كـربـلا پـرداخـت.

شنبه 6 آبان 1391  2:13 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

فاطمه (ام البنين)

يكى از همسران حضرت امير (ع)، فاطمه بنت حزام عامرى بود كه بعدها چون از امام على(ع) صاحب چهار پسر شد به ام البنین-  مادر پسران - مشهور گشت.

اين بانو كه از زنان فاضل بود، بعد از وفات زهراى مرضيّه به عقد حضرت على (ع) درآمد.

امـام پـس از شـهـادت فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا به خاطراحـسـاس تـنـهـايـى بـه بـرادرش عـقـيـل كـه عـالم بـه انـسـاب عـرب بود فرمود: زنى به من معرفى كن كه از خاندانى برجسته بـاشـد تـا بـا او ازدواج كـنـم و بـرايـم پـسـرى شـجـاع بـه دنـيـا آورد. عقيل نيز فاطمه را معرفى كرد. وى در خانواده اى به دنيا آمد كه شجاعت آن خانواده زبانزد بود و اجداد او از شجاعان و شهسواران معروف عرب بودند.

امـام عـلى (ع) بـا او ازدواج كـرد و از وى صـاحـب چـهـار پـسـر شـد؛ ابـوالفـضـل العباس عليه السلام ، عبدالله ، جعفر و عثمان كه هر چهار نفر در واقعه كربلا در ركاب حضرت امام حسين (ع) به شهادت رسيدند.

فـاطـمـه (امّ البـنـيـن) از زنـان مـؤ مـن، عـارف بـه مـقـام اهل بيت و در علاقه و محبت به آنها پا برجا بود. وقتى به خانه امام پا نهاد در محبّت نسبت بـه فـرزنـدان فـاطـمـه زهـرا (س)كوتاهى نكرد.ایشان، با امام حسن و امام حسين عليهما السلام ،خاضعانه  و هم چون مادرى مهربان رفتار مى كرد ؛ با ادب با آنان روبه رو مى شد و اگر كسالت پيدا مى كردند، نهايت سعى خود را در راه بهبودى به كار مى برد و تا آخر ، با ملاطفت  رفتار نمود.

وقـتـى بـشير قبل از كاروان اهل بيت به مدينه وارد شد و خبر شهادت فرزندانش را به آن بانو رسـانـد، او از بـشـيـر فـقـط دربـاره امـام حـسـيـن (ع) سـؤ ال كرد. بشيرخبر شهادت يك يك فرزندانش را مى داد و او بعد از شنيدن خبر شهادت هر كدام ، از احوال امام حسين عليه السلام مى پرسيد و مى گفت :

مـرا از ابـاعبداللّه خبر ده ، اولاد من و آنچه زير آسمان است به فداى اباعبداللّه باد. وقتى خبر شهادت امام را شنيد گفت : رگهاى قلبم پاره شد.

ايـن بـرخورد، نشان دهنده اين است كه علاقه امّ البنين به امام حسين (ع) جز به خاطر امامت نبوده اسـت . از اين رو، اگر خبر سلامتى امام حسين (ع) را مى شنيد شهادت فرزندانش بر او آسان مى گشت و اين ، بيانگر قدر و منزلت والاى آن بانوست .

از طرف ديگر، اهل بيت نيز نسبت به اين بانو توجه خاصى داشتند. زينب كبرى هر عيد به ديدن او مـى آمـد و وقـتـى از سـفـر كـربـلا بـازگشت به ديدار او رفت و شهادت فرزندانش را به او تسليت گفت .

ايـن بانو بعد از امام على عليه السلام ساليانى چند زندگى كرد و بعد از او با كسى ازدواج نكرد.
اُمّ البـنـيـن ،پس از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در كربلا، هر روز دسـت عبيداللّه فرزند عبّاس را مى گرفت، به بقيع مى رفت و براى شهيدان نـوحـه هـاى جـانـسـوزى مـى خـوانـد كـه شنیدن آن، هـر شـنـونـده اى را بـه گريه وامى داشت .

منبع :پژوهشکده تحقیقات اسلامی

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:14 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

ليلا، مادر حضرت على اكبر (ع)

ليلا دختر ابى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى بود. ميمونه دختر ابوسفيان ، جده پدرى ليلاست . ميمونه با عروة بن مسعود ازدواج كرد و ابى مره پدر ليلا فرزند آنان بود و به همين جهت ، در روز عاشورا دشمن به على اكبر گفت :

(تو با امير المؤ منين يزيد پيوند خويشى دارى .)

آنان خواستند با اين كلام او را به سوى لشكر كفر بكشانند، ولى على اكبر جواب داد:

(پـيوند خويشاوندى با رسول خدا (ص) سزاوار تر به رعايت است تا پيوند با فرزند هند جگر خوار.)

عـروة بـن مـسـعـود در مـيـان قـريش مورد اعتماد بود و به همين جهت در صلح حديبيه ، او را واسطه قـرار دادنـد. او در سـال نـهـم هجرى مسلمان شد. قومش وقتى مطلع شدند، او را تيرباران كرده ، به شهادت رساندند.

ليـلا كـه از چـنـيـن خـانـواده بـزرگـى بـود، بـا امـام حـسـيـن (ع) ازدواج كرد و ثمره ازدواجشان فـرزنـدى بـرومـنـد بـه نـام عـلى اكـبـر عـليـه السـلام بـود.

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:14 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

نرجس خاتون ، مادر امام زمان (عج)
تنها همسر امام حسن عسكرى (ع) كنيزى است به نام نرجس كه مادر امام زمان (عج) مى باشد. او را به نامهاى ديگرى از جمله : مليكه ، ريحانه و سوسن نيز خوانده اند. اين بانو از زنان بزرگ اسـلام بـوده و هـمين فضيلت او را كافى است كه مادر بقية اللّه الاعظم حضرت ولىّ عصر (عج) باشد.

راوى گويد:

)(درخـدمـت امـام عـلى بـن ابـى طالب عليه السلام بوديم . وقتى امام حسن (ع) به طرف حضرت عـلى (ع) آمـد آن حـضـرت مـى فـرمـود: مـرحـبـا بـه فـرزنـد رسـول خـدا(ص)! و هـنـگامى كه امام حسين (ع) به طرف آن حضرت مى آمد مى فرمود: پدرم به فـدايـت اى فـرزند بهترين كنيزان ! به امام عرض شد: اى امير مؤ منان ! شما را چه مى شود كه اين جملات را به امام حسن و امام حسين عليهما السلام مى فرماييد. فرزند بهترين كنيزان   كيست ؟ امـام فـرمود: او گم گشته موعود حجة بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين (ع) است . ()

امـام عـلى (ع) در ضـمـن خـطـبـه اى ديگر نيز از امام زمان به )(فرزند بهترين كنيزان)( تعبير كرده است .

امام حسن مجتبى (ع) فرمود:

)(امام قائم ، نهمين فرزند از برادرم امام حسين (ع) فرزند سيّد كنيزان است .()

 از امـام هـشـتـم پـرسـيـدنـد: )(قائم شما اهل بيت كيست ؟)( فرمود: )(چهارمين فرزند از فرزندان من و فرزند سيد كنيزان است .)(

منبع: از کتاب بزرگ زنان صدر اسلام/پژوهشکده تحقیقات اسلامی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:14 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

تُكْتَمْ مادر امام رضا (ع)
ايـن بـانـو مـادر امـام رضـا عـليه السلام است . او را نَجْمه ، اَرْوى ، سكن ، ام البنين و خيزران هم ناميده اند.

حـمـيـده مـادر امـام كـاظـم (ع) كـه از اشـراف عـجـم بـود، تـكـتـم را خـريـد. تـكـتـم از لحـاظ عـقـل و ديـن ، مـقـام و مـوقـعـيـت بـلنـدى داشـت و از زنـان فـاضـل عـصـر خـود به شمار می رفت. بـا ايـن هـمـه نـسـبـت بـه بـانـويـش حـمـيـده احـتـرام خـاصـى قائل بود. به طورى كه براى احترام به او، هيچ گاه در حضورش نمى نشست .

حميده خاتون می گويد:

(شـبـى درخـواب ، رسـول خدا(ص) را ديدم كه به من فرمود: اى حميده ! نجمه را به فرزندت موسى ببخش كه بزودى بهترين اهل زمين ازاو متولّد خواهد شد.)

حـمـيـده خـاتـون كـه شـاهـد فضايل اخلاقى تكتم بود، با توجّه به خوابى كه ديده بود، به فرزندش موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:

(فرزندم ! تكتم كنيزى است كه بهتر از او را هرگز نديده ام و شك ندارم كه اگر نسلى داشته بـاشـد خـداونـد آن نسل را پاكيزه مى گرداند، من او را به تو بخشيدم و تو را به خير و نيكى به او سفارش مى كنم . )

امـام كـاظم (ع) با اين بانوى فاضله ازدواج كرد و امام رضا (ع) از او متولد شد. بعد از تولّد امام رضا (ع)، امام كاظم آن بانو را طاهره ناميد. عشق تكتم به عبادت امـام رضـا (ع) در زمـان تـولد، از لحـاظ جـسـمـى ، قـوى و درشت بود و شير بسيار مى نوشيد. روزى مادرش گفت :

((يـك دايه براى كمك من بياوريد تا مرا در شيردادن به فرزند همراهى كند. به او گفتند: مگر شـيـر تـو كـافـى نـيـسـت . فـرمـود: دروغ نـمـى تـوان گـفـت ، به خدا قسم شيرم كم نيست ولى قـبـل از تـولد فـرزنـدم ، عـبـاداتـى را انـجـام مـى دادم و نـوافـل و دعـاهـايـى مـى خـوانـدم ولى الا ن از عـبـادت و نـمـاز و دعـايـم كـاسـتـه شـده اسـت . ))

ايـن جـريـان ، به خوبى نشان دهنده شدت علاقه اوبه عبادت و راز و نياز باخداى يكتاست . او آن چنان عاشق عبادت بود كه نمى خواست شيردادن به فرزندى چون امام رضا عليه السلام ، مانع راز و نياز او باشد.

در فضيلت اين بانوى عالى مقام همين كافى است كه مادر هشتمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت است .

خودش نقل كرده است كه وقتى فرزندم رضا (ع) متولد شد، همسرم موسى بن جعفر (ع) وارد شد و او را در آغـوش گرفت سپس در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و با آب فرات كام او را برداشت و بعد قنداقه را به من سپرد، و گفت :

((اى نـجـمـه ! كـرامـت پروردگارت بر تو مبارك باد، او را بگير كه او (بقية اللّه) در روى زمين است . ))
 
منبع: کتاب بزرگ زنان صدر اسلام/پژوهشکده تحقیقات اسلامی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

سوسن مادر امام حسن عسكرى (ع)
اين بانو كنيزى به نام سوسن يا (سليل) بود كه افتخار همسرى امام هادى (ع) و مـادرى امـام حـسـن عـسـكـرى (ع) را يـافـت. بـنـا بـه نـقـل )(جـنـّات الخـلود)( پـادشـاه زاده بـوده است . در )(عيون المعجزات)( آمده است كه وى از زنان صالح و عارف به امامت بود. علاّمه مجلسى مى نويسد:

))مادر امام حسن عسگرى در نهايت ورع ، تقوا، عفاف و صلاح بود.((

از مـعـصـوم روايـت شـده كـه وقـتـى ایشان بـر امـام هـادى وارد شـد، آن حـضـرت فـرمـود:

(سليل از هر آفت ، مرض ، پليدى و نجاستى بيرون كشيده شده است .))
امـام حـسـن عـسـكـرى عـليـه السلام قبل از رحلت ، خبر وفات خود را به مادر گفت . او متأثر شد واظهار جزع كرد. امام عسكرى (ع) خطاب به مادر فرمود:

((اى مادر! جزع مكن كه تقدير الهى به ناچار جارى خواهد شد.))

در اواخـر عـمـرحـضـرت ، ايـن زن بـزرگ به حج رفت و پس از بازگشت به مدينه ، هر روز از احوال فرزندش جويا مى شد تا اينكه خبر شهادتش به او رسيد.

امـام حـسـن عـسـكـرى (ع) چـون نـمـى تـوانـسـت آشـكـارا فـرزنـدش را وصـىّ احـوال خـود قـرار دهـد و تـقـدير الهى بر غيبت آن وجود مقدس بود، مادر خود را وصىّ قرار داد و شيعيان را به آن بانو ارجاع داد.

شيخ صدوق مى نويسد كه احمد بن ابراهيم گفت :

((پـس از وفات آن حضرت بر حكيمه خاتون ، دختر امام جواد (ع) وارد شدم و از او در مورد ائمه سـؤ ال كـردم . ايـشـان يكايك امامان را تا امام دوازدهم بر شمرد پرسيدم : الا ن فرزند امام حسن عكسرى (ع) كجاست ؟ فرمود: پنهان است .

گفتم : پس شيعيان بايد به كجا رجوع نمايند. گفت : به مادر امام عسكرى گفتم : آيا به كسى كـه زنـى را وصـىّ خـود قـرار داده اقـتدا كنم . فرمود: امام عسكرى عليه السلام در اين مورد به جـدّش امـام حـسـيـن (ع) اقتدا نموده كه در ظاهر وصىّ خود را حضرت زينب (س) قرار داد و براى سـالم ماندن امام سجّاد (ع) از گزند دشمنان دين به حضرت زينب (س) وصيت كرد. سپس گفت : شـما اهل اخبار و روايات هستيد، مگر روايت نكرده ايد كه ميراث نهمين فرزند امام حسين (ع) تقسيم مى شود و حال آن كه او زنده است . ))

پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع) جعفر كذّاب با مادر آن حضرت بر سر ميراث امام به منازعه پرداخت . امام زمان (عج) بر جعفر ظاهر شد و فرمود:

((اى عـمـو تـو را چـه مـى شـود! آمـده اى كه بر سر حقوق من ، با من منازعه كنى ! جعفر مبهوت و متحير شد و ديگر آن حضرت را نديد.))

مـادر امـام عـسكرى كه وصايت حضرت را عهده دار بود، بعد از شهادت امام ، عهده دار اداره خانواده آن حضرت گرديد. در حالی که كار جعفرکذاب به جايى رسيده بود كه حتی پاره نانى هم براى رفع گرسنگى نداشت، اين بانوى بخشنده و بزرگوار تهيه تمام نيازمنديهاى زندگى او را به عهده گرفت .

وقـتـى كـه وفـات ايـن بـانـو فـرا رسـيـد، وصـيـت كـرد كه مرا در همين خانه ، در كنار شوهر و فـرزنـدم دفـن نماييد. هنگام دفن ، جعفر كذّاب در مقام منع برآمد كه اين خانه من است و اجازه نمى دهم كسى را در اينجا دفن نماييد. امام زمان (عج) دوباره ظاهر شد و فرمود:

((اين خانه ، خانه توست يا من ؟))

و از نـظر غايب گرديد. آن بانو را بنابر وصيتش در صحن مقدس امام حسن عسكرى (ع) به خاك سپردند.

منبع: از کتاب بزرگ زنان صدر اسلام/پژوهشکده تحقیقات اسلامی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

شهر بانو مادر امام سجاد (ع)
شـهـر بـانـو مـادر امام سجاد عليه السلام، دختر يزدگرد پادشاه ايران بود.اين بانوى بزرگ در دربار ايران به دنياآمد، ولى برخلاف اطرافيان ، داراى ايمان ، اعتقاد، عفّت و پـاكـدامـنـى خـاصـى بـود.
 
 بـانوى بزرگ ، بر فطرت پاك خويش استوار ماند و اخلاق فـاسـد و اعـتـقـادات مـوهـوم و پـسـت آن مـحـيـط ،نـتوانست فطرت او را بپوشاند. در مورد زندگى قبل از اسارت اين بانو اطلاع دقيقى در دست نيست ، امّا پس از اسارت نشان داد كه از همان ابتداى كودكى طهارت و پاكدامنى ، شيوه او بوده و شايستگى يافته تا مادر سيّد ساجدان باشد.

خودش مى گويد:

(قبل از اينكه به اسارت مسلمانان درآيم ، شبى در خواب ديدم كه پيامبر اسلام (ص) همراه امام حسين (ع) به خانه ما تشريف فرما شدند و حضرت محمد (ص) مرا به عقد امام حسين (ع) درآورد. صـبـح وقـتى كه از خواب بيدار شدم ، نسبت به امام حسين (ع) محبّت خاصى در قلب خود احساس كـردم . شـب بـعـد، دوبـاره خواب ديدم كه فاطمه زهرا (س) تشريف فرما شد و اسلام را بر من عرضه داشت ، به دست مبارك ايشان اسلام آوردم . پس از آن حضرت زهرا (س) به من فرمود:

بـزودى لشـگر اسلام بر اينجا غلبه خواهد كرد، و بدون اينكه حادثه ناگوارى پيش آيد به فرزندم حسين عليه السلام خواهى رسيد. )

حضرت على (ع) اين بانو را مريم يا به قولى فاطمه ناميدو در حق او به امام حسين عليه السلام سفارشهاى اكيد كرد و فرمود: (او پسرى براى تو خواهد آورد كه بهترين افراد روى زمين خواهد بود. )

اين بانو به لقب (سيدة النساء) خوانده مى شد كه نشان از كرامت ، فضيلت و بزرگوارى او دارد. از شـهـر بـانـو تـنها امام سجاد (ع) متولد شد و اين بانو پس از تولد امام سجاد (ع) در دوره نفاس بعد از ايمان ، دار فانى را وداع گفت.

منبع: از کتاب بزرگ زنان صدر اسلام/پژوهشکده تحقیقات اسلامی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

فاطمه دختر امام حسن مجتبى (ع) (مادر امام باقر (ع)
فـاطـمـه ، بـا فضيلت ترين و مشهورترين همسر امام سجّاد(ع) بود.اين بانو مادر امام باقر(ع)،از زنان بزرگ ، فاضل ، عفيف و عزيز و كنيه اش امّ عبدالله بود.

فـرزنـدش امـام بـاقر (ع) اولين فرزندى بود كه از پدر و مادر هاشمى ، متولد شد و به اين جـهـت آن حـضـرت راعـلوى بـيـن عـلويـَيـن و هـاشـمى بين هاشميَيْن و فاطمى بين فاطميَيْن گفته اند.

امام صادق (ع) فرمود: (جده ام فاطمه بنت الحسن صدّيقه بود. )
كـرامـات عـجـيـبـى كـه ازفاطمه دختر امام حسن مجتبى (ع) ظاهر مى شد نشانه عظمت ايمان و درجه تقواى او بود.
 
 امام باقر (ع) فرمود:
 
(روزى مـادرم كـنـار ديـوارى نـشسته بود. ناگاه صدايى از ديوار بلند شد و ديوار از جا كنده شـد. مـادرم بـا دست به ديوار اشاره كرد و فرمود: به اذن خدا و حق مصطفى فرود ميا كه خدايت چـنين اذن نمى دهد پس آن ديوار در ميان زمين و هوا معلّق باقى ماند تا آنكه مادرم از آنجا گذشت ، پدرم امام سجاد (ع) به شكرانه رفع اين خطر، صد دينار صدقه داد.)

در بـعـضـى از مـقاتل نوشته اند كه اين بانوى بزرگوار، همراه شوهر و فرزند خردسالش ، امـام بـاقـر (ع) در كربلا حضور داشته و در سلك اسيران به شام رفته و در تمام مصيبتها با ساير اهل بيت عليهم السلام شريك بوده است .

منبع: از کتاب بزرگ زنان صدر اسلام/پژوهشکده تحقیقات اسلامی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

ام سلمه

ام سلمه

امّ سلمه ، نامش هند، دختر حذيفه بن مغيره مخزومى ، زوجه ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى بـود. امّ سلمه و همسرش ، از پيشتازان اسلام بودند. وقتى ، دستور هجرت به حبشه ، صادر شـد، ايـن زن و شـوهر نيز در بين نخستين گروه مهاجران ، به حبشه هجرت كردند. بعد از رفتن بـه حـبـشـه ، اخـبـارى دالّ بـر خـوش ـرفـتـارى قـريش با مسلمانان به آنها رسيد و آنها به اين خـيـال بـه مـكه برگشتند. امّا در بازگشت به دروغ بودن خبر پى بردند. ابوسلمه وهمسرش به ابوطالب پناهنده شدند و پس از تحمّل سختيهاى فراوان به مدينه هجرت كردند. شوهرش ابـوسـلمـه ، هنگام جنگ در ركاب رسول خدا شمشير مى زد. در جنگ اُحد به شهادت رسید.
امّ سلمه گويد:چـون به وفات ابوسلمه ، مصيبت زده شدم گفتم :((خداوندا اين مصيبت را به حساب خود قرار بده ، دلم راضـى نـشد كه بگويم ، خدايا! بهتر از آن را برايم جانشين كن . و به خودم گفتم چه كسى بهتر از ابوسلمه ، آيا چنين و چنان نبود؟))پس از مُنقضى شدن عدّه ، ابوبكر و عمر، از امّ سلمه خواستگارى كردند، امّ سلمه جواب ردّ داد.رسول خدا صلى الله عليه و آله ، حاطب بن ابى بلتعه را به خواستگارى ام سلمه فرستاد. امّ سلمه گفت :
((اى فرستاده رسول خدا خوش آمدى ؛ به عرض پيامبر برسان كه من زنى مُسنّ و مادر چند يتيم هستم ، و غيرت زنانگى ام نيز زياد است . (نمى توانم جز شوهرم برای خود همسرى ببينم).))پيامبر (ص) فرمود، به او بگوييد: ((اينكه گفتى مُسنّ هستم ، من از تو مُسنّ ترم و برزن عيب نيست كه به پيرتر از خود، شوهر كند، و اينكه گفتى سرپرست يتيمانم ، مانعى ندارد؛ يتيمان تـوبـه عـهده خدا و رسول اوست ، و اينكه گفتى من غيرتم شديد است ، من دعا مى كنم كه خداوند اين حالت را از تو بزدايد.))امّ سـلمه ، پس از حضرت خديجه (س) برترين زنان پيامبر (ص) است . او سعى فراوان داشت تـا رضـايت پيامبر را تحصيل نمايد. روزی به مناسبتى نام خديجه (س) به ميان می آمد و حضرت از او به خوبى ياد می كرد،و گفت :((همه صفاتى كه بيان كرديد، خديجه دارا بود و به سوى خداوند خويش شتافت . خداوند، اين منزل را براى او مبارك گرداند و ما را در بهشت ، با او محشور كند.))
وقـتـى آيـه (تـخـيـيـر) نـازل شـد و هـمـسـران رسـول خـدا(ص) مـخـيـّر شدند بين باقى ماندن بر همسرى آن حضرت يا طلاق گرفتن ، اولين كسى كه پيامبر و زندگى با آن حضرت را انتخاب كرد، امّ سلمه بود. او برخاست و گفت : ((من خـدا و رسـولش را انـتـخـاب كـردم ، پـس از او، بـقـيـه زنـان حـضـرت ، ايـن جـمـله را تـكـرار كردند.))
در(الاصـابـه) آمـده اسـت كـه :«امّ سـلمـه ، زنـى بـا وقار، و داراى عقل وافر و رأى صائب بود.» اشاره او به پيامبر، در روز(صلح حديبيّه) دلالت بر كمال عقل او دارد. جـريـان اشـاره ايـن بـود در حديبيّه پس از عقد صلح ، حضرت دستور داد، اصحاب در همان جا سـر خـود را بـتـراشند و شتر قربانى را نحر كنند.ليكن مسلمانان ، از فرمان پيامبر(ص) سر پـيچى كردند.حضرت در حالى كه اندوهگين بود، به خيمه بازگشت . امّ سلمه علّت را پرسيد، پيامبر جريان را شرح داد. امّ سلمه عرض كرد:(( شما موى خود را كوتاه و قربانى را ذبح كنيد، ديگران به شما اقتدا خواهند كرد.))
پيامبر، اقدام به تراشيدن سر و ذبح قربانى كرد، و اصحاب نيز در پيروى از آن حضرت ، قربانيها را ذبح نموده و سرها را تراشيدند.
امّ سلمه ، به جهاد و فداكارى در راه خدا علاقه زيادى داشت و آرزو مى كرد كه جهاد، بر زنان نـيز واجب شود، تا در راه خدا جهاد كند. در ذيل آيه 32 سوره نساء آمده است ، كه اين آيه در مورد امّ سلمه نازل شد. زيرا او آرزو داشت كه جهاد بر زنان نيز واجب شود تا آنها هم بتوانند به اين فضيلت والا و مرتبه عالى نايل گردند.
امّ سلمه ، به رعايت دستورات الهى و احكام دين اسلام ، اهميّت مى داد. بانويى به نام امّ الحسين گويد:« نزد امّ سلمه بودم كه عدّه اى زن و مرد فقير، وارد شدند و با اصرار، طلب كمك كردند. من ـ با مشاهده اختلاط زن و مرد ـ گفتم : يا شما مردان و يا شما زنان خارج شويد. امّ سلمه گفت : اى زن ! مـا بـه ايـن كـار (اخراج آنها) مأمور نشده ايم . پس هر يك از آنها را با احسانى ولو با دادن يك دانه خرما،بفرست.»امّ سلمه ، به كسب علم و شنيدن احاديث پيامبر، علاقه فراوان داشت و به همين علت ، يكى از راويـان حـديـث اسـت ، و در كـتـابـهـاى روايـى در حـدود 378 حـديـث از او روايت شده است . خودش نـقـل مـى كـند كه زن آرايشگرى سرگرم شانه كردن سرم بود كه شنيدم ، پيامبر فرمود: ايّها النـّاس ... بـه آرايـشـگـر گـفتم : زود سرم را بپيچ . او گفت : فدايت شوم حضرت فرمود: ايها الناس . درجواب گفتم : مگر مادر زمره مردم نيستيم ؟ پس امّ سلمه زود سرخود را پيچيد و در اتاق ايستاد، كلام رسول خدا را شنيده وحفظ كرد.پيامبر گرامى اسلام (ص)، به صداقت و ايمان ام سلمه ، آگاه بود از اين رو، او را در مواضع مـتـعـدّد تأييد كرده است كه بدان اشاره خواهيم كرد. اين ايمان ، مورد اذعان ديگر همسران پيامبر (ص) نيز بوده است.
در روايـتـى ديـگـر كـه امّ سـلمـه جـريـان كـسـا و اصـحـاب آن را نـقـل مى كند، آمده است : در حالى كه آنها ـ حضرت پيامبر و امام على و حسن و حسين و حضرت زهرا عـليـهـم السلام ـ حاضر بودند، آيه شريفه (تطهير) نازل شد. پيامبر (ص) زيادى كسا را نيز بر روى آنها انداخت و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند، از آنها بدى و پليدى را دور كن ، و آنـهـا را بـه بـهـتـريـن نـوع ، پاك گردان . پيامبر اين جمله را سه بار گفت . من (امّ سلمه) سـرخـود را داخـل آن پـرده كـردم و گفتم : اى رسول خدا، آيا من هم با شما هستم ؟ حضرت دو بار فرمود: تو برخير و نيكى هستى. صاحب (تنقيح المقال) مى گويد:((يـكـى از فـضـايـل امّ سـلمـه ايـن اسـت كـه پـيامبر (ص) تربت (سيّد الشّهدا) را به او داد و فرمود: وقتى اين خاك ، پر از خون شد، بدان كه حسين كشته شده است و امام حسين (ع) نيز هنگام حـركـت بـه سـوى كـربـلا مقدارى از تربت را به آن بانو داد و فرمود: وقتى پر از خون شد، بدان كه من كشته شده ام .))مورد اطمينان بودن امّ سلمه:1ـ خـود امّ سـلمـه گـويـد: پـيـامـبر (ص)، امام على (ع) را در خانه من فراخواند و دستور داد: بر پـوسـتـى از گـوسـفند، گفته هاى پيامبر را بنويسد. سراسر پوست نوشته شد، سپس پيامبر (ص) پـوسـت را بـه من داد و فرمود: هر كس پس از من آمد و فلان نشانى را داد، پوست را به او تحويل ده . پس از وفات پيامبر (ص)، كسى را فرستادم تا ببيند ابوبكر چه مى كند امّا خبرى نـشـد. بـعـد از او، عمر حاكم شد. باز كسى را فرستادم تا ببيند نشانه هايى كه پيامبر (ص) داده بود، ظاهر مى شود يانه ، ليكن خبرى نشد. هنگام خلافت عثمان نيز نشانه اى ظاهر نشد. تا ايـنـكـه نـوبـت بـه امـام على (ع) رسيد. در اين حال كسى را فرستادم ، حضرت على (ع) پس از داخـل شـدن به مسجد، به فرستاده من فرمود: برو از (ام المؤ منين) براى من اذن ورود بخواه . پس از آن ، امام تشريف آورد و پوست را تحويل گرفتند.2ـ كـتـابهايى كه حضرت على (ع) نزد امّ سلمه به امانت گذاشت ـ و در آن علوم امامت گرد آورى شـده بـود ـ و پـس از شـهـادت آن حـضـرت ، امـام حـسـن (ع)، آنـهـا را تحويل گرفت ، دليل ديگرى بر وثاقت و مورد اعتماد بودن اوست.3ـ احـاديـث فـراوانى دلالت مى كند كه امام حسين (ع) هنگام حركت به سوى عراق ، كتب علم (امير المؤ منين) و (ذخاير نبوّت) و (خصايص امامت) را نزد امّ سلمه به امانت گذاشت ، پس از شـهـادت امـام حـسـيـن (ع)، امـام زيـن العـابـديـن (ع) آنـهـا را تحويل گرفت .
پـس از وفـات پـيـامبر (ص) اين بانوى بزرگ ، بر (صراط مستقيم) پابرجا بود، و نسبت به اهل بيت وفا دار ماند. پس از وفات حضرت پيامبر، چون خلافت از مسير اصلى منحرف شد، و فدك غصب گرديد، حضرت زهرا (س) براى دادخواهى به مسجد رفت و در آنجا خطبه پر شورى ايـراد فـرمـود و مـسـلمـانـها را به قيام فراخواند. ابوبكر كه از تاثیر اين خطبه  ترسيده بـود، و احـتـمال ادامه اين رويه را مى داد، براى اينكه كسى جرأت اعتراض نداشته باشد، بر مـنـبـر رفـت و با شدت تمام تهديد نمود و حضرت صديقه (س) و شوهر بزرگوارش را آماج جـسـارت قـرار داد. تنها صدايى كه در اين جو خفقان بلند شد، صداى ام سلمه بود. او به اعتراض گفت :((آيـا بـه بانويى چون زهرا (س) چنين گفته مى شود؟ واللّه ، او از زنان بهشت است ، و در دامن نبی تربيت يافت و دستهاى فرشتگان ، او را لمس كرده است . در رويشگاههاى پاك رشد كرده و بـه بـهـتـريـن شـيـوه ، پـرورش يـافـتـه اسـت . آيـا گـمـان مـى كـنـيـد كـه رسـول خـدا (ص) مـيـراث خـود را بـر او حـرام نموده  و به او نگفته است ؟ در حالى كه خداوند فـرمـوده : (وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقْرَبينَ) (خويشاوندان نزديكت را انذار كن) پس پيامبر (ص) او را آگـاه كـرده ، و اكـنـون او بـراى بـه دست آوردن ميراث خويش به پا خاسته است . او بهترين زنـان ، مـادر دو سـرور جـوانـان بهشت ، همسنگ دختر عمران و همسر شير پهلوانان و پدرش خاتم پيامبران است . سوگند به خدا! پدرش بر او از آسيب گرما و سرما مواظبت داشت و مهربانى مى ورزيـد؛ و دسـت راسـتـش را بـالش و دسـت چـپـش را پـوشـش او مـى كـرد. آهـسـتـه رويد! زيرا كه رسـول خـدا (ص) درجـلوى ديـدگـان شـماست ، و شما بر خداوند وارد خواهيد شد، واى بر شما! بزودى خواهيد دانست .))خـليـفـه ، مـصـلحـت را در سـكـوت ديـد، و بـراى تـنـبـيـه امّ سـلمـه ، حـقـوق سـالانـه او را قـطـع كرد. سر انجام ام سلمه در سال 62 هجرى ، در سن 84 سالگى از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

اسماء بنت عُمَيس
                                       اسماء بنت عُمَيس
اسـمـاء دخـتـر عـُمـَيـس،از زنـان مـؤ مـن و گرانقدرى است كه نام او به نيكى در تاريخ اسلام مى درخـشـد. او از اوليـن ايـمـان آورنـدگـان بـه پـيـامـبـر (ص) بـود و در هـمـان اوايل بعثت ، قبل از اينكه رسول خدا (ص) به خانه ارقم برود و آنجا را پايگاه خود قرار دهد، به پیامبر ايمان آورد. اسماء خواهر ميمونه -همسر پیامبر- بود. او جزو زنان صحابى بود كه پيامبر آنان را خواهران مـؤ مـن نـامـيـد و تـعـداد آنـهـا را نـه يـاده نـفـر شـمـرده انـد. نـه نـفـر يـا بـه قـول ديـگر هشت نفر از آنان از يك مادر به نام هند بودند كه از جمله آنها مى توان ميمونه همسر پيامبر، ام الفضل همسر عباس ، سلمى بنت عُمَيس همسر حمزه و اسماء همسر جعفر را نام برد و به همين جهت پيامبر در مورد هند -مادر اين بانوان-فرمود: او از حيث دامادهايش گرامى ترين مردم است (يعنى گرامى ترين دامادها را دارد).
ايـن بانو همراه شوهرش ، جعفر ابن ابى طالب و تعدادى از مسلمانان ، به حبشه مهاجرت كرد و در سـال هـفـتم هجرى ، هنگام فتح خيبر، از حبشه برگشت . پس از بازگشت از حبشه ، روزى عمر به او گفت :
اى حبشيّه مادرهجرت بر شما سبقت گرفتيم ،افتخار هجرت نصيب ما شد و شما محروم شديد. او درجـواب عـمـر گـفـت : بـه خـدا قـسـم ! راسـت گـفـتـى . شـمـا بـا رسـول خـدا (ص) بوديد و آن حضرت گرسنگانتان را سير مى كرد و جاهلانتان را احكام شريعت مى آموخت ، در حالى كه ما مهاجرینى دور از وطن بوديم . به خدا قسم ! خدمت پيامبر مشرف خـواهـم شـد و كـلام تـو را بـه او خـواهـم گـفـت . پـس بـه خـدمـت رسـول خـدا رسيد و شماتت و فخرفروشى عمر را ياد آور شد. پيامبر جواب داد: آن كس كه چنين گـفـت ، دروغ گفته است . شما دو هجرت كرديد، هجرتى به سوى نجاشى و هجرتى به سوى من ، در حالى كه ديگران يك هجرت كردند.
يـك سـال پـس از بـازگـشـت از حبشه ، جنگ موته رخ داد، جعفر بن ابى طالب ، شوهر اسما به عنوان فرمانده سپاه به جبهه رفت و شهيد شد.سماء گويد:در صـبـح روز شـهـادت جـعفر، من چهل پوست دباغى كردم ، علاوه بر آن ، آرد خمير نموده و بچه هـايـم را شستشو داده و نظيف كرده بودم كه رسول خدا (ص) به خانه ما آمد و فرزندان جعفر را خـواسـت . فـرزنـدان را خـدمت ايشان بردم . ديدم آنها را به سينه خود چسباند و بوييد و اشك از ديدگانش جارى شد. عرض كردم : اى رسول خدا (ص) دست يتيمى بر سر آنها مى كشيد، مگر از جعفر خبرى به شما رسيده است . پيامبر كه از عقل و فهم من متعجب شده بود، فرمود: آرى ، امروز شـهـيـد شـد. من گريان شدم . پيامبر فرمود: اى اسما! گريه مكن و بدان كه خداوند به من خبر داده كه جعفر را دو بال از ياقوت قرمز است تادر بهشت به هر جا كه بخواهد پرواز كند. عرض كردم : اى رسول خدا! كاش مردم را جمع مى كردى و فضيلت جعفر را در جمع آنها ذكر مى نمودى تا هيچ گاه فراموش نشود.پـيـامـبـر كه از فهم من تعجب كرده بود، در مسجد حاضر شد در جمع مسلمانان فضائل جعفر را بيان كرد. الف ـ ازدواج با ابوبكر:بعد از شهادت جعفر، اين بانو به امر رسول خدا با ابوبكر ازدواج كرد و از او فـرزنـدى آورد بـه نـام مـحـمـد بـن ابـى بـكـر كـه از شـيعيان خاص و حوّاريون حضرت على (ع) بود.
ابوبكر پس از ازدواج بااسما، براى شركت در جنگى از مدينه خارج شد. اسما در خواب ديد كه ابوبكر با حناخضاب كرده و لباس سفيدى پوشيده است . پيش عايشه آمد و خواب خود را براى او تـعريف كرد. عايشه گريان شد و گفت : اگر خوابت راست باشد، ابوبكر كشته شده است و خضاب علامت خون و لباس سفيد نشان از كفن اوست . اسما خدمت پيامبر رسيد. حضرت علت گريه عايشه را پرسيد و اسما خواب خود را بازگفت پيامبر فرمود:
آن طـور نـيست كه عايشه تعبير كرده است ، بلكه ابوبكر صحيح و سالم بر مى گردد و اسما از او حامله مى شود و پسرى به دنيا مى آورد كه او را محمّد مى خوانند و خداوند آن پسر را خشم و قهر بر كفار و منافقان قرار مى دهد.
ب ـ افشاگر توطئه :در دوران ابـوبـكـر، بـا ايـنـكـه اسـمـا هـمـسـر ابـوبـكـر بـود، ولى بـه دليـل ايـمـان و علاقه به اهل بيت ، رابطه اش را با آنان قطع نكرد و همدم و مونس حضرت زهرا سلام الله عليها بود و توطئه هاى سرّى حكومت عليه امام را به اطلاع ايشان مى رساند.حـاكـمان وقت كه مخالفت امام على (ع) برايشان گران تمام مى شد، تصميم به ترور حضرت گرفتند و خالد بن وليد نامزد شد تا در مسجد به هنگام اقامه نماز جماعت ، امام على (ع) را به قتل برساند. اين بانو كه از توطئه آنها مطّلع گرديد، كنيز خود را خدمت امام فرستاد و دستور داد كه آيه شريفه زير را در محضر امام بخواند:((اِنَّ الْمَلاََ يَاءْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ اِنّى لَكَ مِنَ النّاصِحينَ))
اشـراف و مـهـتـران شـهـر در كـار تـو شـورا مـى كـنـنـد كـه تـو را بـه قتل برسانند، پس از شهر بيرون رو كه من از خير خواهان تو هستم .حضرت على عليه السلام به او چنين پيام فرستاد:((فَمَنْ يَقْتُلُ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ وَ اِنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ وَ اللّهُ بالِغُ اَمْرِهِ)) اين سخن پيامى بود براى اسماء كه ناراحت مباش ، آنها موفق نخواهند شد چون پيامبر (ص)به من خبر داده كه درآينده پيمان شكنان ، ستمگران و منحرفان به دست من به هلاكت خواهند رسيد و اگر قرار باشد آنها در اين توطئه موفق شوند و مرا بكشند، پس چه كسى آنها را خواهد كشت.
ج ـ خدمتگزار و غمخوار زهرا (س) :او تنها زنى بود كـه پـس از وفات رسول خدا (ص) همدم و مونس زهراى اطهر بود. حضرت زهرا (س) در روزهاى آخـر عـمـر نـزد او شـكـوه كـرده و از ايـنـكـه پـس از مـرگ بـدنـش را بـر روى دوشـهـا حـمـل مـى كـنـند و حجم بدنش آشكار مى شود، اظهار ناراحتى نمود. اسما به ايشان مژده داد كه در حـبـشـه تـابوتهايى ديده است كه بدن ميت را در آنها قرار مى دهند تا پوشيده باشد و اگر آن حـضـرت اجـازه دهـد، نـمـونـه اى از آن بـرايش بسازد. بعد به امر فاطمه زهرا (س) يك نمونه تـهـيـه كـرد كـه مـورد پـسـنـد حـضـرت زهـرا (س) واقـع شـد و ايـشـان را خـوشـحال كرد، به طورى كه براى اولين بار پس از وفات پدر، تبسم بر لبانش نقش بست و فرمود:مـانـنـد ايـن را بـرايـم بـسـاز تـا مـرا بـپـوشـانـد، خـداونـد تـو را از آتـش جـهـنـم پـوشـيـده بدارد.
در شـب دفـن حـضـرت زهـرا، تـنـهـا دوسـتـداران خـالص اهـل بـيـت حـضـور داشـتـنـد و از زنـان تـنـهـا فـضـه و اسـمـا حـاضـر بـودنـد.او در غسل دادن حضرت زهرا (س) ، ياور و كمك كار امام على (ع) بود.
پس از مرگ ابوبكر، اسما به عقد ازدواج امام على (ع) درآمد و محمد بن ابى بكر، فرزند اسما كـه در آن زمان طفل خردسالى بود، در خانه امام على (ع) و تحت تربيت مادرى چون اسما رشد و نمو كرد. او عشق اهل بيت را با شير خود به او خورانيد.اسـما از حضرت على (ع) صاحب يك يا دو پسر به نام عون و يحيى شد كه عون در كربلا به شهادت رسيد. وقـتـى خـبـر شـهـادت فرزند رشيدش ، محمد بن ابى بكر در مصر به او رسيد، به مسجد پناه بـرد؛ صـبـر و تـحـمـل پـيـشه كرد و غم و اندوه خود را فرو خورد، شـهـادت فـرزنـدش را در راه خدمت به امام على (ع)
پذيرفت و از جزع و فزع و بى تابى خوددارى نمود.

