0

اشعار حماسی

 
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

اشعار حماسی

بركه‏ى خون

آنان كه در حريم و لا پا گذاشتند

دل را كنار بركه‏ى خون جا گذاشتند

در سينه نقش عشق و محبت رقم زدند

و آن را براى ما به تماشا گذاشتند

آنان رها ز پيچ و خم آرزو شدند

ما را به غربت دل خود واگذاشتند

آنان كه رفته‏اند به معراج عاشقي

پا از ثرى به بام ثريا گذاشتند

دل نيت وصال تو را داشت روز و شب‏

يغماگران ديده‏اش آيا گذاشتند؟

او را ميان وسوسه‏هاى حقير خويش‏

نامردمان شهر چه تنها گذاشتند!

شوريدگان عشق به همرنگى جنون‏

چون باد سر به سينه‏ى صحرا گذاشتند

با عشق، سرنوشت زمين را رقم زدند

با خون به پاى عهد خود امضا گذاشتند

اى دل بيا و راه حسين (ع) انتخاب كن‏

                                                       آن را براى مردم بينا گذاشتند
پنج شنبه 4 آبان 1391  3:53 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:اشعار حماسی

عرصه‏ى خطر

در عرصه‏هاى خوف و خطر پا گذاشتيد

رفتيد و عشق را به تماشا گذاشتيد

همسنگران همسفرم از چه رو مرا

با كوله‏بار خاطره تنها گذاشتيد؟

در طى اين طريق به سوى رها شدن‏

رسم وفا نبود مرا جا گذاشتيد

با پيكرى تپيده به خون، لحظه عروج‏

سر را به روى دامن زهرا (س) گذاشتيد

از هر چه داشتيد گذشتيد با اميد

بر هر چه داشتيد به دل، پا گذاشتيد

در اشتياق شعله اين شمع سوختيد

رفتيد و عشق را به تماشا گذاشتيد

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 4 آبان 1391  3:55 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:اشعار حماسی

به ياد مردهاى آسمانى

سراپا وسعت دريا گرفتند

همان مردان كه در دل جا گرفتند

 

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

 

به دوش ما چه ماند اى دل، كه وقتي

خدا را شاهدى تنها گرفتند

 

چه شد اى دل، كه در اين راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

 

مگر مردان غريبى ميپسندند

غريبانه ره دريا گرفتند؟

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 4 آبان 1391  3:55 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:اشعار حماسی

شبى از خاك تا افلاك

شبى از خاك تا افلاك رفتيد

و با گل پيكرى صد چاك رفتيد

شما پروانه‏ى افلاك بوديد

جدا از تيره‏گى خاك بوديد

لب تكبيرتان اعجاز ميكرد

گره از دست و پاتان باز ميكرد

اگر لبهايتان غرق دعا بود

نگاه دستتان سوى خدا بود

اگر با داغ تركش داغ گشتيد

چو لاله نو عروس باغ گشتيد

شما در بند جان و تن نبوديد

كه خود را با شهادت آزموديد

عليگونه از اينجا پر كشيديد

و در آغوش حق خوش آرميديد

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 4 آبان 1391  3:56 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:اشعار حماسی

لاله يك نشانه است

ميشود مگر تو را رو به هر طرف نديد

هر طرف كه رو كنم، ميتوان تو را شنيد

اى بلند بينشان، اى نشانه‏ى بلند

آسمان به قامتت، جامه‏ى حيا بريد

دشمنت خميده باد، زيربار آرزو

قامتت بلند باد، اى جوانه‏ى اميد

سر شكسته باد دل، دل شكسته باد سر

من نشسته بودم و، از دل تو خون چكيد

صد هزار آسمان، پله پله كهكشان‏

اى بلند تا ابد، كى توان به تو رسيد

گرچه بينشانه‏اى، سينه داغدار توست‏

لاله يك نشانه است، از هويت شهيد

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 4 آبان 1391  3:57 AM
تشکرات از این پست
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

زمزمه های آسمانی



زمزمه هاي آسماني

سال 1359 از طريق جهاد كشاورزي رفتم اهواز و در واحد ماشين آلات مشغول كار شدم .
با اين كه در اهواز كار زياد بود ، اما تعدادي از بچه ها را به بستان فرستادند .
من هم به همراه دو تن از دوستان نزديكم سالاري و دهقان پور كه از بچه هاي جيرفت بودند ، تصميم گرفتم به بستان برويم ، اما هر دوي آنها در همان روزهاي اول به شهادت رسيدند .
من در قسمت تعمير ماشين آلات كار مي كردم و به همين دليل بيشتر در قسمت پشتيباني بودم .
در آبان ماه سال 1364 براي تعمير چند دستگاه سنگين رفتم آبادان . در حال تعمير يك لودر بودم كه دشمن آن منطقه را بمباران كرد .
من از ناحيه سر و سينه مجروح شدم و موج انفجار هم تا مدت ها آزارم مي داد آن لحظه فقط من و دوستم مهرودي كنار دستگاه بوديم كه هر دو مجروح شديم .
كسي نبود ما را به بيمارستان ببرد . مدتي همان جا روي زمين دراز كشيديم .
تقريباً داشتيم اميدمان را از دست مي داديم كه چند نفر از بچه هاي پشتيباني با يك آمبولانس به سراغ مان آمدند و ما را به اهواز بردند و از آنجا به بيمارستان آيت اله كاشاني اصفهان اعزام شديم .
بعد از ترخيص از بيمارستان ، مجدداً به خرمشهر برگشتم .
شهر يكپارچه دود و آتش بود . بچه ها شب قبل از رسيدن ، 18-17 هزار عراقي را اسير كرده بودند .


من و تعدادي از بچه هاي جهاد مسئول انتقال آنها به پشت خط شده بوديم .
فكر مي كنم زيباترين خاطره من ديدن اين تعداد اسير بود كه در صف هايي منظم و طويل ايستاده و سوار ماشين هاي جهاد مي شدند .                                 
        نقل قول از سایت عاشورا

خدایا چنان کن سرانجام کار                  تو خشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 4 آبان 1391  3:59 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها