فردا عرفه است
چهقدر تلخ است وقتی بدانی که هیچ نیستی و هیچ نمیارزی. چهقدر دردناک است وقتی به پشت سر خود نگاه کنی و ببینی از چه گردنههایی عبورت دادهاند و ندانستهای. چهقدر حسرتآور است وقتی بدانی چهقدر دوری.
چه حس و حال غریبی است در این غروب و چهقدر بیتاب فردایم. فردایی که عرفه است.
عرفه است و بوی حسین(علیه السلام) میآید. بوی خون و کربلا. بوی عشق و محرّم. دعای عرفه و دلی که میلرزد. دلی میلرزد که نکند به هیچ هم نیرزد و دستش به دامانی نرسد.
کاروانی در راه است. کاروانی به عظمت تمام بشریت و مسیری که هماره راهی میطلبد. حسین(علیه السلام) به کربلا میرود تا بمیرد و میمیرد تا بماند. به کربلا میرود تا کعبهای دیگر بنا کند و همه دیدند سعی صفا و مروهاش را و قربانیکردنش را و حجّ خونینش را!
عطر اشک فضای کوچهی دلم را خوشبو کرده و حسّی غریب، با صدایی به لحن آشنا در گوشم مینوازد که حسین(ع) دار و ندار عشق مظلوم و مهجور است. اگر با من باشد میگویم که عشق متعالی فقط یکبار و آن هم در کربلا جلوه کرده و تکلیف خود را با همه روشن کرده است. بهتر بگویم عشق در کربلا با همهی کاینات درددل کرد و هم تکثیر شد و هم تکبیر.
کربلا خلاصهای است از آنچه باید میشدیم و نشدیم. عرفه میآید و من هنوز باور نکردهام. عرفه میآید و من ...
باید حسین(علیه السلام) را دیگرگونه بشناسم و باورش کنم. اگرچه در این مسیر هزاران بار بر زمین خوردهام اما باید دوباره برخیزم. فردا عرفه است
****
عرفه،قربان،عاشورا
قربان هر ساله پس از عرفه می آید. به راستی کدام یک از پس دیگری است؟ کدام یکشان را باید در دیگری جست؟ عرفه سازنده قربان است یا قربان مخزن عرفه؟ سیاق کدامشان در قلب دیگری است؟
قربان، هر ساله پس از عرفه می آید و دل ها را شادمان می گرداند. حال آن که این قربان خود عرفه ای است، بر قربانی که هر سال پس از آن می آید و خلق را به عزا می نشاند. گویی که ابراهیم راهی است که به حسین ختم می شود و حسین صراطی است که ابراهیم را در آغوش کشیده است، و این قربان موجب اندوه فراق عرفه است و آن عرفه علّت وصال قربان
ابراهیم را باید در حسین جست یا حسین را در ابراهیم؟
حسین مناجات می کند و ابراهیم قربانی....
و حسین قربانی می شود و ابراهیم مناجی.
از قربانی مناجی سرور برمی خیزد و از مناجات قربانی اندوه.
عشق، بلاد غریبی است. آن گاه که عطش، قربانیان را به تقلا می آورد، یکی در تشنگی جسم، که به زمزم سیراب می شود و یکی در تشنگی جان که هر چه زردی کویر به سرخی خون رنگین شود نیز، این درد قرار نمی گیرد. سلوک ابراهیم در آن است که خون و قربانی ختم به زمزم و میقات و کعبه شود، و سلوک حسین آن است که هزار زمزم و میقات و رکن و مقام، جمله قربانی خونین گردند.
و گویی پسند پروردگار نیست که ابراهیم را آگاهی از خواست احد رحمان باشد، و خلیل می بایست به جهل وصال را لبّیک گوید. اما به دیگر روی خواست پروردگار چنان است که حسین به علم پروردگار آگاه باشد و به اختیار سر تا پای لبّیک شود.
بر فراز جبل الرحمة ابراهیم از خنجر شکوه می کند که چرا نمی بری؟ و چرا نمی بری ای خنجر؟
حال آن که در قربانگاه حسین، این خنجر است که به ناله می آید که چرا ببرم؟ و چرا ای حسین؟
و در هر دو پاسخ از جانب عرش می آید که قربانی آن است که خداوند عزیز انتخاب کرده.
قربان، هر ساله پس از عرفه می آید و دل ها را شادمان می گرداند. حال آن که این قربان خود عرفه ای است، بر قربانی که هر سال پس از آن می آید و خلق را به عزا می نشاند. گویی که ابراهیم راهی است که به حسین ختم می شود و حسین صراطی است که ابراهیم را در آغوش کشیده است، و این قربان موجب اندوه فراق عرفه است و آن عرفه علّت وصال قربان.