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

ام احمد

ام احمد

 

اين بانو، مادر احمد بن موسى بن جعفر (ع) معروف به شاه چراغ -مدفون در شيراز- مى باشد. او از زنـان مـحـتـرم عـصـر خود بود و اُم احمد خوانده مى شد. وى كنيزى بود كه به مقام و مرتبه بلندى رسيده بود.
امانتدار ودايع امامت :وقتى امام كاظم (ع) به سوى بغداد رهسپار شد، ودايع امامت را به اين بانو سپرد و فرمود:
((هـر وقـت كـسى آمد و اين امانتها را از تو طلب كرد، بدان در آن وقت من به شهادت رسيده ام و او خليفه بعد از من و اطاعتش بر تو و ساير مردم واجب است .))وقتى هارون عليه اللعنه امام را در بغداد مسموم ساخت و آن حضرت شهيد شد، امام رضا (ع) نزد ام احمد رفت و ودايع را از او طلب نمود.  ام احمد عرض كرد:((پدرت شهيد شد؟)) امام فرمود:((آرى ، الا ن از دفن ايشان فارغ شده ام . اماناتى كه به تو سپرده به من تحويل ده كه من جانشين او و امام بر حق برتمام جنّ و انس هستم .))ام احمد امانتها را به امام رضا (ع) ردّ كرد و با حضرت بيعت نمود و به ماتم نشست .وقـتـى خـبـر شـهادت امام كاظم عليه السلام در شهر مدينه منتشر شد، مردم درخانه ام احمد اجتماع كردند و با فرزندش احمد به سوى مسجد روانه شدند. احـمـد بـن مـوسـى ، عـالمـى بـزرگ و بـلند مرتبه و غرق در عبادت و اطاعت خدا بود و چون مردم كراماتى از او ديدند او را امام بعد از پدرش پنداشتند و بدين جهت با او بيعت كردند. وقتى بيعت تمام شد، احمد بر منبر رفت و گفت :((همان طور كه همه شما در بيعت من هستيد، من هم در بيعت برادرم حضرت رضا (ع) هستم . او امام و خليفه بعد از پدرم و ولىّ خداست و اطاعت او بر من و شما واجب است سپس همگى خدمت امام رضا (ع) رسـيـدنـد و تـجـديـد بـيـعت كردند.)) ام احمد نزد امام رضا (ع) از مقام و منزلت والايـى بـرخـوردار بـود، چرا که امام كاظم عليه السلام او را براى حفظ اسرار و ودايع امامت و ردّ آن به اهلش ، صالح تشخيص داد.شاهد بر وصيّت امام (ع):امام كاظم (ع) در وصيّت نامه خود از بين همسرانش فقط نام ام احمد را برده است .پس از شهادت امام كاظم (ع) فرزندش عباس مدعى شد كه در اين وصيت نامه مطالبى به سود ما هـسـت و بـرادرم مـى خـواهـد از مـا پـنـهـان كـنـدو خـودش تنها از آن استفاده كند و بدين بهانه مهر وصـيـت ـنامه را برداشت و آن را باز كرد و با خواندن آن خود را رسوا كرد و فضيلت امام بيشتر روشن شد.
ام احـمـد كـه شاهد وصيّت بود، در مجلس قاضى حاضر شد ولى آنها ادعا كردند كه اين زن ، ام احمد نيست ، از ين رو براى شناختنش نقاب از چهره او برداشتند. ام احمد گفت :((بـه خـداقـسـم ، آقـايـم مـوسى بن جعفر(ع) فرمود: ترا به زور مى گيرند و به مجالس مى برند.))اين روايت به خوبى نشان دهنده مقام و فضيلت اين بانوى عالى قدر است.

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

ام فروه مادر امام صادق(ع)
 امّ فـروه مـادر امـام صـادق (ع)
 

امّ فـروه - مـادر امـام صـادق (ع) – فرزند قاسم بن محمد بن ابى بكر و  اسما دختر عـبـدالرحـمـان بـن ابـى بـكـر و از زنـان مـتـقـى ، مـؤ مـن ، عـالم و فاضل عصر خود بود. امام صادق (ع) در حق مادرش فرمود:


(كانَتْ اُمّى مِمَّنْ امَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ اَحْسَنَتْ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)((مـادرم از كسانى بود كه ايمان آورد و تقوا را پيشه خود ساخت و احسان كرد و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.))امّ فـروه چـنـدان بزرگوار و عزيز بود كه به سبب آن، از حضرت صادق عليه السلام به ابن المـكـرّمـه تـعبير مى شد.

 مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: تقواى امّ فروه از تمامى زنان عصر خويش بيشتر بود.

*******************

امام صادق (ع) فرمود:(مـادرم بـه مـن گـفـت كـه پـدرت فـرمـود: اى امّ فـروه ! من در هر شبانه روز هزار مرتبه براى شـيـعـيان گناهكار، خدا را مى خوانم و برايشان طلب مغفرت مى كنم ؛ چون ما با علم به ثواب و پـاداش ، بـر مـصـيـبـتهايى كه بر ما وارد مى شود صبر مى كنيم ولى آنها بر آن چه نمى دانند صبر مى كنند.)

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

مادر امام رضا(ع)

نجمه ، مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه ، پارسا، نجيب و پاكيزه بود و در منزل امام صاق (ع)زندگی می کرد.
نجمه ،برای حميده خاتون –همسر امام- احترام زیادی قائل بود و به خاطر جلال و عظمت او، هيچ گاه نزدش نمى نشست !.
روزى حميده در عالم رويا، رسول گرامى اسلام (ص )را ديد كه به او فرمودند: اى حميده ! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسى(ع) درآور زيرا از او فرزندى به دنيا خواهد آمد كه بهترين فرد روى زمين است.
پس از اين پيام ، حميده به فرزندش امام كاظم (ع ) فرمود: پسرم !.
نـجـمـه بانويى است كه من هرگز بهتر از او را نديده ام ، زيرا در زيركى و محاسن اخلاقی ، مانندى ندارد.
من او را به تو مى بخشم ، تو نيز در حق او نيكى كن .
ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نورى شد كه در شكم مادر به تسبيح و تهليل مـشـغـول بـود و مـادر از وجود آن کودک بزرگوار، احـسـاس سنگينى نمى كرد .امام رضا(ع)وقتی به دنيا آمد، دست ها را بر زمين گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلندكرد و لب هاى مباركش را به حركت درآورد؛ گويا با خدايش رازو نيازمى كرد.
پس از تولد امام هشتم (ع )، اين بانوى مكرمه با تربيت گوهرى تابناك ، ارزشى فراتر يافت .
خداوند گوهر دیگری مانند حضرت معصومه(س)نیز به او عطا کرد.ایشان بسیار مؤمن بود و همواره به تسبیح خدا می پرداخت.ایشان با ناملایمات زیادی روبرو شد و سالهای زیادی هسر گرامیش حضرت امام کاظم (ع)در زندان هارون به سر می بردند.تحمل خفقان آن روزگار ،دوری همسر و شهادت مظلومانه ایشان تنها از زنی چون ایشان ساخته بود.ایشان نیز مانند دیگر زنان ائمه الگوی صبر و استقامت هستند.

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

گوشه‌هایی از زندگینامه بانو خدیجه ثقفی(همسر مرحومه امام خمینی ره )
امام(ره) فقط گفتند واجبات را انجام بده و محرمات را ترک کن
فوت همسر مکرمه امام راحل که به‌حق از وی با عنوان "مادر انقلاب اسلامی" یاد شد، بهانه‌ای است برای بازخوانی گوشه‌هایی از زندگینامه وی که به نقل از خود او در كتاب پا به پای آفتاب، جلد یک، به گردآوری و تدوین امیررضا ستوده آمده است:

خدیجه ثقفی (قدس ایران)، در مورد ازدواج خود با امام(ره) خاطرات زیبایی بر زبان می‌آورد: من متولد سال 1333 قمری هستم. پدرم 29 یا 30 ساله بود كه به فكر افتاد برای ادامه تحصیل به قم برود. در آن زمان من تقریباً 9 ساله بودم. پدر و مادرم به قم رفتند و 5 سال در آن‌جا ماندگار شدند اما من نزد مادربزرگم ماندم و با او زندگی می‌كردم. وقتی آنان به قم می‌رفتند، 2 خواهر كه یكی از آنان فوت كرده بود و نیز 2 برادر داشتم.

پدرم خوش تیپ و شیك و خوش لباس بود. هم عالم بود، هم دانشمند و هم اهل علم و اهل ایمان و متدین. یادم است كه پدرم اجازه نمی‌دادند ما بدون چاقچور به مدرسه برویم. كفش‌هایمان هم بایستی مشكی و ساده و آستین لباسمان هم بایستی بلند می‌بود.

زمانی كه خانواده‌ام در قم بودند، من و مادربزرگ، هر 2 سال یك مرتبه به قم می‌رفتیم. 2 شب در راه می‌خوابیدیم. پدرم در قم خانه آبرومندی در كوچه آسید اسماعیل در بازار اجاره كرده بود. خانه بزرگی بود.

آن زمان مدرسه‌ای كه در آن دروس جدید تدریس می‌شد، كلاسی داشت كه 20 شاگرد در آن حضور داشتند. تعداد كسانی كه می‌توانستند ماهی 5 ریال بدهند، خیلی كم بود، به همین دلیل فقط دختران پزشكان، تاجرها یا... به مدرسه می‌رفتند. ما 3 خواهر بودیم كه به مدرسه می‌رفتیم. خواهرهایم درقم درس می‌خواندند و من در تهران. خلاصه، تا كلاس هشتم درس خوانده بودم كه صحبت ازدواج مطرح شد. همان‌طور كه گفتم، در آن مدتی كه خانواده‌ام در قم بودند، ما چند بار به آن‌جا رفتیم. یك بار 10 ساله بودم، یك بار 13 ساله و یك بار هم 14 ساله. دفعه آخر، پدرم از مادربزرگم خواهش كرد كه من بمانم. مادربزرگم می‌خواست پس از 15 روز به تهران برگردد. چون عید بود. پدرم خواهش و تمنا كرد: (من قدسی جان را سیر ندیدم. بگذارید 2 ماه پیش من بماند. ما تابستان به تهران می‌آییم و او را می‌‌آوریم(  .

بالاخره مادربزرگم راضی شد و من با این‌كه راضی نبودم، چند ماه در قم ماندم. آن موقع من تصدیق ششم را گرفته بودم، به هر حال چند ماه در قم ماندم و بعد با مادرم به تهران آمدم.در مدت این 5 سال، پدرم در قم دوستانی پیدا كرده بودكه یكی از آنان آقا روح‌الله بودند. هنوز حاجی نشده و مرد نجیب، متدین و باسوادی بودند. پدرم ایشان را كه با من 12 سال تفاوت سنی داشت پسندیده بود. یكی دیگر از دوستان پدرم آقای سید محمد صادق لواسانی بودند كه به آقا روح‌الله گفته بود: چرا ازدواج نمی‌كنی؟

ایشان هم كه 26، 27 سال داشتند، گفته بودند: من تاكنون كسی را برای ازدواج نپسندیده‌ام و از خمین هم نمی‌خواهم زن بگیرم و كسی را در نظر ندارم. آقای لواسانی گفته بودند: آقای ثقفی 2 دختر دارد و خانم داداشم می‌گوید خوبند.

بعدها آقا برایم تعریف كردند كه وقتی آقای لواسانی گفت كه آقای ثقفی 2 دختر دارد و از آنها تعریف می‌كنند، مثل این‌كه قلب من كوبیده شد. این طور شد كه آقای لواسانی از طرف امام آمد خواستگاری. قبل خواستگاری حدود 2 ماه طول كشید. چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن زمان هم كه به خانه پدرم می‌رفتم، بعد از 10، 15 روز از مادربزرگم می‌خواستم كه برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و كوچه‌ها خیلی باریك بودند. به همین خاطر، زود از قم می‌آمدم. آن 2 ماهی كه پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم. مراحل خواستگاری آغاز شد. پدرم می‌گفت: از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت می‌برد، اما آدمی است كه نمی‌گذارد به تو بد بگذرد.

پدرم به دلیل رفاقت چندساله‌اش از آقا شناخت داشت، اما من می‌گفتم: اصلاً به قم نمی‌روم.

گرچه بر اثر خوابهایی كه دیدم، فهمیدم این ازدواج مقدر است.

آقا سید احمد لواسانی از جانب داماد، هر شب می‌آمد خواستگاری و می‌پرسید: چه شد؟

پدرم هم می‌گفت: زنها هنوز راضی نشده‌اند.

آقا سید احمد هم كه با پدرم دوست بود، 2، 3 روز می‌ماند و برمی‌گشت. مدتی گذشت تا این‌كه دفعه پنجمی كه در عرض دو ماه آمده بود، گفت: بالاخره چه شد؟

پدرم می‌خواست رد كند و بگوید: من نمی‌توانم دخترم را بدهم. اختیارش دست خودش و مادربزرگش است و ما برای مادربزرگش احترام قائلیم.

مادربزرگم راضی نبود، چون شریك ملك‌های مادربزرگم هم از من خواستگاری كرده بود. فردای شبی كه آن خواب را دیدم، سرصبحانه جریان را برای مادربزرگم تعریف كردم، بلافاصله وقتی اسباب صبحانه را جمع كردیم، پدرم وارد شد، زمستان بود و كرسی گذاشته بودیم. وقتی پدرم وارد شد و نشست، من چای آوردم، گفتند: آقا سید احمد آمده، دفعه پنجمش است و حرفی به من زده كه اصلاً قدرت گفتن ندارم. حرف این بود: با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگی نمی‌تواند زندگی كند و این حرفها را كسانی كه مخالفند، می‌زنند. در واقع همه مخالف بودند، اول خودم، بعد مادربزرگم، مادرم و همه فامیل، پدرم هم گفت: میل خودتان است، اما به ایشان اعتقاد دارم كه مرد خوب، باسواد و متدینی است و دیانتش باعث می‌شود كه به قدسی‌جان بد نگذرد.

پدرم گفت: اگر ازدواج نكنی، من دیگر كاری به ازدواجت ندارم. سپس گزی را برداشتند و گفتند: من به عنوان رضایت قدسی ایران گز را می‌خورم. باز من چیزی نگفتم، ابهت خوابی كه دیده بودم، مرا گرفته بود، خواب چه بود؟ خواب حضرت رسول(ص)، امیرالمومنین و امام حسن(ع) را دیدم، در حیاط كوچكی كه همان حیاطی بود كه برای عروسی اجاره كردند، همان اتاق‌ها به همان شكل و شمایل، حتی پرده‌هایی كه خریدند، همان بود كه در خواب دیده بودم، آن طرف حیاط اتاق، مردها بودند، پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) نشسته بودند و طرفی كه اتاق عروس بود، من بودم و پیر زنی با چادری شبیه چادر شب كه نقطه‌های ریزی داشت و به آن چادر لكی می‌گفتند، در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می‌كردم، از او پرسیدم: اینها چه كسانی هستند؟ پیرزن گفت: آن رو به رویی كه عمامه مشكی دارد پیامبر(ص)، آن مرد هم كه مولوی سبز و كلاه قرمز با شال بلند دارد، علی(ع) است، این طرف هم جوانی عمامه مشكی بود كه پیرزن گفت: این هم امام حسن(ع) است... خوشحال شدم و گفتم: ای وای، این پیامبر است و این امیرالمومنین، من این افراد را دوست دارم، آن آقا امام دوم من است و از خواب پریدم، ناراحت شدم كه چرا زود از خواب پریدم، زمانی كه برای مادربزرگم تعریف كردم، گفت: مادر! معلوم می‌شود كه این سید حقیقی است، این تقدیر توست.

سرانجام آقا سید احمد لواسانی و 2 برادر امام(ره) و آقا سید محمد صادق لواسانی و داماد با یك خدمتگزار به نام مسیب برای خواستگاری نزد پدرم آمدند. پدرم هم مرا خبر كرد. ذبیح‌الله، خدمتگزار آقایم، آمد منزل مادربزرگم و گفت: خانم مهمان دارند، گفته‌اند قدسی ایران بیاید آن‌جا.

مادربزرگم گفت: مهمانش كیست؟

به او سفارش كرده بودند كه نگوید داماد آمده است. واهمه از این داشتند كه باز بگویم نه. من هم رفتم خانه مادرم. آنجا كه رفتم موضوع را فهمیدم. آن خواهرم كه یك سال و نیم از من كوچكتر بود، شمس آفاق، دید و گفت داماد آمده! داماد آمده!

مرا بردند و داماد را از پشت اتاق نشانم دادند. مردها توی اتاق دیگری نشسته بودند و من از پشت در اتاق ایشان را دیدم. آقا زردچهره بودند و مویشان كمی به زردی می‌زد. اتفاقاً رو به روی در، زیر كرسی نشسته بود. وقتی برگشتم، مادرم و خواهرانم هم آمدند و داماد را دیدند. من از داماد بدم نیامد اما سنی هم نداشتم كه بتوانم تشخیص بدهم كه چه كار باید بكنم.

ذاتاً هم آدم صاف و ساده‌ای بودم. پدرم آمد و آهسته از خانم جانم پرسید: وقتی قدسی ایران برگشت، چه گفت؟

مادرم گفت هیچی نشسته است.بعداً به من گفتند: وقتی تو ساكت نشسته بودی، به زمین افتاد و سجده كرد.

چون خودش ایشان را پسندیده بود. پدرم همیشه می‌گفت من دلم یك پسر اهل علم می‌خواهد و یك داماد اهل علم. همین هم شد. آقا اهل علم بود و یكی از برادرهایم، یعنی حسن آقا را هم اهل علم كرد. با وجود همه آنچه گفتم، پدرم هم به آسانی رضایت نداد. روزی كه می‌خواست جواب مثبت به آقا سید احمد بدهد، به ایشان گفته بود خانم‌ها ایراد می‌گیرند.

آقا سیداحمد پرسیده بود: ایرادشان چیست؟

پدرم گفته بود: یكی این كه او را نمی‌شناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی كردن برایش مشكل است. ما نمی‌دانیم آیا اصلاً چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج عبدالكریم باشد، نمی‌تواند زندگی كند. ما می‌خواهیم بدانیم كه آیا از خودش سرمایه‌ای دارد؟ از آن گذشته داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. بعدها خود امام به من گفتند كه ایشان اصلاً زن ندیده بودند. آقا سید احمد به پدرم گفته بود: خانم‌ها درست می‌گویند. به من اطمینان داری یا نه؟ اگر به من اطمینان داری، خودم می‌روم خمین و تحقیق می‌كنم و از وضع زندگی ایشان می‌پرسم. بعد هم رفت خمین و منزلشان را دید. منزل خانواده امام مفصل و آبرومند بود. 2 تا حیاط تو در تو داشتند و خودشان هم خیلی خوب و خوش برخورد و آقامنش بودند. بودجه او هم ماهی سی‌تومان بود كه از ارث پدر داشت. وقتی آقا سیداحمد لواسانی می‌آید، ماجرا را به پدرم می‌‌گوید. او هم رضایت می‌‌دهد.

بعد هم كه من آن خواب را دیدم. عروسی ما در ماه مبارك رمضان بود و این مسئله چند دلیل داشت. اول این‌كه امام مقید بودند كه درس‌ها تعطیل باشد و دوم آن كه من نزدیك تولد حضرت صاحب‌الزمان(عج) آن خواب را دیدم و به این دلیل، خواستگاران اول ماه رمضان آمدند. عقد ما مفصل نبود. پدرم در اتاق بزرگ اندرونی كه تالار نام داشت، نشسته بود. مرا صدا كرد و گفت: قدسی‌جان! بیا. من تازه از مدرسه آمده بودم و چون بی‌‌چادر پیش ایشان نمی‌‌رفتیم، چادر خواهر كوچكم را انداختم سرم و نزدشان رفتم. پدرم گفت: آن طرف كرسی بنشین.

خانواده داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و آن روز، هشتم ماه بود. در این مدت، چند روز در منزل پدرم بودند و مادرم هم خوب و مفصل از آنان پذیرایی كرده بود. آنان در پی خانه‌ای اجاره‌ای می‌گشتند تا عروس را ببرند. بنا بود عروسی در تهران برگزار شود و بعد به قم برویم. بعد از 8 روز، خانه پیدا شد كه درست همانی بود كه در خواب دیده بودم. پدرم گفت: مرا وكیل كن كه من آقا سیداحمد را وكیل كنم كه بروند حضرت عبدالعظیم(ع) صیغه عقد را بخوانند. آقا هم برادرش آقای پسندیده را وكیل می‌كند.

من مكثی كردم و بعد گفتم: قبول دارم.

به این ترتیب، رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از این‌كه خانه مهیا شد، پدرم گفتند: به اینها اثاث بدهید كه می‌خواهند بروند آن خانه. اثاث اولیه مثل فرش و لحاف كرسی و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند. یك ننه خانم هم داشتیم كه دایه مادرم بود. او را هم با دخترش عذراخانم فرستادند آنجا برای پذیرایی و آشپزی. شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارك رمضان بود كه دوستان و فامیل را دعوت كردند و لباس سفید و شیكی را كه دختر عمه‌ام با سلیقه روی آن، گل نقاشی كرده بود، دوختند و من پوشیدم. مهریه‌ام هزار تومان بود. خانواده داماد گفتند: اگر می‌خواهید خانه مهر كنید. ولی پدرم به من گفت: من قیمت ملك و خانه‌هایشان را نمی‌دانستم. نمی‌دانستم قیمت در خمین چطور است، به همین دلیل هم پول مهر كردم.

من هرگز مهرم را مطالبه نكردم اما امام آخرهای عمرشان وصیت كردند كه یك دانگ از خانه قم به عنوان مهر من باشد.

امام(ره) همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمی‌كردند. اگر لباس و حتی چای می‌خواستند، می‌گفتند: ممكن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای می‌ریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بی‌احترامی و اسائه اداب نمی‌كردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌كردند. تا من نمی‌آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌كردند. به بچه‌ها هم می‌گفتند صبر كنید تا خانم بیاید. ولی این طور نبود كه بگویم زندگی مرا با رفاه اداره می‌كردند. طلبه بودند و نمی‌خواستند دست، پیش این و آن دراز كنند، همچنان كه پدرم نمی‌خواست. دلشان می‌خواست با همان بودجه كمی كه داشتند، زندگی كنند، ولی احترام مرا نگه می‌داشتند و حتی حاضر نبودند كه من در خانه كار بكنم. همیشه به من می‌گفتند: جارو نكن. اگر می‌خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو می‌كردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچه‌ها را می‌شستم. یك سال كه به امامزاده قاسم رفته بودیم، كسی كه همیشه در منزلمان كار می‌كرد با ما نبود. بچه‌ها بزرگ شده و دخترها شوهر كرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف‌ها را بشویم. ایشان همین كه دیدند من دارم ظرف‌ها را می‌شویم، به فریده، یكی ازدخترها كه در منزل ما بود، گفتند: فریده! بدو. خانم دارد ظرف می‌شوید.

امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی‌كردند. اوایل زندگی‌مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من كاری به كار تو ندارم. به هر صورت كه میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو می‌خواهم این است كه واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترك بكنی، یعنی گناه نكنی.

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:زنان الگو

فاطمه ام البنین(ع)

-عقیل تو به علم نسب آگاهی داری. برای من زنی انتخاب کن که خاندان او به شجاعت معروف باشند.

عقیل گفت: برای چه چنین زنی می خواهی؟

 
-برای آن که فرزندانی شجاع و دلیر به بار آورد.

عقیل به فکر فرو رفت چگونه همسری، مناسب شیردلی چون برادرش علی(ع) است. او که هیچ گاه در میدان پشت به سپاه نکرده، خاطره جنگاوری اش با عمروبن عبدود هنوز هم زبان به زبان می گردد... پس گفت:

من چنین زنی را در قبیله بنی کلاب می شناسم. فاطمه دختر حزام بن خالد کلبی و لیلی است. در میان قبایل عرب شجاع تر از پدران او نیست. در بزرگی و جلالت کسی به پای آن ها نمی رسد. حتی در حق آن ها شعر گفته اند و کسی انکار نکرده است. در میان عرب کسی به شجاعت شناخته تر از آن ها نیست مگر خود شما یا امیرالمونین!

علی(ع) خندید، موافق بود. باید در پی فرزندان شجاعی باشد که حسین(ع) را تنها نگذارند.

 
-فرزندانم همیشه به یادداشته باشید من و شما و کنیزان و غلامان فرزندان فاطمه(س) هستیم. در حضور آن ها با احترام رفتار کنید. آن ها را با لفظ سیدی و آقا خطاب کنید. در هر امری فرمان آن ها مقدم بر خواست شما است. مبادا که کدورتی در دل آن ها از شما بوجود بیاید. همیشه آماده خدمتگزاری آن ها باشید و بدانید که در دنیا و آخرت سید و آقای شما هستند. مرا در جلوی آن ها "مادر" خطاب نکنید....

فاطمه این ها را گفت. بارها گفته بود. اما بازهم گفت به عباس، عبدالله، جعفر، عثمان.

گرچه از کودکی در گوش آن ها زمزمه کرده بود. اما می خواست همه بدانند که او خود را کنیز فرزندان فاطمه(س) می داند نه جانشین فاطمه.... فاطمه مادر چهار پسر آرام گرفت. وظایف پسرانش را یادآوری کرده بود.

ام البنین فرزندانش را خواست و گفت: من پیر و مریض هستم. نمی توانم با شما همراه شوم. آیا مولای ما اجازه می دهند من در مدینه بمانم.

 
-بله مادر، هم ایشان فرمودند که شما را با خود همراه نبریم تا احواتان روبراه شود. لیلی مادر علی اکبر(ع) هم نمی تواند همرا ما به مکه بیایند و چندتن دیگر...

عباس مادر را بالای اتاق نشاند. فاطمه اما نگران بود. مقصد کجاست؟

عباس گفت: به مکه می رویم تا موسم حج در آن جا هستیم....

ام البنین گفت: کاش خداوند حج بیت الله را نصیب ما هم می فرمود. رنج بیماری مرا از این نعمت محروم ساخته است.

عباس گفت: چاره ای نیست مادر،...

 
-عباس؛

صدای فاطمه نگران بود، هرچه کرد نتوانست از لرزش صدایش جلوگیری کند. عباس آن را حس کرد. سربلند کرد. چشم های ام البنین نمناک بود و غمی غریب در آن موج می زد. غمی که برای عباس تازگی داشت.

 
-مادر چه شده است؟
 
-عباس، مبادا حسین(ع) از تو دلگیر شود.... مبادا حسین(ع) تنها بماند.. مبادا....

دلشوره های فاطمه تمامی نداشت. حتی وقتی در بغل عباس آرام گرفت، نمی توانست یکدم از یاد حسین(ع) غافل باشد.... اما این بار دلشوره ای دیگر داشت، چرا این گونه بود، خودش هم نمی دانست.

بشیر پرچم تسلیت را به زمین کوفته بود. زن و مرد، پیر و جوان در کوچه های مدینه ناله می زدند. مدینه یکپارچه غم شده بود. غمبارترین نوحه ها از حلقوم مردمی بیرون می آمد که تا چندماه پیش شاهد زندگی حسین(ع) بودند و زندگی عباس و زندگی زینب(س).

بشیر نمی توانست موج خروشان مردم را کنترل کند. فاطمه به جلو آمد، بشیر شرم داشت که در چشمان او نگاه کند. غمبارترین نکته ها برای او بود.

فاطمه(س) تکیه به عصا داده بود و جلو آمد، بلند گفت: بشیر.

قلب بشیر از هم پاره شد. صلابت شیر در این صدا بود و هیبت اسد در کلامش.

 
-بشیر از حسین(ع) چه خبر آورده ای؟

بشیر لرزید. چه ماموریت دشواری داشت!

 
ای ام البنین خدای تعالی تو را صبر دهد که عبدالله کشته شد.

صدای جمعیت بلند شد، فاطمه هنوز دست به عصا ایستاده بود: از حسین(ع) چه خبر؟

 
-ام البنین خدای تعالی به خاطر صبرت به تو اجر دهد، جعفر هم کشته شد.

جمعیت تکان خورد. اما صلابت صدای فاطمه را نگسست: بشیر از حسین چه خبری داری؟

 
-ام البنین خدای تعالی مقاومت کوه را به تو ارزانی کند تا تو بتوانی تحمل کنی، عباس هم کشته شد.

صدای ناله جمعیت اوج گرفت، فاطمه تکیه به عصا داده بود: بشیر از حسین(ع) مرا خبر ده.

 
-ام البنین، خداوند تعالی صبر و شکیبایی ات را زیاد کند، عثمان هم کشته شد.

ناله جمعیت، کورسوی امید در دل فاطمه را ندید که دوباره خروشید. صدای بشیر در صداها گم می شد. اشک راه خویش را بر گونه ها پیدا می کرد. فاطمه(س) خم نشده بود. حتی اخم هم نکرده بود، عصا در دست با فریاد صدایش را به گوش بشیر رساند:

 
-از حسین(ع) از حسین(ع) بگو! فرزندان من و آن چه در آسمان و زمین است فدای حسین(ع) باد.

بشیر امید داشت این کلام او در همهمه جمعیت گم شود و از بین برود تا به گوش فاطمه نرسد.

    
      -حسین(ع) با لب تشنه شهید شد.

آسمان به یکباره بر فاطمه فرود آمد. قلب فاطمه پاره شد و هر ذره اش با ناله ای جانسوز از حنجره اش بیرون آمد.

 
-واحسیناه؛ ای بشیر دلم را پاره کردی...

آسمان در سوگ پسر فاطمه(س) همراه فاطمه شده بود.

ام البنین! ما به تعزیت آمده ایم! آمده ایم تا تو را در غم از دست دادن پسرانت تسلیت بگوییم....

فاطمه سربلند کرد. چشمان بی فروغ، صورت پژمرده،... اشک راه خود را خوب بلد بود، لب پاره پاره و...

 
-ای زنان مدینه دیگر مرا ام البنین-مادر پسران-خطاب نکنید و مادر شیران شکاری ندانید.

من فرزندانی داشتم که به سبب آن ها مرا ام البنین می گفتند. اکنون من شب را به صبح می رسانم، اما دیگر فرزندی ندارم. چهار باز شکاری داشتم که آن ها را نشانه تیر کردند و رگ و ریشه آن ها را قطع کردند.

دشمنان با نیزه های خود بدن های پاک آن ها را از هم متلاشی کردند و شب شد در حالی که همه آن ها برروی خاک با جسد پاره پاره افتادند. ای کاش می دانستم که همان طور که به من خبر داده اند دست های فرزندم عباس را از تن جدا کردند...

مدینه یکپارچه غرق در سوگ بود. در هر کوی و برزن صدای ناله می آمد.

 
-ای کسی که فرزند عزیز من عباس را دیده ای که با دشمن در حال جنگ بود و آن فرزند حیدر کرار(ع) که مانند پدرش بر دشمن حمله می کرد و فرزندان دیگر علی مرتضی(ع) که هر کدام شیر شکاری هستند در اطراف او جنگ می کردند... آه... به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالی که دست در بدن نداشت... ای وای چه بر سرم آمد... چه مصیبتی بر فرزندانم رسید.... اگر فرزندم عباس دست داشت چه کسی جرأت داشت نزدیک او بیاید...لبابه اشک می ریخت و به مادرشوهرش نگاه می کرد و به آینده ای که می بایست عبیدالله و فضل را چون پدر بارآورد...

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

شنبه 6 آبان 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها